مشكل ‌آمريكا با ايران چيست - آنچه موجب ‌تقابلي ‌سخت ميان تهران و‌ واشنگتن مي‌شود ‌ريشه در ‌هويت انقلاب‌ اسلامي دارد

فرشاد فرخ زاد

در چنين شرايطي آيا بهانه گيري‌هاي غرب به رهبري ايالات متحده تمام خواهد شد؟! آيا ‌آمريكا و متحدانش از فاز تقابل خارج مي‌شوند و به تعامل صادقانه روي مي‌آورند؟
ريچارد نيكسون، رئيس‌جمهور پيشين ‌آمريكا ايران را اين‌گونه شرح مي‌داد: ايران در مسير جاده ابريشم ـ كه مركز و شرق آسيا را به اروپا متصل مي‌كند ـ قرار دارد. ايران داراي موقعيت حساسي در سر راه اروپا به شبه‌قاره هند است. نيكسون با اشاره به وصيت‌نامه مشهور پطر كبير كه ايران را انبار گنج‌هاي جهان خوانده بود، مي‌افزايد: كشف نفت و ذخائر عظيم انرژي در شمال و جنوب و قرار گرفتن ايران در كنار استراتژيك‌ترين خليج جهان و ساير خصايص فرهنگي و سياسي، كشور ايران را از موقعيت و وضعيت منحصر به فرد برخوردار كرده است. به دليل همين ويژگي‌ها بود كه ايران در جريان جنگ جهاني دوم پل پيروزي متفقين شد و در كانون توجهات و مساعدات قدرت‌هاي جهاني به طور اعم غرب و نيز به طور اخص ‌آمريكا قرار گرفت كه در اين زمينه مصاديق فراواني به ثبت رسيده است.
پيروزي انقلاب در ايران و خروج آن از پيمان سنتو عملا اين پيغام را به واشنگتن فرستاد كه روزگاري كه ايران در اردوگاه ‌آمريكا بود، به پايان رسيده و ‌آمريكا ديگر با ايران جديدي روبه‌روست. گسترش امواج بيداري تحت تاثير پيروزي انقلاب ايران در منطقه، حادثه بزرگي بود كه ديگر نمي‌توانست ايران و منطقه را به روزگار قبل برگرداند. آنچه جهان بايد مي‌پذيرفت ايران ديگر و متفاوت از منظر ماهيت ايدئولوژي، ساختار سياسي، اجتماعي و فرهنگي بود.
ديگر، اهميت روزافزون منطقه خليج‌فارس براي غرب بخصوص ‌آمريكا بدون ترسيم مختصات ايراني جديد امكان‌پذير نبود. در داخل ايران هم 98 درصد از مردم يكدست طرفدار و پشت سر حكومت جمهوري اسلامي ايران به رهبري امام خميني(ره) بودند. بنيانگذار و معماري كه در آن روزها جيمي كارتر را واقف نمود كه جمهوري اسلامي ايران، آن حكومتي نيست كه مطيع عمل كند.
جمهوري اسلامي از خود ماهيت جديد نشان داد و ساختار خود را بسرعت شكل داد و پيامش را خيلي زود از درون مرزها به برون مرزها رساند. جيمي كارتر، آخرين رئيس‌جمهور ‌آمريكا تا پيش از انقلاب با شعار جديدي به ميدان سياست پا گذاشته بود. او با شعار حمايت از حقوق‌بشر چهره كاملا جديدي از خود، در صحنه سياسي جهان به نمايش گذاشته بود.
او در دي‌ماه 1356 يك سال قبل از انقلاب ايران به تهران آمد و در آن سفر، ايران را جزيره ثبات در يكي از پر آشوب‌ترين نقاط دنيا خواند و گفت: «در مسائل مربوط به امنيت نظامي نظرات ما با هيچ كشوري به اندازه ايران نزديك نيست و من نسبت به هيچ رهبري مانند شاه اين همه احساس حق‌شناسي عميق و دوستي صميمانه ندارم.”

آمريكا و توهمات استراتژيك يك انقلاب
اما تحليلگران در ‌آمريكا كه با مسائل ايران آشنايي داشتند، پس از پيروزي انقلاب ايران اين‌گونه گفتند و نوشتند كه جيمي كارتر در زمان سفر خود به ايران، پي به زوال شاه ايران برده بود. نشانه‌هاي آشكاري از بيداري مردم ايران مشخص شده بود و حكومت وقت ايران، ضعف‌هاي آشكار خود را نمي‌توانست پوشش دهد. شايد ‌آمريكايي‌ها در اين زمان كار شاه را در ايران تمام شده مي‌پنداشتند كه اين‌گونه او را به غرور فرا مي‌خواندند.
به ظاهر اكراه كارتر و مقامات دستگاه ديپلماسي ‌آمريكا از مشاركت و سركوب حركت‌هاي عظيم مردمي در ايران در سال آخر زمامداري شاه منجر به كندي سير روابط ايران و ‌آمريكا شد و اين بهترين گزينه پيش روي مقامات ‌آمريكايي در مقابل يك انقلاب بود.
در زمان انقلاب ايران هر دو طيف سياسي حاكم بر كاخ‌سفيد (گروه‌هاي سايروس ونس وزير امور خارجه كه سعي مي‌كرد ميانه‌روي را پيشه كند و گروه برژينسكي مشاور امنيت ملي كه ايستادگي و قاطعيت با انقلابيون را توصيه مي‌كرد) در يك مساله اتفاق نظر داشتند و آن اين كه به هر شكل ايران را در اردوگاه غرب نگه دارند. هر دو طيف ياد شده برنامه‌هاي خاصي براي كنترل تحولات سريع و حوادث پيش‌بيني نشده ايران در نظر داشتند و تلاش آنها حفظ منافع ‌آمريكا به شكل قبل بود كه در تحولات بعدي خروجي عمل هر دو گروه نشان دهنده بازي باخت ـ‌ باخت بود و پيروزي انقلاب شديدترين ضربه ممكن را به منافع ايالات متحده در ايران زد.

شروع ظهور مشكلات غامض و پيچيده
براي اين‌كه پي ببريم چرا اختلافات ايران و ‌آمريكا بنيادين و اصولي است و حل و فصل آنها به سادگي انجام نمي‌پذيرد، بايد به بازخواني اتفاقات گذشته به صورت گذرا و مختصر پرداخت.
آنچه موجب تقابلي سخت ميان تهران و واشنگتن مي‌شود، ريشه در مسائلي دارد كه هويت انقلاب اسلامي با آن سرو سامان گرفته است. غرب اگرچه به صورت شكلي به دنبال حل مشكلات حاضر با ايران است، اما درواقع استراتژي اصلي آنها اهدافي فراتر از تعطيلي فعاليت‌هاي غني‌سازي است. اگر بخواهيم به دنبال يك مبدا واقعي از منظر تاريخ و زمان برگرديم و آن‌را سر فصل ظهورتيرگي‌هاي بي‌پايان واشنگتن و تهران معرفي نماييم، سال 1358 را بايد شروع همه بحران‌ها معرفي كرد.
چند ماه بيشتر از انقلاب ايران نگذشته بود كه ايران وارد مرحله سختي شد كه در ريشه‌يابي‌هاي دقيق‌تر مي‌توان نقش دستگاه سياست خارجي ‌آمريكا و برخي كشور‌هاي غربي را در اين مرحله به عينه ديد. ترور مغز متفكر انقلاب، شهيد مطهري در ارديبهشت 1358 آغاز حركتي بود كه هدفش ضربه زدن به پايه‌هاي انقلاب بود.
در همان روز‌ها سناي ‌آمريكا قطعنامه‌اي را عليه ايران به بهانه «اعدام‌هاي انقلابي» صادر كرد كه حاوي اخطار‌هاي شديداللحني به دولت ايران بود. در واكنش به اقدامات ‌آمريكا، امام خميني(ره) در سخنراني‌هاي مكرر مواضع تندي اتخاذ نمودند و ادامه روابط ايران و ‌آمريكا را مورد ترديد و انتقاد قرار دادند. بازتاب اين تحركات و نيز مواضع امام روز به روز به اعتراضات مردم ايران عليه ‌آمريكا مي افزود تا آنجا كه شعار انقلابي مرگ بر ‌آمريكا متولد شد.
در 16 خرداد 1358 ايران از پذيرش سفير جديد ‌آمريكا خودداري كرد، زيرا مقامات ايراني معتقد بودند وي سوابق سوئي در كارنامه‌اش راجع به موضعگيري‌هايش عليه ايران داشته است. در تهران در خرداد ماه 1358 تظاهرات گسترده ضد‌آمريكايي مقابل سفارت ‌آمريكا صورت پذيرفت و سرانجام روز 16 آذر 1358 سفارت ‌آمريكا توسط دانشجويان پيرو خط امام تسخير شد.

آغاز تقابل ميداني واشنگتن عليه ايران
با تسخير سفارت ‌آمريكا در تهران مشخص بود كه ‌آمريكا از اين به بعد، شمشيرش را از رو مي‌بندد و به اين ترتيب يك جنگ سرد تمام عيار بين اين دو كشور آغاز شد. تحليلگراني بودند كه زمان اين جنگ را فقط 444 روز مي دانستند اما در واقع اين جنگ هنوز با گذشت دهه‌ها به پايان نرسيده است. از اقدام در شوراي امنيت گرفته تا مجامع حقوق‌بشر و مسدود و بلوكه كردن دست‌كم 8 ميليارد دلار از دارايي‌هاي ايران در ‌آمريكا و... در خدمت كاخ سفيد قرار گرفت تا عليه ايران اقدامات فراواني را سر و سامان دهد.
كشمكش‌هاي فراواني در طول 444 روز اسارت گروگان‌هاي ‌آمريكايي رخ داد كه مجال تشريح در مطلب حاضر نيست. 19فروردين 1359 روابط ايران و ‌آمريكا به صورت رسمي از سوي دولت وقت ‌آمريكا قطع شد.
در 7 ارديبهشت در علني‌ترين دخالت و اعمال نفوذ در عمليات طبس، ‌آمريكا شكست سنگيني را پذيرفت.
بعد از شكست در طبس كارتر بايد فكر ديگري مي‌كرد، چون او بشدت تحت فشار افكار عمومي و جريان مخالف خود در ‌آمريكا بود.
در خرداد ماه 1359 پروژه پر پيچ و خم تحريم‌هاي ايالات متحده عليه ايران آغاز شد؛ تحريم‌هايي كه هنوز بعد از گذشت 30 سال ادامه دارد. اين در حالي بود كه تلاش براي رفع و حل مساله گروگان‌ها ادامه داشت. ‌آمريكايي‌ها شروط بديهي ايران براي آزادي آنها كه عبارت بود از «باز گرداندن دارايي‌هاي شاه، تعهد به عدم مداخله در امور ايران، آزاد كردن دارايي‌هاي ايران در ‌آمريكا و لغو ادعاهاي ‌آمريكا عليه ايران بود» را رد كردند.
هنوز بحران گروگانگيري ادامه داشت كه رونالد ريگان، نامزد جمهوريخواهان به رياست دولت ‌آمريكا رسيد. در پي مذاكرات الجزاير و توافق‌هاي آن در اول بهمن 1359 تمامي گروگان‌ها آزاد شدند و در مقابل، دولت ‌آمريكا به هيچ‌كدام از بند‌هاي توافق‌نامه الجزاير عمل نكرد.
در همان روزها جنگ تحميلي ادامه داشت و دولت ريگان بشدت از عراق حمايت مي‌كرد. با آزادسازي خرمشهر و بازپس‌گيري سرزمين‌هاي اشغالي از ارتش بعث عراق ايران دولت‌هاي غربي را از عراق دلسرد كرد.
ريگان تصميم گرفت تهران را تحت فشارهاي بيشتري قرار دهد و ديپلماسي نفوذ و تخريب را در مورد ايران به كار بست. برژينسكي، مشاور پيشين امنيت ملي ‌آمريكا معتقد بود موقعيت استراتژيك ايران آنچنان براي غرب اهميت دارد كه ‌آمريكا بايستي به هر ترتيب شده و حتي با اقدام نظامي جلوي اين‌كه غرب ايران را از دست بدهد، بگيرد.
در همين راستا جفري كمپ، مسوول شرق نزديك در شوراي امنيت ملي ‌آمريكا با تهيه گزارشي براي رابرت مك فارلين خاطر نشان كرد كه آيت‌الله خميني تهديدي آشكار براي منافع غرب به شمار مي‌رود. وي دراين گزارش به دولت پيشنهاد سقوط دولت ايران طي عملياتي نظامي داد.

ايران درگير دو جبهه جنگ
‌آمريكا سعي مي كرد زماني كه ايران مشغول جنگي نابرابر با عراق و پشتيبانانش بود جبهه ديگري را در برابر ايران باز كند تا شايد نظام جمهوري اسلامي ايران را از پاي درآورد يا تسليم خواسته‌هاي خود كند.
بعد از مساله ايران كنترا و بي‌نتيجه ماندن مذاكرات با ايران به سرپرستي مك فارلين در خرداد 1366 ‌آمريكا بايد مي‌فهميد، دستگاه ديپلماسي ‌آمريكا نمي‌تواند در دوراني كه تقابل حداكثري را با ايران دارد، حرف از تعامل حداقلي به ميان آورد. اين روش بارها آزمون شد، اما بي‌نتيجه مانده است. در سال‌هاي پاياني جنگ با عراق، ‌آمريكا عملا وارد جنگ نظامي با ايران شد كه حمله به قايق‌ها، كشتي‌هاي ايراني، حمله به سكوي نفتي و سرانجام در 12 تيرماه 1367 يك ناو ‌آمريكايي با هدف قرار دادن هواپيماي مسافربري ايران بيش از 300 نفر از مردم بي‌دفاع را به شهادت رسانيد، از مصاديق آن است.

درگذشت معمار بزرگ انقلاب و فاز جديد تقابل
پيدا بود كه درگذشت بنيانگذار جمهوري اسلامي، سياست‌ها و رفتارهاي ايران را تغيير نمي‌دهد و آنچه كه ‌آمريكا از اين به بعد شاهد آن است همان عمل به راهبردهايي است كه از امام به ميراث رسيده و جانشين او راهش را ادامه خواهد داد. در شهريور 1368در حالي كه تحريم‌هاي اقتصادي ‌آمريكا عليه ايران تمديد و تقويت شده بود 186 تن از اعضاي كنگره از وزير خارجه ‌آمريكا خواستند تا رسما ‌آمريكا به سازمان منافقين براي براندازي نظام ايران كمك كند.
با روي كار آمدن بوش‌پدر در ‌آمريكا كم‌كم سياست‌هاي مهار ايران، با اجراي سالم و بي‌سر و صدا در خاورميانه به طور جدي با اهرم‌هاي گوناگون دنبال شد.
با تسخير سفارت ‌آمريكا در تهران مشخص بود كه ‌آمريكا از اين به بعد، شمشيرش را از رو مي‌بندد و به اين ترتيب يك جنگ سرد تمام عيار بين اين دو كشور آغاز شد.
جورج بوش‌پدر كه در تمام مدت رياست‌جمهوري يك دوره‌اش ‌آمريكا را با علم نوين بين‌المللي دوران پس از جنگ سرد آشنا مي‌كرد، هيچ‌گاه نتوانست موضع منطقي و عملي در مقابل ايران اتخاذ نمايد. روزي با تاكيد بر اهميت نقش ايران در منطقه، جمهوري اسلامي را به مذاكره دعوت مي‌كرد و روزي ديگر ايران را خطرناك‌ترين كشور منطقه معرفي مي‌نمود.
ديوار بي‌اعتمادي بين واشنگتن ـ تهران در اثر سياست‌هاي دولت‌هاي دموكرات و جمهوريخواه ‌آمريكا روز به روز بلندتر و مرتفع‌تر مي‌شد. در سال 1371 شمسي (1993) بيل كلينتون دموكرات به رياست‌جمهوري ‌آمريكا رسيد تا شايد او بتواند در مورد ايران تصميمي بگيرد كه عاقلانه باشد و موجب دگرگوني در روابط تيره و تار تهران ـ واشنگتن شود.
دولت كلينتون از همان ابتداي به قدرت رسيدن در شرايط كاملا متفاوت بين المللي و منطقه‌اي با چالش تامين ثبات و امنيت منطقه مواجه بود، از اين‌رو او استراتژي منطقه‌اي خود را با تاكيد بر 2 گزينه توليد كرد.
الف) در غرب منطقه خاورميانه پيشبرد فرآيند صلح ميان اعراب و رژيم صهيونيستي
ب) در شرق منطقه سياست مهار دوجانبه تهران و بغداد
بيل كلينتون مي‌دانست كه براي موفقيت اين دو گزينه نمي‌تواند دوگانه عمل كند و هر تحول در منطقه نياز به همكاري تمام كشورها به خصوص ايران را دارد.
با به روي كار آمدن بوش پسر در ‌آمريكا حرارت قدرت‌طلبي نئومحافظه‌كاران تقابل ايران و ‌آمريكا را به اوج خود رسانيد. بي‌شك تغيير لحن جدي بوش از اولين روزهاي رياست‌جمهوري‌اش عليه ايران نشانگر تحولاتي بود كه برنامه آن از سال‌ها قبل توسط موسساتي مانند اينتر پرايز و... در ايالات متحده چيده شده بود.

حادثه 11 سپتامبر و انقلابي عظيم در فضاي بين‌المللي
مشخص بود كه بعد از 11 سپتامبر جهان هيچ‌گاه به شرايط قبلي خود بر نمي‌گردد از اين بعد سير تحولات سياسي به شكلي سرعت گرفت كه سياستمداراني چون توني بلر و... را با ندانم‌كاري‌هاي بزرگي روبه‌رو كرد. سياست‌هاي خارجي ‌آمريكا راديكال شده بود و جمله كشورهاي جهان يا دوست ما و در غير اين صورت دشمن ما هستند براي اولين بار از زبان رئيس دولتي در ‌آمريكا شنيده شد.
معلوم بود كه ايران دوست ‌آمريكا نيست. جورج بوش توجه خاصي به ايران نشان مي‌داد. او در اظهار نظر رسمي ايران را جزو محور شرارت خواند و به عنوان شرور حامي تروريسم در فهرست خاطياني قرار داد كه ديگر مجال فرصت دادن به آن نيست.
از اين رو ماشين جنگ نظامي ‌آمريكا را روشن نمود و به خاك افغانستان رفت و سپس در اقدامي غيرمشروع به عراق حمله كرد، اما مجال فرصت اين‌كه به ايران حمله كند به او دست نداد. بوش‌پسر با شكست‌هاي بسيار سنگيني، سكان هدايت ايالات‌متحده را به باراك اوباما سياهپوست سپرد. بوش صريح‌ترين لحن را عليه ايران داشت. او ماهيت سياست خارجي كشورش را راجع به ايران اعلام نمود كه همانا براندازي نظام جمهوري اسلامي ايران بود.
باراك اوباما در شرايط مرگ و زندگي ‌آمريكايي‌ها به رياست رسيد، از اين رو او با وعده تغيير در ابعاد مختلف كشورش، مردم را اميدوار كرد. او در ابتدا در مورد ايران سياست‌هاي نرمي را اتخاذ كرد و گفت حاضرم با ايران مستقيم گفت و گو كنم. محمود احمدي‌نژاد براي پيروزي باراك اوباما پيام تبريك فرستاد و دولت ايران هم از مذاكرات صادقانه و بدون تزوير استقبال كرد.
آيا باراك اوباما مي‌تواند ساختار قدرتمندي را كه از منظر سياسي نمي‌خواهد واشنگتن و ايران به هم نزديك شوند تغيير دهد؟
مسلما كار آساني نخواهد بود و اين كار شبيه شنا كردن در مسير خلاف شدت آب بود كه بالاخره جايي متوقف خواهد شد. در ايران هم مقامات نمي‌توانستند به سادگي به حرف‌هاي اوباماي جوان اعتماد كنند، زيرا او فقط حرف از تغيير را به ميان آورده بود و چيز ديگري تغيير نكرده بود.
باراك اوباما بالاخره ماهيت اصلي سياست‌هاي خود را نشان داد و اندكي پس از انتخابات دهم در ايران همان حرف‌هايي را زد كه موضعگيري‌هاي تاريخي روساي ديگر كاخ سفيد بود.
طبيعي است كه ايران نمي‌تواند به ‌آمريكايي اعتماد كند كه مشخص شده با ماهيت جمهوري اسلامي در ستيز است و امروز تاكتيك‌هايي چون ساخت بمب اتمي، حمايت از تروريسم، نقض قوانين حقوق‌بشر و... براي تضعيف تدريجي نظام اسلامي در ايران است.
منطقي است كه تهران نبايد به حرف‌هاي پر ازتناقض واشنگتن توجهي نشان دهد و براي معماران تصميم در تهران رفتارهاي كاخ سفيد اهميت دارد.
مسوولان نظام در ايران به دقت رفتارهاي مقامات كاخ سفيد را زير نظر دارند و آن‌را تجزيه و تحليل مي‌كنند و درمي‌يابند كه هدف از تحريم و تقابل تاكتيكي است كه تنها قسمتي از راهبرد اصلي واشنگتن را نشان مي‌دهد. اگر مقامات در ايران قطعنامه‌هاي شوراي امنيت و تحريم‌هاي مستقل ‌آمريكا و اتحاديه اروپا را سياسي و فقدان ارزش قانوني مي‌دانند به همين دليل است كه مي‌دانند اين يك تاكتيك است كه مي‌خواهد ساختار نظام سياسي ايران را به چالش بكشد. با درك شرايط به وجود آمده كنوني اگرچه با دشواري‌هايي ايران مسيرش را ادامه مي‌دهد، اما به نظر نمي‌رسد كه بازگشت از راهي كه مي‌رود با سياست تحريم و ارعاب امكان‌پذير باشد. تحليلگران مستقل بين‌المللي كه به اردوگاهي وابسته نيستند معتقدند كه تهران با توجه به شرايط حساسش راه خود را درست مي‌پيمايد، مساله‌اي كه موجب شده واشنگتن با تمام قوا اجماع بين‌المللي عليه ايران تشكيل دهد.

شرايط خاص ايران در جهان ژئوپلتيك امروز
ممكن است كساني كه در بطن شرايط مديريتي كشور نباشند و از خارج از چارچوب به وضعيت اعتراض مي‌كنند يا با نگاهي كه احساس مي‌كنند متفاوت است ضعف‌ها را به صورت تك‌بعدي تحليل نمايند، حرف‌هاي ديگري بزنند.
به جرات مي‌توان گفت ايران امروز شرايط خاصي از منظر بين‌المللي دارد كه با 30 سال گذشته كاملا متفاوت است. در چنين شرايطي مديريت دستگاه سياست خارجي و راهبردسازي براي ساماندهي وضعيت كنوني كشور كاري بس دشوار و بسيار پيچيده‌تر از گذشته است.
در جهاني كه هنوز تك‌قطبي است و طرف تقابل ايران رهبريت يك‌قطبي جهان را دارد و به وسيله ابزارهاي اقتصادي و... كه در دست گرفته نظامي را كه نمي‌خواهد مطيع خواسته‌هاي قدرت‌هايي شود به چالش مي‌كشد، مقامات ايراني بايد بيشتر از گذشته به فكر اتحاد خود و جامعه باشند.
در جنگ‌هاي تبليغي و رواني كه اين روزها عليه جمهوري اسلامي مي‌شود طوري وانمود مي‌شود كه گويا ايران كشوري است كه دائما به سرزمين‌هاي ديگر حمله مي‌نمايد و امنيت جهان را به خطر مي‌اندازد. آيا اين يك تبليغ واقعي است؟
به طور متعارف در جهان ژئوپلتيك امروز كشورها بايد در اردوگاهي زير چتر قدرت‌ها قرار گيرند، اما ايران امروز حتي زير چتر جبهه‌اي كه با غرب در رقابت است هم قرار نگرفته است. الگوي جديدي از حكومت در نقطه‌اي از دنيا خود را به جهان معرفي كرده است كه بنيادي‌ترين فلسفه‌اش نگاه به خود است و ضمن تعامل عدالتخواهانه با جهان امروز دوست دارد نه غربي و شرقي باشد. اگرچه امروز غني‌سازي اورانيوم يا مخالفت با صلح تحميلي در فلسطين بهانه واشنگتن مي‌باشد، اما اصلي‌ترين تقابل با جمهوري اسلامي همان جمهوريت و اسلاميت كنوني ايران است.
تمام تكاپوي جهان غرب به رهبري ‌آمريكا يا قدرت‌هاي شرقي با معامله‌گري با ‌آمريكا اين است كه بتوان ساختار سياسي شكل گرفته در 30 سال گذشته را تغيير داد كه مصداق بارز آن در ارزيابي و جهت‌گيري تحريم‌ها و ارعابي است كه متوجه ايران است.
نمي‌توانيم منطقي بدانيم كه همزمان با فشارهاي قدرت‌ها جايي هم سخن از تعامل و گفت وگو باقي مانده است. از هر زاويه كه به شرايط ايران امروز نگاه مي‌كنيم درمي‌يابيم كه قدرت‌هاي جهان بخصوص ايالات متحده دوست دارند 2 گزينه را پيش روي جمهوري اسلامي بگذارند؛ ابتدا قبول عقب‌نشيني و در غير اين صورت فشارهاي همه‌جانبه و هر راه سومي را هم مسدود مي‌كنند.
در چنين شرايطي تحليلگران و آگاهان دلسوز ايران بايد از نگاهي استراتژيكي موقعيت كشور را تجزيه و تحليل كنند تا راه‌هاي موفقيت كشور در اين شرايط حساس و خاص باز شود و با تدبير هرچه بيشتر از مقطع كنوني سربلندانه خارج شويم.

 


 

منبع: روزنامه جام جم

چاپ                       ارسال براي دوست

نظرات كاربران
نام

ايميل
نظر

 

مسئولیت محتوا و مواضع مندرج در مقالات بر عهده نویسندگان بوده و درج آنها در این پایگاه به مفهوم تأیید آن نمی باشد. Copyright © second-revolution.ir, All Rights Reserved