بازخواني روند ديپلماسي در تحولات منطقه اي پس از يازده سپتامبر

كاوه - احمدي علي آبادي

(وتحولات آينده نشان داد، چه اشتباه بزرگي را در اين خصوص مرتكب شدند)؛ چرا كه در نظر داشتند تا حكومت عراق را به عراقيان بسپارند و امور داخلي شان را به آنان واگذارند. اين تصميم، دلايل گوناگوني داشت، از جمله اين كه نمي خواستند خود را درگير با عراقي هايي ببينند كه با پشتوانه نبرد با بيگانگان و اشغالگران با آنان مي جنگند. بدون دخالت ايشان، مسئله به نوعي ماهيتي ديگر مي يافت و اختلافات داخلي عراقيان با يكديگر جلوه مي كرد و ايالات متحده و متحدانش مي توانستند سرمايه هاي ذهني و عملي شان را در كار برنامه هاي بعدي اي بگيرند كه در منطقه در نظر داشتند؛ چرا كه آينده نشان داد، هدف آنان تنها تعدادي كشور در خاورميانه نبود، آن ها تمام منطقه بحران خيز خاورميانه را مدنظر داشتند و خواهان سوق دادن آن به سمتي بودند كه با در نظر گرفتن گرايشات منطقه اي، اهداف بلندمدت شان را نيز تأمين كند. اشتباه نكنيد؛ هدف اصلي شان انرژي منطقه نبود؛ گر چه خودشان بدشان نمي آيد كه ديگران چنين استنباط كنند. آن ها انرژي منطقه را با قيمتي مناسب خريداري مي كردند، حضور يا عدم حضورشان نيز تغييري در آن پديد نياورد؛ حتي تحولات بعدي ثابت كرد كه پس از تصرف عراق ، نه تنها نفت ارزان نشد كه با روندي صعودي به بهايي بسيار بالا نيز به كشورهاي غربي فروخته شد. آنان براي حضور در عراق و منطقه، منافع اقتصادي را نيز دنبال نمي كردند، چون كمك مستقيمي كه در همان ماه هاي نخست به دولت عراق كردند، بالغ بر 60 ميليارد دلار بود و 200 ميليارد دلار هزينه مستقيم حضور آمريكا در افغانستان و عراق تا حدود شش ماه پيش برآورد شد؛ كدام سرمايه گذاري ولو بلندمدت اقتصادي مي تواند سودآوري اي، بيش از اين هزينه هاي مستقيم و ميلياردها دلار هزينه هاي غيرمستقيم شان داشته باشد؟ آمريكائيان به راه هايي مي نگريستند كه خاورميانه آينده، در پيش روي اش داشت و دخالت يا عدم دخالت ايالات متحده مي توانست مسير آتي آن را تغيير داده و تعيين كننده باشد. اين ها همه برطبق شرايط جديدي هدف گيري شده بود كه پس از جنگ سرد و به ويژه فرصت ها و تهديدهاي جديد پديد آمده پس از يازده سپتامبر، درحال شكل گيري بود و روايط جديدي در تعاملات و تقابلات كشورهاي مختلف را بر اساس هژموني هاي متغيير آتي نويد مي داد. به بياني ديگر، نظام روابط بين الملل پس از يازده سپتامبر مورد تجديدنظر و بازتعريف قرار گرفته و هژموني جديدي بر اساس آن در حال شكل گيري است. ‌
پس از يازده سپتامبر، با اين كه آنان برنامه هاي كوتاه مدت دستگيري و كشتن القاعده و شبكه هاي مرتبط با آن و حمله به افغانستان را اتخاذ كردند، از مطالعه علل ريشه اي و پنهان تروريسم نيز غافل نشدند. در مطرح ترين آن پژوهش ها كه مورد پذيرش دولت آمريكا واقع شد، ريشه هاي تروريست را (به درست يا غلط) در خاورميانه اي با رژيم هاي ديكتاتوري يافتند كه چون كشتزار رشد و پرورش تروريست عمل مي كند و تروريست ها در چنين جوامعي به سبب اعمال فشارهاي امنيتي و حكومتي در جوامع بسته، با وجود شكل گيري، اجازه بروز نمي يابند؛ در نتيجه به جوامعي مي روند كه توان بروز داشته باشند و كجا بهتر از جوامع دموكرات غربي؟! به بياني ديگر، از منظر آنان، تروريست صادرات عمده خاورميانه ديكتاتور به جوامع غربي بود. راهكار آنان تغيير تدريجي رژيم هايي در منطقه بود كه بسياري از آن ها پيش از اين، مورد حمايت آمريكا بودند. خاورميانه بزرگ با نيل به اين هدف مطرح شد.
اما از آن سوي، حكومت هاي عربي احساس خطر كردند. به نظر مي رسيد قرار است آنان خود شرايط خداحافظي شان را فراهم كنند! اتحاديه عرب كه پيش از اين مخالف حمله آمريكا به عراق بود و مي خواست به ايالات متحده بفهماند كه بدون مشاركت آنان در عراق موفق نمي شوند، بدنبال استراتژي اي مي گشت كه بدون اين كه حساسيت زيادي براي آمريكايي ها ايجاد كند، آنان را ناگزير به تغيير مسير سازد. از اين روي، اتحاديه عرب در شكل گيري عراق جديد نقشي ايفاء نكرد و مرزهايش نيز آنقدر باز و آزاد بود كه براي دولتي تازه به قدرت رسيده، ايجاد مشكل كند. از ديگر سوي، تغييراتي صوري را نيز براي وانمود كردن به همراهي با خواسته هاي آمريكا در پيش گرفتند و در معدود نهادهايي از كشورهاي عربي، انتخاباتي صورت گرفت، اما نتيجه براي ايالات متحده مطلوب و رضايت بخش نبود؛ زيرا در اكثر اين جوامع، احزاب و نيروهايي با پيشينه و گرايش مذهبي برنده شدند. اين ها همه به معناي آن بود كه آمريكا بايد تجديدنظري اساسي در برنامه پيشبرد دموكراسي در خاورميانه مي كرد. حداقل مي بايست آن را به تعويق اندازد. زيرا اينك بدون نياز به تروريست داشت از منطقه بيرون برده مي شد!
اما در عراق، وقايع پيچيده تر پيش مي رفت. چنان كه گذشت، دولت بوش سناريوهايي را تدارك نديده بود كه براي عراقي كه با دخالت مستقيم آمريكا اداره شود، تنظيم شده باشد. نگارنده در مقاله اي كه با عنوان "جنگي كه به قطعيت نياز نداشت" در مورخ 4/2/82 در روزنامه ايران شماره 2444 منتشر شد، تبيين كرد كه آنان براي جنگ عراق چون بسياري از برنامه ريزي هاي ديگرشان، چندين حالات محتمل را كه در انتها به سناريوهايي منتهي مي شوند، مدنظر داشتند. تا پيش از آن، سياسيون در ايران، سناريو را نمايشي كاملاً صوري و فريبكارانه جهت اهدافي پنهاني تأويل مي كردند كه به نتايجي قطعي و ثابت كه بر عليه ما نشانه رفته است، منجر مي شود و از اين رو تنها راه ما، مخالفت با آن است؛ اما نگارنده تشريح كرد كه سناريوها نتيجه برنامه ريزي هايي دقيق درعلوم كاربردي (كه علم سياست تنها يكي از آن هاست) براي پيش بيني همه نوع وقايع، به خصوص براي حالات ممكن و غيرقابل پيش بيني است، كه پيشبرد آن ها، ولو توسط دشمن، بستگي به واكنش هاي حساب شده ما دارد كه مي تواند به نتايجي كاملاً متفاوت منتهي شود. خوشبختانه، پس از آن، بسياري ازروزنامه نگاران، سياسيون و مسئولان رده هاي مختلف در كشور، سناريو را به اين معني به كار گرفتند و آن سرمنشاء حركتي بزرگ نيز با نام هاي جنبش نرم افزاري و نهضت توليدعلم نيز شد (كه براي نگارنده بسيار جالب بود و انتظار چنين تأثيرگذاري اي را نداشت؟!) . نگاه سناريويي به جريانات غيرقابل پيش بيني عراق نشان داد كه تا چه حد آن ها حائز اهميت اند و دولت امريكا جايي كه از سناريوهاي عراق پس از تصرف استفاده نكرده بود، معضلي بزرگ را پيش روي خود ديده بود؛ بي ثباتي در عراق مي رفت كه در آخرين انتخابات رياست جمهوري آمريكا، بوش را به زير كشد و او با اندك درصدي در كاخ سفيد باقي ماند. در حالي كه تندروي هاي اوليه تنها راه را، مبارزه با آمريكا و دولت روي كار آمده از طريق آن در عراق مي ديد و حتي به چهره هاي بزرگ مذهبي عراق تا آن حد بدبين بود كه آيت الله سيستاني را مزدور آمريكا معرفي مي كرد، ديدگاه ميانه روها به وقايع عراق به گونه اي ديگر بود و آن ها مشتركات دو ملت را آنقدر مي ديدند كه همزيستي خالي از تهديد يكديگر را به نفع هر دو كشور مي دانستند و آينده نيز نشان داد كه تهديد و ترور و با بمب به در علما كوفتن به نفع هيچ كس نيست و تندروي ها و بدبيني ها از توهمات توطئه ناشي مي شود و حضور آيت الله سيستاني نيز نقش دشوار و بسيار ظريف و مستقل وي را به منصه ظهور گذارد و ايشان تأثير ديني و انساني اش را به خوبي در عراق ايفاء كرده و به ثبوت رساند.
با آن كه درگيري ها در عراق مشكلات بسياري براي دولت آمريكا توليد كرده بود، اما پس از دور دوم انتخابات رياست جمهوري، طراحان نئومحافظه كار سعي كردند به قضيه اين گونه بنگرند كه چطور مي توانند از همين تهديد به مثابه فرصتي استفاده كنند تا برنامه هاي ديگرشان را در خاورميانه پيش ببرند. درگيري در عراق باعث شده بود، تروريست ها از نقاط مختلف دنيا به آنجا معطوف شوند و اين از منظري به نفع آمريكا بود. اصلاً يكي از اصلي ترين استراتژي هاي دولت بوش كه آن را به شعاري بدل ساخته بود، حمله به تروريست ها در خانه ها و سرزمين موطن شان بود. در چنين شرايطي، آنان علاوه بر اين كه در كشور خودشان با تروريست ها درگير نبودند و همچنين در كشورهاي با ثبات نيز نمي توانستند كه چون رزمگاهي با تروريست هاي كوچه و بازار بجنگند، اما عراق كه شرايطي جنگي داشت، امكان آن را مي داد، حتي موقتاً بتوانند برخي از شهرهاي كوچك را از سكنه كم و بيش خالي كنند و با تروريست ها درگير شوند و بغداد نيز كه پس از تصرف آن، مدام حالت جنگي اش را حفظ كرده بود. حالا وقت آن بود كه دخالت ديگر كشورها در بي ثباتي عراق مطرح و پيگيري شود. كشورهايي چون عربستان و تركيه به طريقي مسالمت آميز خود را همراه مي ساختند، اما وضع ايران و سوريه به گونه اي ديگر بود. سوريه را مي شد با كمي فشار كنترل كرد، ولي جمهوري اسلامي ايران مانعي عمده مي نمود.
از طرفي، افكار عمومي و سياستمداران كمتر كشوري مي توانستند با جنگي ديگر موافق باشند، چه به جاي اين كه بخواهند مشاركت كنند. سلاح هاي كشتارجمعي در عراق يافت نشده بود و اين مي توانست به مفهوم آن باشد كه هر نوع اطلاعات و يافته اي درباره برخورداري ايران از سلاح هاي كشتار جمعي و هسته اي و يا دخالت آن كشور در عراق، لبنان و فلسطين را با ناباوري افكار عمومي ايالات متحده، سازمان ملل و شوراي امنيت مواجه كند.
دولت بوش، راه هاي فشار اقتصادي و سياسي (غيرنظامي) منطقه اي و جهاني را براي كنترل ايران اتخاذ كرد؛ به ويژه كه ايران زمان دكتر خاتمي، كشوري دموكراتيك تر از برخي از كشورهاي منطقه اي مي نمود، با تروريست حقيقتاً مخالف بود و آمريكا نيز در جنگ هاي افغانستان و عراق، هماهنگي هايي را صورت داده بود. با اين همه، اوضاع به نفع آمريكا پيش نمي رفت، چون حضور و تأثير ايران در عراق بدون نياز به نيروهاي نظامي و امنيتي، بيشتر و عميق تر مي شد و عملاً عراق را به ايران نزديك كرده بود و ايالات متحده نيز كه عدم مشاركت كشورهاي عربي در عراق را ديده بود، براي تحقق عراقي با ثبات و دموكرات، راهي جز تقويت دولت عراق نداشت. شخصيت كاريزماتيك و دموكرات دكتر خاتمي نيز (عمدتاً تصور نمي رود كه شخصي اين دو ويژگي را كه به ظاهر متضاد با هم هستند، در خود جمع كرده باشد) الگوي بسياري از اميرنشينان حوزه خليج فارس شده بود و برخي شاهزادگان جوان آن ها، با علاقه اي خاص، منش سياسي خاتمي را سرمشق خود ساخته بودند (كه متأسفانه اين واقعيات هيچ وقت توسط رسانه هاي داخلي در ايران انعكاس نيافت). پيشنهاد گفتگوي تمدن ها نيز وجهه اي انساني و متمدن از دين را معرفي مي كرد. شرايط فراهم بود تا از اين طريق كشورهاي اسلامي عملاً دستاوردهاي دنياي جديد را در قالب اسلام جذب كنند و ما نيز نقشي كاملاً پيشرو را در جهان اسلام و منطقه ايفاء كنيم. ان با استقبال كشورهاي پيشرفته و قدرت هاي بزرگ نيز مواجه شده بود (و استقبال بي نظير سران كشورهاي غربي از خاتمي حكايت از اين واقعيت داشت)؛ چرا كه آنان نيز خواهان رودررويي با تمام جهان اسلام نبودند و بسيار مايل اند تا آلترناتيوي براي اسلام بن لادني (مبتني بر تروريسم) بيابند. بنابراين اين فرصتي براي ما بود تا مهمتر از تبديل شدن به قدرتي منطقه اي به قطبي فرهنگي بدل شويم. با تأكيد بر زندگي مسالمت آميز تمامي اقوام، ملل و اديان، ابتدا در كشورمان و سپس در منطقه، و با رعايت موازين حقوق بشر در راه توسعه در دنياي امروز گام برداشته، نقش پيشروي خود را ايفاء كرده و جايگاه شايسته خويش را بيابيم. با كمي برنامه ريزي مي شد، چه در كشورهاي آسياي ميانه و چه در كشورهاي اسلامي، با ارائه نظري و عملي از همزيستي اديان و اقوام مختلف در عصر جهاني شدن، هم بر هويت ملي صحه گذاريم و هم بر تكثر فرهنگي تأكيد ورزيده، بدون اين كه حقوق بشر را ناديده بگيريم، در عين حالي كه با ساير تمدن هاي جهان از ابعاد مختلف تعامل داشته باشيم و از آن ها ياد گرفته و به آن ها ياد دهيم.
باري، جملگي واقعيات نشان از كنار آمدن با ايران در منطقه و همزمان عقب نشيني تدريجي و اجتناب ناپذير آمريكا و پيشروي آرام ايران در منطقه داشت. شايد تنها يك هديه آسماني مي توانست اوضاع را براي بوش به گونه اي ديگر سازد؛ اما آن مائده، نه از آسمان، كه از زمين رسيد! سخنراني هاي رسمي و پر سر و صدا درباره نابودي و حذف كشور اسرائيل (نه رژيم صهيونيستي؛ چون آن ها در ادبيات مسئولان جمهوري اسلامي ايران با هم فرق دارند) از نقشه جهان، آن مائده زميني بود كه بوش جهت جلب جدي نگراني هاي جهاني نياز داشت. فرماندهان نظامي اسرائيل به سرعت پس از تشكيل چند جلسه محرمانه و علني اظهار كردند كه به اين نتيجه رسيدند، با آن كه جنگ در شرايط كنوني مي تواند بدترين و سخت ترين راه ممكن باشد، ولي گاه بدترين راه ممكن، تنها راه ممكن است!! ايران متقابلاً مانورهايي نظامي صورت داد و آمادگي رزمي اش را بالا برد. آمريكا نيز كه در ابتدا استراتژي تقويت دولت شيعه عراق را دنبال مي كرد، به استراتژي تقويت كشورهاي عربي در جهت جلب همكاري هر چه بيشتر سني ها و كنترل شيعيان در منطقه روي آورد و با متحدان خود، هماهنگي هاي جهاني را براي انزواي بيشتر ايران تهييج كرد. تغيير دولت و تيم مذاكره هسته اي ايران، نئومحافظه كاران را به اين نتيجه رساند كه با كمي تأمل مي توانند از تندروي هاي ايران در جلب نظر جامعه جهاني و همراهي شوراي امنيت با آمريكا استفاده برند. آنان در بازنگري هاي شان متوجه شدند كه در جنگ با عراق به اين سبب نتوانستند دنيا را با خود همراه سازند كه آنچه را كه بايد به عنوان كارت آخر روي ميز مي گذاشتند، به عنوان ورق اول رو كردند. پس بايد ديپلماسي را فعال مي ساختند. اين در حالي بود كه تيم هسته اي پيشين با كمي انعطاف حتي ميان اروپا و آمريكا شكاف ايجاد كرده بود، اما با روي كار آمدن تيم جديد هسته اي، كه بنا بر اذعان خودشان، ابتدا به خوش و بش كردن ديپلماتيك، بعد رقص ديپلماتيك، سپس بازيگوشي ديپلماتيك و در نهايت قدم زدن در باغ به شيوه ديپلماتيك روي آورده بود، مانعي جدي در راه ايالات متحده ايجاد نشد. حتي تقلب هايي كه برخي از مسئولان آژانس و مذاكره كنندگان طرف اروپايي، از ترس جنگي ديگر به دولت جديد رساندند، تا مانع از پيشبرد راهبرد جنگ طلبان و نوديوانگان شوند، گرفته نشد. براي دولت بوش، دستاوردها بيش از انتظار بود و با صدور دو قطعنامه شوراي امنيت عليه ايران، حتي روسيه و چين نيز با پافشاري ايران، امكان مانور ديپلماتيك شان را از دست داده بودند. به نظر مي رسيد، دولت آمريكا مي تواند روي اشتباهات دولت جديد ايران حساب كند و با كمي چالش سياسي و تحريك احساسي، ايران ناخواسته و نادانسته، پازل هاي موردنظر آمريكا را براي تصميمات آتي اش در منطقه تكميل سازد. اما آغاز جنگ كار راحتي نبود. تيم چني در دولت بوش كه گزينه هاي شديد و نظامي را دنبال مي كند، براي عملي ساختن طرح هايش، حتي در دولت، مخالفاني جدي داشت، چه رسد به دموكرات ها و مخالفان جنگ در ايالات متحده و حتي ارتش آمريكا و شوراي امنيت و جامعه جهاني؛ مگر اين كه آمريكا مورد حمله نظامي قرار گيرد! تنها در آن صورت بود كه ايالات متحده، نه تنها افكار عمومي و جهان، بلكه قطعنامه هاي شوراي امنيت و سازمان ملل را همراه خود خواهد داشت و بوش بدون نياز به تأييد مجالس مي توانست با كشوري كه تهديد كننده شمرده شده، بجنگد و حتي استفاده از سلاح هسته اي را موجه بداند!
وقايع منطقه نشان داد كه آنان در منطقه پرتنش خليج فارس، از طريق يك درگيري كوچك با فرماندهان نظامي تحريك شده در منطقه، حتي بدون اطلاع رهبران ايران، مسأله هدف قرار گرفتن آمريكا را پيش كشيده و دفاع از منافع شان را جرقه جنگي جديد سازند! در حالي كه سياسيون و مقامات ايراني در كنفرانس ها و نشست هاي بين المللي سعي در بازتأويل شعار نابودي اسرائيل داشتند، ايالات متحده درصدد برآمد تا نگراني هاي جامعه جهاني را در مقابله با ايران جدي و پيگير سازد! آمريكا كه در ابتدا استراتژي تقويت دولت شيعه عراق را دنبال مي كرد، به استراتژي تقويت كشورهاي عربي در جهت جلب همكاري هر چه بيشتر سني ها و كنترل شيعيان در منطقه روي آورد و توانست نگراني هاي اسرائيل از بابت ايران را به نگراني جهاني بدل كند و آن را به سازمان ملل و شوراي امنيت بكشد. دولت بوش تمام سناريوهاي مدارا را كنار گذاشت و به سوي خطرناكترين سناريوها، يعني شرايط جنگي و برخورد نظامي پيش رفت!
جنگنده هاي آمريكايي اقدام به برگزاري مانورهاي مشترك با اسرائيل و تمرين سوخت گيريي و پرواز و مأموريت در مسافت هاي طولاني نمودند. گيتس، فرمانده ستاد مشترك آمريكا را كه مخالف جنگي ديگر در منطقه بود، كنار گذاشت و نئومحافظه كاران از طريق مذاكره با ايران درباره عراق، تنها راه فرار سنا براي اجتناب از جنگ را بستند. ديك چني با سفر به تمامي كشورهاي منطقه، هماهنگي هاي لازمه را افزايش داد. پايگاه هاي آرام قرقيزستان ناگهان به شدت فعال شد. سه ناو هواپيمابر به همراه كشتي هاي جنگي شان، بزرگترين حضور نظامي آمريكا در منطقه را رقم زدند و چندين ناوگان ديگر در درياي سرخ براي پشتيباني از آن ها به راه افتادند. البته ايران نيز تعداد مانورها و قايق هاي تندروي خود را در منطقه افزايش داد!
به نظر مي رسد، كه نه فقط جامعه ايران كه مردم منطقه نيز بايد خود را براي جنگي ديگر در منطقه، Ùˆ البته اين بار با ابعادي گسترده ترآماده سازد. اما اين شعارها بيش از همه، دو گروه كاملاً متفاوت را ذوق زده Ùˆ خوشحال ساخته است؛ عرب ها Ùˆ اسلامگراهاي تندرويي كه بدنبال جانشيناني براي صدام Ùˆ بن لادن مي گردند Ùˆ كساني كه در خارج از كشور تنها راه را در براندازي نظام جمهوري اسلامي مي بينند!ØŸ در حالي كه بعضي از جوانترها Ùˆ كم تجربه ترها كمي هيجان زده شده بودند، كساني كه چشم عقل داشتند، نگران شدند Ùˆ به فكر فرو رفتند Ùˆ آنان كه از حافظه تاريخي Ùˆ ديني برخوردار بودند، از همانجا، آينده را شنيدند كه جنگ فرياد زد؛ ديدند شهرهايي كه فرو ريخت، كشته هايي كه پشته شد، از همه مليت ها، Ùˆ Ú†Ù‡ شب هايي كه گريستيم بر غمها Ùˆ مهمتر از آن، اشتباهاتمان، ولي ديگر سودي نداشت؛ Ú†Ù‡ دعاهايي كه رو به آسمان فرستاديم Ùˆ برايمان پاسخ آمد، همچنان كه بر پيشينيان رفته بود: «... اگر دستان خود را دراز كنيد، چشمان خود را از شما خواهم پوشانيد Ùˆ چون دعاي بسيار كنيد، اجابت نخواهم نمود، چرا كه دست هاي شما پر از خون است.». كتاب مقدس، كتاب اشعياء نبي، باب اول، آيه 15. 

منبع: سایت - باشگاه اندیشه

چاپ                       ارسال براي دوست

نظرات كاربران
نام

ايميل
نظر

 

مسئولیت محتوا و مواضع مندرج در مقالات بر عهده نویسندگان بوده و درج آنها در این پایگاه به مفهوم تأیید آن نمی باشد. Copyright © second-revolution.ir, All Rights Reserved