گروگان گیری ایرانی
به تازگی مرکز اسناد انقلاب اسلامی کتابی منتشر کرده با عنوان «گروگان‌گیری ایرانی». این کتاب خاطرات یکی از بازداشت‌شدگان ماجرای تسخیر لانه‌ی جاسوسی به نام «راکی سیک من» است . متن زیر برش‌هایی است از Ùصل آغازین این کتاب Ú©Ù‡ به ماجرای چگونگی تصر٠سÙارت توسط دانشجویان ایرانی پرداخته است: اشغالاشغال سÙارت در ØµØ¨Ø 4 نوامبر 1979 اتÙاق اÙتاد. ما منتظر رخداد خاصی نبودیم، هر چند با توجه به اتÙاقات روز قبل اØتمال ایجاد دردسر می‌رÙت. به ما خبر رسیده بود Ú©Ù‡ قرار است بیرون سÙارت تظاهرات گسترده‌ای بر پا شود Ú©Ù‡ در آنجا امام خمینی قصد داشت صØبت کند. با ورود شاه به آمریکا اØساسات ضد آمریکایی شدت گرÙته بود Ùˆ با توجه به اØتمال ازدØام جمعیت شورشی، همه‌ی نیروهای نظامی از روز 3 نوامبر به Øالت آماده‌باش درآمده بودند تا از سÙارت Ù…ØاÙظت کنند. تمام اÙراد غیرنظامی آمریکایی نیز به مکان‌های امن پناه برده بودند. با وجود برپایی تظاهرات عظیم Ùˆ پر شور مشکلی ایجاد نشد، Øتی پلیس ایران نیز برای کنترل جمعیت در صØنه Øضور داشت. در آخرین ساعات روز، اوضاع به Øالت عادی برگشت. اعضای غیرنظامی به سÙارت برگشتند. تا قبل از غروب، بازی والیبال Ùˆ تنیس در Ù…Øوطه برپا بود. آن شب با جیل تماس گرÙتم Ùˆ به او Ú¯Ùتم Ú©Ù‡ اوضاع Ú©Ù…ÛŒ وخیم شده ولی جای نگرانی نیست. این آخرین باری بود Ú©Ù‡ تا پیش از پانزده ماه اسارت توانستم با او صØبت کنم. Ùردای آن روز ‌یعنی‌یکشنبه 4 نوامبر هوا بارانی بود. از طر٠گارد نیروی دریایی به من تلÙÙ† شد. قرار بود برای آخر Ù‡Ùته ‌یک مانور نظامی ترتیب داده شود؛ از این رو می‌بایست ‌یونیÙرم مرتب می‌پوشیدیم. از من خواستند‌یونیÙرم‌های نیروی دریایی را بردارم Ùˆ آنها را به رختشویی ببرم؛ Ø§ØµÙ„Ø§Ø Ú©Ø±Ø¯Ù… Ùˆ لباس پوشیدم:‌یک جÙت جوراب آبی، لباس Ùˆ کراوات آبی Ùˆ بارانی چرمی. آن روز Øتی صبØانه هم نخوردم چون می‌خواستم برای مرخصی آن روز وقت بیشتری داشته باشم. خوب به‌یاد دارم Ú©Ù‡ اتاقم آن روز شبیه کاروانسرا شده بود. همه چیز به هم ریخته بود Øتی رختخوابم را هم مرتب نکرده بودم چون Ùکر می‌کردم شب برمی‌گردم. باورم نمی‌شد Ú©Ù‡ دیگر آن اتاق را نمی‌بینم. Øدود ساعت 8 وارد Ù…Øوطه‌ی سÙارت شدم. طبق معمول نگهبانان ایرانی بیرون ساختمان ایستاده بودند. قرار بود آنها امنیت ما را تضمین کنند. گاهی اوقات آنها هم به سرشان می‌زد Ùˆ در Øالی Ú©Ù‡ ما از ساختمان٠بین‌شان وارد Ù…Øوطه می‌شدیم، اسلØه‌ی خود را به طر٠ما می‌گرÙتند. این مسئله را به پلیس ایران گزارش داده بودیم ولی چیزی عوض نشده بود. بعضی از آنها طوری رÙتار می‌کردند Ú©Ù‡ انگار از آمریکایی‌ها متنÙرند، گاهی به نظر می‌رسید بدشان نمی‌آید به ما شلیک کنند. در Øالی وارد سÙارت شدم Ú©Ù‡ درهای ورودی توسط نگهبانان امنیتی تØت کنترل بود. آن روز نوبت پست کرپ ویلیام Ùˆ گالیگوس بود. مستقیم رÙتم دÙتر نیروی دریایی Ùˆ به گروهبان هرمنینگ، پرسینگر، مولر Ùˆ والگر ملØÙ‚ شدم Ú©Ù‡ داشتند خود را برای مانور دریایی آماده می‌کردند. لیست اÙرادی را Ú©Ù‡ باید ‌یونیÙرم‌هایشان را به اتوشویی می‌دادم آماده کردم Ùˆ نیز Ùیلم‌هایی را Ú©Ù‡ قرار بود با Ù…Øموله‌ی برگشتی به آلمان بÙرستم جمع کردم تا دوباره برای ما Ùیلم‌های جدید بÙرستند.بعد از اینکه تمام Ùیلم‌ها را جمع کردم، به خانه‌ی کاردار رÙتم تا Ùیلمی را Ú©Ù‡ شب گذشته پخش کرده بودند، بگیرم. تصمیم گرÙتم توی سÙارت گشتی بزنم. همان‌طور Ú©Ù‡ قدم می‌زدم، صدای شعارهایی را می‌شنیدم Ú©Ù‡ از Øوالی ما به گوش می‌رسید. یک بی‌سیم همراهم بود. می‌بایست با اÙراد سرپست تماس بگیرم Ùˆ آنها را در جریان خبرها قرار دهم. آن‌روزها این‌قدر تظاهرات اتÙاق می‌اÙتاد Ú©Ù‡ تقریباً برای ما عادی شده بود. Øوالی ساعت 9:30 بود. در منزل کاردار چند دقیقه با آشپز در مورد منوی غذای روز مانور صØبت کردم Ùˆ سپس به سÙارت برگشتم. صدای تظاهرات نزدیک‌تر می‌شد ولی در آن Ù„Øظه اصلاً به آن Ùکر نمی‌کردم. نوارها را بسته‌بندی کردم Ùˆ چند خرده‌کاری دیگر را هم ترتیب دادم Ùˆ آماده‌ی ترک سÙارت شدم. همان‌طور Ú©Ù‡ داشتم از در جلویی ساختمان می‌گذشتم به گالیگوس Ú¯Ùتم Ú©Ù‡ برای ناهار او را می‌بینم. Øالا ازدØام تظاهرکننده‌ها را می‌دیدم Ú©Ù‡ وارد Ù…Øوطه می‌شدند. توجه زیادی نکردم؛ مشغول Ú¯Ù¾ زدن با خانم خدمتکاری بودم Ú©Ù‡ او هم مثل من داشت از Ù…Øوطه خارج می‌شد.‌یک‌دÙعه از بی‌سیم پیامی ارسال شد Ú©Ù‡ «همه‌ی پرسنل به سÙارت برگردند»، Ùوراً دویدم به طر٠سÙارت. نمی‌دانستم Ú†Ù‡ خبر است اما می‌توانستم بشنوم Ú©Ù‡ ازدØام جمعیت نزدیک‌تر شده است. درهای آهنی را می‌دیدم Ú©Ù‡ مقابلم بسته می‌شد، پس با سرعت هر Ú†Ù‡ تمام‌تر وارد ساختمان شدم. در Øالی Ú©Ù‡ درهای ساختمان بایگانی پشت سرم Ù‚ÙÙ„ می‌شد، با دوربینی Ú©Ù‡ در بالای ساختمان نصب شده بود بیرون را نگاه کردم. تظاهرکنندگان داشتند از دیوارهای سÙارت بالا می‌آمدند. Ùوراً خودمان را مجهز کردیم با کلاه‌خود Ùˆ تÙÙ†Ú¯ Ù¾ÛŒ850 . می‌بایست‌یونیÙرم‌های نظامی خود را می‌پوشیدیم ولی ‌یونیÙرم من در تظاهرات عظیم روز قبل پاره شده بود. ماسک گازم را به سرعت گذاشتم. خیلی جا خورده بودم. سرپست خود برگشتم، مأمور بودم به اتاقکی بروم Ú©Ù‡ درست کنار در ورودی تعبیه شده بود؛ از این اتاق می‌شد بیرون را دید. می‌توانستم جمعیتی را ببینم Ú©Ù‡ بیرون داد Ùˆ Ùریاد می‌کردند. نمی‌دانستم قرار است Ú†Ù‡ اتÙاقی بیÙتد. آنها می‌گÙتند Ú©Ù‡ Ùقط می‌خواهند با ما صØبت کنند Ùˆ قرار نیست کسی صدمه ببیند. Øدود یک‌ربع بعد از رادیو پیامی دریاÙت کردیم Ú©Ù‡ آنها پنجره‌ی زیرزمین را Ú©Ù‡ پشت بایگانی قرار داشت شکسته‌اند. می‌بایست در پله‌های زیر زمین مستقر می‌شدیم تا از ورود تظاهرکنندگان به طبقه‌ی اول ساختمان جلوگیری می‌کردیم. به طور تصادÙÛŒ ‌یک Ù†Ùر گاز اشک‌آور خالی کرد Ùˆ هوا پر از گاز شد Ùˆ ما مجبور شدیم ماسک بگذاریم. همه چیز ÙˆØشتناک بود. دانشجویان همچنان از پنجره‌ی زیرزمین وارد می‌شدند Ùˆ ما باز منتظر ورود پلیس ایران بودیم Ú©Ù‡ به ما Ú©Ù…Ú© کند. برای اینکه کشتاری رخ ندهد، Ùقط ایستادیم Ùˆ منتظر دستورها شدیم. وقتی آنها سر رسیدند، به ما دستور داده شد Ú©Ù‡ گاز اشک‌آور نزنیم Ùˆ تیر شلیک نکنیم. من هنوز Ùکر می‌کنم اگر آن روز شلیک کرده بودیم زنده نمی‌ماندیم. به نظرم می‌رسید همه‌ی آنها زیر لباس‌هایشان اسلØÙ‡ پنهان کرده‌اند ولی نمی‌خواهند شلیک کنند. گاز بدجور در هوا پخش شده بود. داشت روی سرجوخه ویلیامز Ú©Ù‡ سر پست ایستاده بود اثر می‌گذاشت. می‌دیدم Ú©Ù‡ داشت چشم‌هایش را می‌مالید Ùˆ از من می‌خواست بروم Ùˆ به جای او سر پست بایستم. وقتی به آنجا رسیدم آقای گلاسینسکی تازه ØرÙØ´ با آقای لينگن پشت تلÙÙ† تمام شده بود. لينگن به او Ú¯Ùته بود Ú©Ù‡ می‌خواهد برود بیرون Ùˆ با دانشجویان صØبت کند. شاید آنها راضی شوند گروگان‌ها را آزاد کنند. تپانچه Ùˆ پوشش Ù…ØاÙظ خود را گذاشت Ùˆ با بی‌سیم بیرون رÙت. من جای سرجوخه ویلیامز ایستادم Ùˆ ویلیامز رÙت Ú©Ù‡ صورتش را بشوید Ùˆ ماسک ضدگاز به صورت بگذارد.بی‌سیم‌ها مدام مشغول بود، اÙراد تماس می‌گرÙتند تا از ما بپرسند Ú†Ù‡ خبر است Ùˆ ما اطلاعات را به آقای لينگن کاردار مخابره می‌کردیم. بعضی از اÙراد مستقر در ساختمان بین‌شان نیز مورد Øمله‌ی دانشجویان قرار گرÙتند، یادم می‌آید Ú©Ù‡ دکتر هوهمن Ú©Ù‡ کنار Øیاط بود، سعی داشت به هر طریقی شده خودش را مخÙÛŒ کند، تماس گرÙت؛ می‌خواست بداند Ú†Ù‡ کار باید بکند Ùˆ من به او Ú¯Ùتم اهمال نکند و‌یک‌دÙعه از مخÙیگاهش خارج نشود، سعی کند به ‌یک سÙارتخانه‌ی دیگر پناه ببرد، ولی اگر انتخاب دیگری ندارد خودش را تسلیم کند. آقای لينگن زنگ زد تا بپرسد آیا پلیس ایران رسیده است؟ به او Ú¯Ùتم Ú©Ù‡ گاردهای انقلابی بیرونند Ùˆ مردم Øالت شورش دارند، ولی هنوز کسی وارد Ù…Øوطه‌ی سÙارت نشده است. سپس با آقای گلاسینسکی تماس گرÙتیم. بی‌سیم او جواب نمی‌داد. او را گروگان گرÙته بودند؛ دانشجویان او را در کنار در موتورخانه‌ی استخر Ù…Øاصره کردند Ùˆ از او خواستند تا به کاردار زنگ بزند تا دانشجویان بتوانند با او Øر٠بزنند. من پیام را به آقای لينگن مخابره کردم. او رÙت تا شماره‌ای را پیدا کند تا دانشجویان بتوانند با کاردار تماس بگیرند، اما دانشجویان از تأخیر او ناراØت شدند Ùˆ تلÙÙ† را بی‌جواب گذاشتند. کوین هرمینگ گوشی تلÙÙ† را در دست گرÙته بود اما هیچ ‌یک از دانشجویان متوجه او نبودند Ùˆ شاید اعتنایی به او نداشتند. آنها ‌یک‌دÙعه پیش آمدند Ùˆ با‌یک چوب بزرگ به او Øمله کردند. همچنین شروع کردند از پنجره‌ی زیر زمین وارد ساختمان شوند. در آن Ù„Øظه به ما دستور داده شد تا طبقه‌ی اول را ترک کنیم Ùˆ وارد طبقه‌ی دوم شویم. پس ما باید پست خود را ترک می‌کردیم. تمام اسلØه‌ها Ùˆ گازهای اشک‌آور را جمع کردیم Ùˆ واØدهای تلÙÙ† همراه را تا جایی Ú©Ù‡ Ùرصت داشتیم خراب کردیم، سپس به طبقه‌ی دوم رÙتیم. در بزرگ ساختمان را بستیم Ùˆ پشت آن را‌یخچال، تختخواب Ùˆ هر چیز دیگری Ú©Ù‡ به دستمان می‌رسید گذاشتیم. به اطرا٠نگاه کردم؛ تعدادی از کارمندان ایرانی Ùˆ منشی‌های دولت آمریکا گوشه‌ای نشسته بودند؛ بعضی گریه می‌کردند، همگی ترسیده بودند. تا جایی Ú©Ù‡ امکان داشت آنها را دلداری دادیم. Ú¯Ùتیم نگران نباشید، همه چیز بسیار خوب است؛ ولی معلوم بود Ú©Ù‡ داریم دروغ می‌گوییم. اوضاع بدجوری به هم ریخته بود. در آن موقع در دÙتر کاردار چند Ù†Ùر Ú©Ù‡ مشغول تماس گرÙتن با واشنگتن دی سی بودند نیز سعی داشتند با آقای لينگن تماس بگیرند Ú©Ù‡ تصور می‌شد در ساختمان وزارت خارجه است.چیزی نگذشت Ú©Ù‡ Øس کردیم دارد از طبقه‌ی پایین بوی دود می‌آید. اوضاع داشت بدتر می‌شد. Ùکر کردیم آنها سعی دارند ساختمان ‌یا در پایینی را آتش بزنند تا به ما برسند. این دیگر ÙˆØشتناک بود. بی‌آنکه بدانیم Ú†Ù‡ کار می‌کنیم کپسول‌های آتش‌نشانی را برداشتیم. بعدها Ùهمیدم Ú©Ù‡ آنها آتش‌های Ú©ÙˆÚ†Ú©ÛŒ درست کرده بودند تا گاز موجود در Ùضا را بسوزانند. اما همچنان گاز در Ùضا متصاعد بود. Ú©Ù…ÛŒ بعد از آن طر٠در صدای مسترگلانیسی را شنیدیم، او به ما Ú¯Ùت Ú©Ù‡ دانشجویان از تمام Ù…Øوطه‌ی سÙارت گروگان گرÙته‌اند Ùˆ ما چاره‌ای جز تسلیم‌شدن نداریم، می‌گÙت Ú©Ù‡ به ما صدمه‌ای نمی‌زنند.دو‌یا سه ساعت بعد بود Ú©Ù‡ به ما جداً اخطار رسید Ú©Ù‡ خارج شده Ùˆ گروگان شویم. قبل از آن ‌یک Ù†Ùر دیگر را Ùرستادیم تا به طور منطقی با دانشجویان مذاکره کند اما خود او هم به عنوان گروگان دستگیر شد. بالاخره دو Ù†Ùر به بالای پشت‌بام ساختمان رÙتند تا ببینند آیا اثری از ‌یاری Ùˆ امداد نیروی نظامی ایران دیده می‌شود. وقتی این دو Ù†Ùر برگشتند، به اÙرادی Ú©Ù‡ از واشنگتن دی سی تماس گرÙته بودند Ú¯Ùتند Ú©Ù‡ اثری از نیروهای امدادی نیست. در بیرون درهای سÙارت نیروی‌های Ú©Ù…Ú©ÛŒ بودند البته برای Ú©Ù…Ú© به دانشجویان، سرانجام به ما دستور دادند Ú©Ù‡ درها را باز کنیم.کورپورال ویلیامز اولین کسی بود Ú©Ù‡ خارج شد. از او خواستند دست‌هایش را به علامت تسلیم بالا ببرد، این در Øالی بود Ú©Ù‡ چند دانشجوی دیگر به داخل Øمله کردند آنها Ùریاد می‌زدند : «تÙنگ‌هایشان را بگیرید، تÙنگ‌هایشان را بگیرید».در آن موقع چند Ù†Ùر وارد اتاق کناری شدند Ùˆ همه‌ی سلاØ‌ها Ùˆ مهمات ما را از بین بردند. بنابراین ما چیزی نداشتیم Ú©Ù‡ تسلیم دانشجویان کنیم. از دÙتر بیرون رÙتم، Ù…ØÚ©Ù… دست‌ها Ùˆ چشمانم را بستند. مرا از پله‌ها پایین کشیدند Ùˆ آرام Ú¯Ùتند: «نترسید، مشکلی نیست». کاغذ نیمه‌سوخته‌ای در مقابل من گرÙته بودند تا مرا از بوی گاز ØÙظ کنند Ú©Ù‡ به ابروها Ùˆ موهایم خورد. بیرون همچنان مه‌آلود Ùˆ بارانی بود. چشم‌بند کم‌کم خیس می‌شد، می‌توانستم کسانی را Ú©Ù‡ به تماشا ایستاده بودند ببینم، دختران چادر به سر داشتند. تصاویر [آیت‌الله] خمینی با Ù…ØاÙظ پلاستیکی در دست مردم بود، آنها با زمزمه Ùˆ سوت زدن به ما می‌گÙتند: «مرگ بر آمریکا، مرگ بر آمریکا». چند دقیقه آنجا ایستادیم تا دانشجویان به اÙراد خود نظم دادند. سپس همه‌ی ما را ‌یک جا جمع کردند. من در آن Ù„Øظه نترسیدم. نمی‌دانم چرا، ولی در آن Ù„Øظه اØساس دم مرگ بودن را نداشتم.آنها ما را به خانه‌ی کاردار Ùˆ به اتاق نشیمن بردند Ùˆ بعد ما را به صندلی‌ها بستند، دست‌هایمان را به دسته‌های صندلی Ùˆ پاهامان را به پایه‌ها، سپس چشم‌بندهایمان را درآوردند. ما چهارشنبه‌ی گذشته همین جا مهمانی برگزار کرده بودیم Ùˆ هنوز وسایل پذیرایی آنجا بود. زمان به کندی می‌گذشت. آنها یکی‌یکی گروگان‌ها را وارد می‌کردند، از ما پرسیدند چیزی برای خوردن ‌یا آشامیدن نیاز نداریم. صادقانه جواب دادیم Ú©Ù‡ اصلاً Ùکرمان کار نمی‌کند. پس از مدتی آنها واقعاً از کنایه‌ی ما اظهار بدگمانی کردند. به نظر می‌رسید Ùکر می‌کردند «نیروی دریایی» کماندویند Ùˆ بقیه عوامل سیا Ùˆ داریم با نگاه با‌یکدیگر پیام رد Ùˆ بدل می‌کنیم. بالاخره آنها همه‌ی ما را رو به دیوار کردند تا نتوانیم ‌یکدیگر را ببینیم. در تمام این مدت منتظر Ú©Ù…Ú© بودیم، اما با تاریکی هوا کم‌کم Ùهمیدیم Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ اتÙاقی اÙتاده است. شب Ùرا می‌رسید Ùˆ هیچ اثری از Ú©Ù…Ú© نبود، شانس خارج‌شدن نداشتیم چون شورشیان ما را تØت‌نظر گرÙته بودند.آن شب ما را برای شام سه Ù†Ùر سه Ù†Ùر به آشپزخانه بردند تا غذای ایرانی بخوریم. آن Ù„Øظه واقعاً گرسنه بودم چون صبØانه Ùˆ ناهار نخورده بودم. آشپزخانه‌ای Ú©Ù‡ آن‌روز ØµØ¨Ø Ø§Ø² تمیزی برق می‌زد Øالا وضعیت ÙˆØشتناکی داشت. دختران ایرانی آنجا بودند Ùˆ آنجا به طرز ÙˆØشتناکی به هم ریخته بود. مردان در Øالی Ú©Ù‡ راه می‌رÙتند از سر دیگ Ùˆ قابلمه برنج می‌خوردند Ùˆ به ما غذا می‌دادند. روی برنج مقداری لوبیا Ùˆ اسÙناج گذاشته بودند Ùˆ باید بگویم اولین برخورد من با غذای ایرانی بسیار ناامیدکننده بود. همه‌ی آن شب با دست Ùˆ پای بسته روی زمین خوابیدیم. به ما بالش دادند ولی در مجموع شب ناآرامی بود. تمام شب منتظر Ú©Ù…Ú© بودیم Ú©Ù‡ هرگز نرسید. روز بعد برای صبØانه به ما نان Ùˆ ژله دادند. سپس من Ùˆ دوازده ‌یا پانزده Ù†Ùر دیگر را در اتاق ناهارخوری به صندلی بستند. ما تمام روز آنجا نشستیم Ùˆ بدون اینکه کاری انجام دهیم تنها به هم خیره شدیم، ØÙ‚ صØبت کردن نداشتیم. آنها مدام اخطار می‌کردند: «Øر٠نزنید».‌یک روز از ما خواستند به دیوار نگاه کنیم Ùˆ روز دیگر به هم دیگر، این کارشان برایم معنایی نداشت. شبیه هیچ‌یک از موقعیت‌های گروگان‌گیری Ú©Ù‡ درباره‌ی آن آموزش دیده بودم نبود.ماه نوامبر خیلی کند گذشت. دانشجویان چندبار ما را در سÙارت جابه‌جا کردند. کم‌کم ما را به گروه‌های کوچک‌تر تقسیم کردند. دست Ùˆ پایمان بیشتر اوقات بسته بود Ùˆ کار چندانی برای انجام دادن نداشتیم. دانشجویان چند جلسه بازجویی با ما ترتیب دادند. می‌خواستند بدانند کار ما چیست Ùˆ Ú†Ù‡ مأموریتی داریم. ما به آنها چیزهایی را Ú¯Ùتیم Ú©Ù‡ واقعیت نداشت. می‌خواستند بدانند کدام‌یک از ما در جنگ ویتنام شرکت کرده‌ایم. آنها جداً از این اÙراد متنÙر بودند، به همین خاطر اÙرادی Ú©Ù‡ در این جنگ شرکت کرده بودند به این مسئله اعترا٠نکردند؛ البته اگر دانشجویان از این مسئله اطلاع نداشتند! Øدود ‌یک Ù‡Ùته می‌شد Ú©Ù‡ ما را گروگان گرÙته بودند. بیست Ù†Ùر از ما در‌یک اتاق بزرگ در زیرزمین Ú©Ù‡ ما به آن ماشروم می‌گÙتیم زندگی می‌کردیم. از آنها پرسیدیم Ú©Ù‡ آیا امکان دارد Ùیلم ببینیم. چون در اتاق کناری‌یک دستگاه ویدئو وجود داشت. مدتی گذشت تا آنها در این باره تصمیم بگیرند چون برای هر کاری با هم مشورت می‌کردند. اما پس از مدتی با این موضوع مواÙقت کردند. به آنها Ú¯Ùتیم Ú©Ù‡ می‌خواهیم مسابقات سالانه‌ی بیسبال را تماشا کنیم Ùˆ آنها هم برای ما ورژن 1979 را تهیه کردند. وسط Ùیلم سرود ملی ما پخش شد. خوب‌یادم هست Ú©Ù‡ همه ساکت شدیم، Ùقط به هم نگاه کردیم. اشک در چشم‌هایم جمع شده بود. Ù„Øظه‌ی غم‌انگیزی بود. بعد از اینکه سرود تمام شد، شروع به خواندن آن کردیم. دانشجویان دست Ùˆ پایشان را Ú¯Ù… کرده بودند. نمی‌دانستند Ú†Ù‡ خبر شده. بالاخره‌یکی به آنها Ú¯Ùت Ú©Ù‡ ما چند Ù„Øظه پیش سرود ملی خود را شنیده‌ایم. بعد از آن دیگر به ما اجازه ندادند تلویزیون تماشا کنیم. Ùˆ این وضعیت تا Ùوریه‌یا مارس 1980 ادامه داشت.دانشجویان علت دستگیری ما را به ما گوشزد کردند Ùˆ آن اینکه تا زمانی Ú©Ù‡ شاه به ایران برنگردد ما همچنان گرÙتار خواهیم بود. ‌یادم هست Ú©Ù‡ به آنها Ú¯Ùتم ایالات متØده هرگز شاه را به ایران برنمی‌گرداند. Ùکر کنم بقیه هم همین جواب را به آنها داده بودند. از ما خواستند به مردم آمریکا نامه بنویسیم Ùˆ از آنها بخواهیم Ú©Ù‡ با مردم ایران همصدا شوند تا شاه را به ایران بازگردانند تا ایرانی‌ها شاه را به خاطر جنایت‌هایش اعدام کنند. وقتی Ùهمیدند Ú©Ù‡ ما قصد همکاری با آنها را نداریم ما را به اتاق برگرداندند تا طبق معمول به دیوار خیره شویم. پس از مدتی برایمان تعدادی کتاب آوردند. ما مجبور بودیم با دست‌های بسته کتاب بخوانیم ولی Øداقل از هیچ بهتر بود. شب‌ها ما را جابه‌جا می‌کردند، می‌گÙتند این کار را برای امنیت ما انجام می‌دهند. اینکه دولت آمریکا به خاطر اطلاعات زیادی Ú©Ù‡ ما داریم قصد کشتن‌مان را دارد. بالاخره آنها بیشتر اوقات ما را با هم‌یک‌جا جمع می‌کردند، ولی نگهبانانی داشتیم Ú©Ù‡ 24 ساعت مراقب ما بودند. آنها برای ما Ùیلم‌هایی را پخش می‌کردند Ú©Ù‡ در آن جنایاتی را Ú©Ù‡ شاه مرتکب شده بود، نشان می‌داد. Ùیلم‌ها مردمی را نشان می‌داد Ú©Ù‡ مورد اصابت گلوله قرار گرÙته Ùˆ روی زمین اÙتاده بودند. برخی از آنها سرهاشان از بدن جدا شده بود Ùˆ چیزهایی از این قبیل. تصاویر عجیب Ùˆ بی‌ربطی بود. می‌گÙتند Ú©Ù‡ چطور دولت آمریکا از شاه Øمایت کرده تا دولت استبدادی او را ØÙظ کند. بعد از پخش این Ùیلم‌ها همیشه سعی داشتند ما را وادار کنند ØرÙ‌هایی بزنیم Ú©Ù‡ مواÙÙ‚ با موضع آنها باشد. اما ما در Øالی Ú©Ù‡ صدایمان ضبط می‌شد دقیقاً خلا٠خواسته‌های آنها عمل می‌کردیم.کم‌کم وقتی نگهبانان متوجه ما نبودند با هم به صورت لب‌خوانی Øر٠می‌زدیم ‌یا در کتاب‌هایی Ú©Ù‡ می‌خواندیم‌یادداشت‌هایمان را با هم ردوبدل می‌کردیم. در Øوالی ماه دسامبر Ùˆ با شروع کریسمس شروع کردیم با هم Øر٠بزنیم. اوایل وقتی نگهبان نبود، با هم‌یواش Øر٠می‌زدیم. بعد یک روز موقعی Ú©Ù‡ او آمد ما به ØرÙ‌زدن خود ادامه دادیم. نگهبان چیزی Ù†Ú¯Ùت؛ وخامت اوضاع داشت Ú©Ù… می‌شد Ùˆ به نظر می‌رسید آنها به ØرÙ‌زدن ما کاری ندارند. به تدریج توانستیم بلند Øر٠بزنیم Ùˆ Ú©Ù…ÛŒ بعد دور هم جمع می‌شدیم Ùˆ Ú¯Ù¾ می‌زدیم. کریسمس برای همه‌ی ما ناخوشایند بود. هر چند ما جزء اÙراد خوش‌شانس بودیم. بعدها Ùهمیدیم Ú©Ù‡ هنوز بعضی از گروگان‌ها را با دست‌های بسته در زیرزمین Ù†Ú¯Ù‡ داشته‌اند. چیزی Ú©Ù‡ ما را از کریسمس بسیار دلسرد کرد، تبلیغات وسیعی بود Ú©Ù‡ قصد داشتند راه بیندازند. از همه خواستند جلوی دوربین تلویزیون برویم Ùˆ مردم آمریکا را از سلامت Øال خود با خبر کنیم. تنها به خاطر خانواده‌ی خود Øاضر به انجام این کار شدیم. می‌دانستیم Ú©Ù‡ آنها سخت نگران ما هستند، به همین دلیل از صمیم قلب دلمان می‌خواست در کریسمس خیال آنها را از بابت خود آسوده کنیم. با چشم‌های بسته ما را به طبقه‌ی پایین بردند. سپس چشم‌بندهایمان را باز کردند. ما را درست مقابل دوربین نشاندند. سپس ما را به زور به اتاقی بردند Ú©Ù‡ لامپ‌هایش روشن بود. بعد از انجام کار دوباره چشم‌هایمان را بستند Ùˆ به زور ما را به اتاقمان برگرداندند. کار اهانت‌آمیزی بود. دانشجویان همچنان برای ما از شرارت‌های دولت آمریکا Øر٠می‌زدند. از کشورهای مختلÙÛŒ نام می‌بردند Ú©Ù‡ آمریکا در آنها دخالت کرده بود. مثلاً اینکه با سیاه‌پوستان رÙتار نادرستی داشته است. اما کم‌کم ما را به Øال خودمان گذاشتند. Øوالی ماه Ùوریه برای ما پاسور Ùˆ شطرنج آوردند تا سرمان را با آن گرم کنیم. مقداری کاغذ در اختیار من قرار دادند Ú©Ù‡ با آن نوشتن ‌یادداشت‌های روزانه‌ام را آغاز کردم.هر چند همه‌ی اینها نشانه‌ی بهبود اوضاع ما بود، ولی من اØساس می‌کردم این کارها نشان می‌دهد Ú©Ù‡ ما قرار است مدت زیادی گروگان باشیم.روزهای اول برای همه‌ی ما پایان‌ناپذیر Ùˆ دشوار بود. شرایط نامساعد Ùیزیکی با سکوت کرکننده‌ی جهان٠بیرون دست به دست هم داده بود. اول خیال می‌کردیم Ú©Ù‡ Ú©Ù…Ú© هر Ù„Øظه ممکن است از راه برسد. ولی با گذشت ایام، امیدمان ناامید شد. چند روز مانده به کریسمس اØساس کردیم عدم Øضور ما هم مورد توجه بقیه‌ی جهان قرار گرÙته است.یادداشت‌ها:گروهبان رادنی (راکی) Ùˆ. سیکمن. گارد امنیت نیروی دریایی آمریکا در سÙارت تهران، ایران،(‌یکشنبه، 7 اکتبر 1979) ورود به ایران- گروگان(یکشنبه، 4 نوامبر 1979) 10:15/14:00ØŒ 28 روز بعد از ورود به تهران.