در آن شب Ùاجعه آمیز Ú†Ù‡ گذشت؟
آنچه Ú©Ù‡ لنگستون از آن بی خبر است، این است Ú©Ù‡ در همان Ù„Øظه، «چارلز بک ویث» هم به همین موضوع Ùکر می‌کند. کمبود جا برای Û·Û´ Ù†Ùر، با توجه به لزوم برگرداندن ÛµÛ³ گروگان آمریکایی به این معنی است Ú©Ù‡ باید عده‌ای را جا گذاشت. یا باید از Øمل اÙراد ایرانی Ùˆ اÙسران وابسته به رژیم سابق ایران صر٠نظر کرد Ùˆ یا از Øمل عده‌ای از اÙراد چارلی. این تصمیم، آنقدرها هم ساده نیست. به هر دو دسته، به ویژه به ایرانیها، وظای٠معینی Ù…Øول شده است. «بک ویث»‌ نمی‌تواند به این مساله Ùکر نکند. او باید پیش از شروع مرØله‌ دوم عملیات، این مشکل را به نوعی ØÙ„ کند. اما یک چیز مسلم است: عملیات باید طبق برنامه پیش برود‎؛ طبق برنامه!طبق برنامه در ساعت دو Ùˆ Û³Û° دقیقه‌ ØµØ¨Ø Ø¨Ù‡ وقت تهران، شش هلیکوپتر باقیمانده باید کار سوختگیری از هواپیماهای Øامل سوخت را تمام کنند Ùˆ Øدود Û±Û·Û° Ù†Ùر را در خود جای دهند Ùˆ به سمت گرمسار پرواز کنند. لنگستون Ùˆ دوستانش، این نقطه را Ú©Ù‡ در Û´Û°Û° کیلومتری «کویر یک» قرار دارد، به نام «مانتین هاید وی» می‌شناسند. این نقطه در Û¸Û° کیلومتری تهران قرار دارد. اÙراد تمام روز Û²Ûµ آوریل (Ûµ اردیبهشت) را در این Ù…ØÙ„ می‌مانند. در آنجا، هشت دستگاه کامیون نو Ùˆ یک اتوبوس Ú©Ù‡ به Ø´Ú©Ù„ خودروهای ارتش ایران Ùˆ با علایم مخصوص آن استتار Ùˆ توسط یکی از نیروهای ایرانی خریداری شده‌اند، آماده است. قرار است Ú©Ù‡ در « مانتین هاید وی» گروه تمرینات لازم را تکرار کنند Ùˆ آخرین دستورات Ùˆ آموزشها را بگیرند.Øمله باید نیمه شب Û²Ûµ آوریل به وقت تهران آغاز شود. اقلا پنج ساعت قبل، خودروها «مانتین هاید وی‌» را ترک می‌کنند. اÙراد گروه به دو دسته تقسیم می‌شوند: یک دسته لباس پاسداران نگهبان سÙارت Ùˆ دسته‌ دیگر یونیÙورم ارتش ایران را به تن دارند. تمام آنها، خصوصیات بدنی Ùˆ نژادی مدیترانه‌ای دارند Ùˆ همگی به طناب برای Ø®ÙÙ‡ کردن، Ù‡Ùت تیر کالیبر Û²Û² با لوله‌های بلند Ùˆ صدا Ø®ÙÙ‡ Ú©Ù† Ùˆ ماسک ضد گاز مجهز شده‌اند. به Ù…Øض ورود به تهران یکی از خودروها جدا شده، به سمت وزارت امور خارجه Ú©Ù‡ Ù…ØÙ„ نگهداری سه Ù†Ùر از گروگانهاست، اعزام Ù…ÛŒ شود. یک هلیکوپتر برای برگرداندن این اÙراد، به همین Ù…ØÙ„ اعزام خواهد شد.لنگستون Øاضر است نص٠زندگیش را بدهد تا بتواند یک سیگار روشن کند. توی این جهنم، تمام عضلاتش کشیده شده‌اند. نمی‌داند اعصابش از بیکاری خرد شده است، یا از بلاتکلیÙÛŒ. چارلی پیدا نیست. همه داد Ùˆ بیداد می‌کنند Ùˆ از هر طر٠دستوری می‌رسد. نور چراغهای دو طر٠باند Ùرود، به زور توی تاریکی شب Ùˆ شن، دیده می‌شود. مرده شور ببرد این سرهنگ «کیل» Ùˆ آن تیم کنترل کننده Øمله‌اش را. معلوم است Ú©Ù‡ آنها هم توی این کثاÙتکاری گیر کرده‌اند. لنگستون یک Ù„Øظه Ùکر Ù…ÛŒ کند . هیچکس نمی‌داند چکار باید بکند: «من اینجا Ú†Ù‡ غلطی باید بکنم؟!» توی سرش شروع کرد به مرور کردن آنچه را Ú©Ù‡ بیشتر از Û³Û° بار تمرین کرده بود.Øالا دیگر گروه به Øوالی سÙارت رسیده است. ستون خودروها به دو دسته تقسیم می‌شوند: یکی به سمت در اصلی Ùˆ آن یکی به سمت در پشت سÙارت می‌رود. ستون،‌ مجهز به ماسگ ضد گاز، در امتداد دیوار سÙارت پیش می‌رود Ùˆ از مقابل پاسداران Ù…ØاÙظ عبور می‌کند. خیالتان از داخل راØت باشد! پشت این دیوار سه متری همه چیز عادی Ùˆ آرام است. آنجا Ùقط یک Ù†Ùر از Øمله خبر دارد، آنهم نه کامل. او مامور رد Ú¯Ù… Ú©Ù† است. یعنی چه؟! راستش را بخواهید، به ما مربوط نیست.دستور شروع باید از مامور مستقر در « موقعیت ما قبل آخر» صادر شود. دستور Ú©Ù‡ رسید. در نقاط مختل٠سÙارت چند انÙجار Ú©ÙˆÚ†Ú© اتÙاق می‌اÙتد. این انÙجارها به طور الکترونیکی Ùˆ از راه دور انجام می‌شوند. بعد گاز متصاعد می‌شود Ùˆ تمام اÙرادی را Ú©Ù‡ در شعاع تاثیر قرار دارند بیهوش می‌کند، همه اÙراد را. هم پاسداران Ùˆ نگهبانها Ùˆ هم خود گروگانها! در این Ù„Øظه اÙراد به داخل سÙارت Øمله می‌کنند Ùˆ مستقیما به سمت Ù…ØÙ„ نگهداری گروگانها می‌روند. توجه کنید: توی مسیرتان تمام نگهبانها را بکشید. آنهایی Ú©Ù‡ یونیÙورم ارتش ایران را به تن دارند، در خارج سÙارت، پشت دیوارها Ùˆ در ورودی را زیر نظر خواهند گرÙت. تمام عملیات، چند دقیقه بیشتر طول نمی‌کشد. در خارج از سÙارت هم، هر کس به Ù…ØÙ„ نزدیک شود، توسط همان گروه ملبس به یونیÙورم ارتش ایران، وادار به ترک Ù…ØÙ„ می‌شود. به Ù…Øض دریاÙت خبر Ùرود هلیکوپترها در ورزشگاه «امجدیه» دستور خروج از سÙارت داده خواهد شد. کامیونها به ورزشگاه می‌روند Ùˆ به هلیکوپترها نزدیک می‌شوند. اÙراد، گروگانهای بیهوش را، روی دوش به داخل هلیکوپترها Øمل می‌کنند Ùˆ بعد هم پرواز!»برای لنگستون Ùˆ دوستان همقطارش این پایان کار بود. ولی سرهنگ «بک ویث» Ùˆ دیگر Ùرماندهان عملیات می‌دانستند Ú©Ù‡ اینطور نیست. هلیکوپترها، باید به Ùرودگاه پادگان بزرگ «منظریه» در جاده‌ی تهران – قم می‌رÙتند. آنجا، هرکولسها Ú©Ù‡ شب قبل، از کویر به «مصیره» رÙته Ùˆ برگشته‌اند. منتظرشان خواهند بود. Øتی یک سرباز گیج هم وقتی بمب اÙÚ©Ù† شکاریهای «ا٠– ۱۴» را کنار هرکولسها، روی باند ببیند، می‌Ùهمد Ú©Ù‡ این یعنی امکان درگیری. تازه دو ساعت بعد از آن است Ú©Ù‡ آنها خارج از Øریم هوایی ایران خواهند بود. لنگستون برای اولین بار بعد از Ùرود در «کویر یک» به سرهنگ «بک ویث» نزدیک می‌شود. چند دقیقه از نیمه شب گذشته است. توی چنان Ùضایی به زØمت می‌توان قیاÙÙ‡ اÙراد را تشخیص داد. «بک ویث» چشمانش را تنگ می‌کند Ùˆ به لنگستون خیره می‌شود. صدای لنگستون توی زوزه باد می‌لرزد: «چارلی! یه اتوبوس!»اÙراد «بک ویث» اتوبوس را Ù…Øاصره کرده Ùˆ مساÙرانش را پیاده کرده‌اند. «بک ویث» با دیدن مساÙران ÙˆØشتزده Ú©Ù‡ با دستهای بالا گرÙته بر زمین نشسته اند، دچار اضطراب شدیدی می‌شود. تنش عرق کرده است Ùˆ سÙیدی چشمهایش توی سیاهی شب برق می‌زند. لنگستون Ùکر می‌کند Ú©Ù‡ این اتوبوس یکی دیگر از خرگوشهایی است Ú©Ù‡ این شب Ù†Ùرین شده از کلاهش بیرون آورده! Øالا عملا، پنجاه Ù†Ùر مزاØÙ… روی دست چارلی مانده‌اند، Ú©Ù‡ Øتی می‌توانند موجب شکست تمام عملیات شوند. لنگستون Øس می‌کند Ú©Ù‡ اگر روØیه Ùˆ شان Ùرماندهی نبود، چارلی در این Ù„Øظه باید نعره می‌کشید.Øدس لنگستون درست است. «بک ویث» دقیقا چنین Øالی دارد. عکسهایی Ú©Ù‡ در روزهای متوالی از منطقه گرÙته شده، چنین رÙت Ùˆ آمدی را ثبت نکرده‌اند. این عکسها جاده را تقریبا بدون رÙت Ùˆ آمد، نشان می‌دهند. این چیزی بود Ú©Ù‡ به «بک ویث» Ú¯Ùته بودند. Ùˆ Øالا توی این بلبشو، پنجاه Ù†Ùر سرش خراب شده‌اند. با آنها چکار باید بکند؟!«بک ویث» به طر٠بی سیم بر می‌گردد. Ùقط خدا می‌داند Ú†Ù‡ چیزی باعث می‌شود Ú©Ù‡ در Øین صØبت با ژنرال «جان وارنر» Ùرمانده Ú©Ù„ عملیاتâ€ØŒâ€Œ آرامش ظاهری خود را ØÙظ کند. «وارنر» در هواپیمای «آواکسی» Ú©Ù‡ بر Ùراز مرز ترکیه در پرواز است، عملیات را رهبری می‌کند. صØبت طول می‌کشد. شاید «وارنر» هم شوکه شده است. ناگهان پیشانی بلند‌ «بک ویث» چین می‌خورد Ùˆ لبهایش باز می‌ماند. ماجرا آنقدر مسخره است Ú©Ù‡ اگر «بک ویث» در این جهنم گرÙتار نیامده بود،‌ Øتما Ú©Ù„ÛŒ به آن می‌خندید: « همه‌ این عکسها در روز گرÙته شده‌اند. در Øالی Ú©Ù‡ در چنین مناطقی به دلیل گرمای شدید در این Ùصل، ساکنان بیشتر شب یا ØµØ¨Ø Ø®ÛŒÙ„ÛŒ زود سÙر می‌کنند.»«بک ویث» منتظر کسب تکلی٠می‌ماند. وارنر، مستقیما با اتاق سری پنتاگون در تماس است. «بک ویث» با انگشتانش روی میز بی‌سیم ضرب می‌گیرد. اصلا نمی داند Ú©Ù‡ اوضاع جوی بدتر شده است یا بهتر. شاید اگر بتواند، در آن شرایط خودش را توی آینه ببیند از دیدن یک لبوی داغ بزرگ، ÙˆØشت کند. «بک ویث» در انتظار جواب Ùلج شده است. هر چند رسیدن جواب چندان طول نمی‌کشد: «مساÙران باید به خارج از ایران منتقل شده، تا در صورت لزوم به عنوان گروگان مورد استÙاده قرار بگیرند.» «بک ویث» گوشی بی‌سیم را روی میز پرتاب می‌کند. لنگستون، هنوز نزدیک اتوبوس ایستاده است.مساÙران، به دستور «بک ویث» تØت کنترل اÙسران ایرانی قرار می‌گیرند. تا این Ù„Øظه، شرایط برای ادامه‌ی کار چندان بد نیست. شش Ùروند «سی استاسیون»‌ به زمین نشسته اند. اما هیچ چیز مثل آن چیزی نیست Ú©Ù‡ در تصور اÙراد بود. همه،‌ بسته به درجه نظامی شان، غر می‌زنند. هر Ú†Ù‡ درجه بالاتر می‌رود. صدا هم بلندتر می‌شود. لنگستون، توی این Ùکر است Ú©Ù‡ به زودی Øنجره‌ی چارلی پاره خواهد شد. همین موقع، خلبان یکی از هلیکوپترها، با عجله پیاده می‌شود Ùˆ خود را به Ùرماندهی مستقر در Ù…ØÙ„ می‌رساند. آه لنگستون در می‌آید: «خدایا! یه خرگوش دیگر!»خبر خرابی سومین هلیکوپتر، تیر خلاص استقامت «بک ویث» است. Ù„Øظات غم انگیزی است. با اØتمال شکست عملیات آبرو Ùˆ مقام تمام Ùرماندهان به خطر خواهد اÙتاد. ساعت به وقت تهران از یک ØµØ¨Ø Ú¯Ø°Ø´ØªÙ‡ است. Ùرماندهان با هم مشورت می‌کنند Ùˆ ‌«وارنر» هم در جریان قرار می‌گیرد. «بک ویث» طرÙدار ادامه عملیات است. Ùرمانده گروه «دلتا» شخصی نیست Ú©Ù‡ با چند اشکال Ùنی، از میدان به در برود. او معمولا اÙرادش را به مشکلترین عملیات – تا Øد غیر ممکن – وا می‌دارد. بنابراین، در این شرایط به نظر او پنج هلیکوپتر باقیمانده باید با Ú©Ù…ÛŒ بیشتر از ظرÙیت معمول، عملیات را ادامه دهند.اما موضع دیگران Ù…Øتاطانه تر است. تا کنون سه هلیکوپتر از کار اÙتاده است. هیچ تضمینی نیست Ú©Ù‡ این اتÙاق برای بار چهارم تکرار نشود. لنگستون Ùˆ همقطارهایش، Øالا دیگر خبر خرابی هلیکوپتر را شنیده‌اند. در چنین شرایطی، Øداقل آرزوی لنگستون این است Ú©Ù‡ هر Ú†Ù‡ زودتر از این گور دسته جمعی Ùرار کنند. هیچکدام از اÙراد، روØیه‌ اولیه را ندارند. اØساس لنگستون برای خودش هم ناشناخته است. اØساسی Ú©Ù‡ Øتی در شرایط ÙˆØشتناک Ùرار از سایگون هم تجربه‌اش نکرده بود. ساعت، به وقت تهران یک Ùˆ Û²Û° دقیقه‌ بعد از نیمه شب است. در Øالی Ú©Ù‡ لنگستون Ùˆ همقطارهایش در اضطراب Ùˆ انتظار به سر می‌برند. «جیمی کارتر» پیشنهاد قطع عملیات را دریاÙت می‌کند. او باید با همکارانش، در اتاق وضعیت ویژه‌ کاخ سÙید مشورت کند. این همان چیزی است Ú©Ù‡ Ùکرش، اعصاب «بک ویث» را خرد می‌کند: یک عده توی اتاقهایشان تصمیم می‌گیرند Ú©Ù‡ یک عده‌ دیگر، وسط جهنم Ú†Ù‡ غلطی بکنند. بالاخره ساعت یک Ùˆ نیم صبØØŒ به وقت تهران، دستور قطع عملیات صادر می‌شود. لنگستون دستهایش را از جیب شلوارش در می‌آورد. آنها دیگر نمی‌لرزند.پنج هلیکوپتر باقیمانده، مشغول سوخت‌گیری برای بازگشت هستند. ششمین هلیکوپتر اجبارا باید همان‌جا بماند. «به جهنم! می‌توانست بدتر از این هم اتÙاق بیÙتد!» نه «بک ویث» Ùˆ نه کارتر Ú©Ù‡ Ù„Øظاتی بعد از اعلام شکست عملیات، همین جمله را خطاب به همکارانش Ú¯Ùت. Ùکرش را هم نمی‌کنند کلاه شعبده باز، باز هم خرگوش دارد.لنگستون Ùˆ همقطارهایش در Øال سوار شدن به هواپیما، ناگهان نور چهار چراغ را می‌بینند Ú©Ù‡ در Øال نزدیک شدن به آنها هستند. یک سواری Ùˆ یک Ù†Ùتکش! Ùشار عصبی به نهایت خود رسیده است. چارلی Ùراموش می‌شود Ùˆ این بار، سربازان معطل نمی‌کنند Ùˆ ماشه ها را می‌کشند. Ù†Ùتکش مورد اصابت قرار می‌گیرد Ùˆ راننده‌اش Ù…Ø¬Ø±ÙˆØ Ù…ÛŒâ€ŒØ´ÙˆØ¯. زیر نگاه مستقیم «نور آبی» Ùˆ در روشنایی آتش Ù†Ùتکش، راننده‌ سواری ØŒ عقب جلو می‌کند Ùˆ زخمی را بر می‌دارد Ùˆ Ùرار می‌کند. لنگستون باورش نمی‌شود. دستهایش دوباره شروع به لرزیدن کرده‌اند. می‌داند Ú©Ù‡ وضع هیچکس بهتر از او نیست. Ùˆ گرنه این اتÙاق اØمقانه نمی‌‌اÙتاد. چطور می‌شود یک Ù†Ùر غیر نظامی، به این Ø´Ú©Ù„ مسخره از دست کماندوهای نور‌ آبی Ùرار کند؟! چند دقیقه‌ای طول می‌کشد تا اÙراد دوباره آرامش پیدا کنند. هر چند این آرامش، ظاهری است. Øالا دیگر بر خلا٠قبل از دستور بازگشت، بیشتر صدای باد شنیده می‌شود تا نعره های اÙراد. لنگستون کنار یکی از هواپیماها روی زمین ولو شده Ùˆ به چیزی Ú©Ù‡ خودش هم نمی‌داند تکیه داده Ùˆ زل زده است به شعله های Ù†Ùتکش. تا آن شب بیشتر از هر چیزی توی دنیا، شعله‌ آتش دیده است. اما شعله‌های زرد Ùˆ سرخ Ùˆ صدای «جرق Ùˆ جرق» این یکی، انگار Ú©Ù‡ برایش تازگی دارد. نه چیزی می‌بیند Ùˆ نه چیزی می‌شنود. Ùقط آتش! اØساس نزدیکی غریبی دارد با آتش Ù†Ùتکش، Øس یکی شدن Ùˆ پابند شدن. مثل جاسوسهای Ùیلمهای سینمایی Ú©Ù‡ در Ù…ØÙ„ ماموریت خود عاشق می‌شوند Ùˆ همین سرگردانشان می‌کند میان عشق Ùˆ وظیÙÙ‡. Ùˆ معمولا هم اولی را انتخاب می‌کنند Ùˆ معمولا هم جانشان را روی آن می‌گذارند.درست Û´Û¸ دقیقه بعد از دستور قطع عملیات است Ú©Ù‡ Ùاجعه‌ اصلی رخ می‌دهد، Ùˆ آنقدر سریع Ú©Ù‡ Ùقط می‌تواند از عهده‌ یک شعبده باز بر آید. «بک ویث» مشغول جمع آوری نهایی اÙراد Ùˆ تجهیزات است Ú©Ù‡ یکی از هلیکوپترها بعد از سوختگیری از هواپیمای «سی – ۱۳۰» Øامل سوخت، در Øین بلند شدن Ùˆ دور شدن از هواپیما‌، با سرعتی بیش از Øد گردش می‌کند Ùˆ در همین Ù„Øظه، دم آن به بدنه‌ هواپیما اصابت می‌کند. در یک چشم به هم زدن، هزاران لیتر بنزین Ùˆ تمام تسلیØات موجود در هر دو، منÙجر Ù…ÛŒ شوند. کوهی از آتش، کویر Ùˆ شن باد شب را روشن می‌کند. صدای نعره Ùˆ عربده دوباره بلند می‌شود. هشت Ù†Ùر، در جا ذغال می‌شوند. چشمهای «بک ویث» از Øدقه در‌ آمده‌اند. پاهایش خشک شده‌اند Ùˆ برای چند Ù„Øظه، انگشتانش را Øس نمی‌کند. بوی بنزین Ùˆ کباب سوخته Ùˆ باروت، «کویر یک» را پر کرده است. «بک ویث» به خودش می‌آید. چهار Ù†Ùر به شدت سوخته‌اند. Øالا Ùقط یک Ùکر توی کله‌ طاس خیس از عرق «چارلی بک ویث» وجود دارد: «رÙتن بعد از مردن!» به جهنم Ú©Ù‡ Ø´Ú©Ù„ Ùرار به خودش می‌گیرد. بگذار آنها Ú©Ù‡ پشت میزهایشان توی اتاقهای سری‌شان نشسته‌اند، هر غلطی Ú©Ù‡ می‌خواهند بکنند. مسلما آنها راهش را پیدا خواهند کرد. کارتر می‌تواند یک رونوشت از سخنرانی «کندی»، بعد از کثاÙتکاری خلیج خوکها تهیه کند Ùˆ عین همان را بخواند. اما یک چیز مسلم است: چارلی بیشتر از این تلÙات نمی‌دهد. Øتی اگر مجبور شود قانون مقدس «هرگز جسد دوستان را به جا نگذارید» را زیر پا نمی‌گذارد Ùˆ Øتی اگر مجبور شود اسناد Ù…Øرمانه Ùˆ هلیکوپترهای سالم را هم جا بگذارد. ساعاتی بعد، با خروج نیروها از Øریم هوایی ایران، عملیات پایان پذیرÙته است. درخشش Ø¢Ùتاب کویر، اجساد سوخته‌ پنج کماندو Ùˆ سه خلبان را روشن می‌کند. لنگستون هنوز به آتش خیره مانده است .