در پی وقوع انقلاب اسلامی کاخ سفید نه تنها متحد استراتژیک خود را در خاورمیانه و «ژاندارمی منطقه» به وسیله محمدرضا شاه را از دست داده بود بلکه با آماجی از ایدئولوژی و شعارهای ضد استکباری و ضد آمریکایی در سطح حاکمیت و مردم مواجه شد. انقلاب اسلامی برای رویش و پویش خود و بر اساس مبانی آن که «استقلال، آزادی وجمهوری اسلامی» بود پس از 1357 علاوه بر مبارزه با مظاهر استبدادی داخلی به ویژه پس از تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در آبان ماه 1358 وارد فاز استکبار ستیزی نیز شد. در مقابل آمریکا نیز اضمحلال انقلاب اسلامی را با تثبیت موقعیت خود در جهان و خاورمیانه برابر میانگاشت. از این مقطع همواره هالهای از مخالفت، دشمنی، نفی، دگرسازی و خشونت واژهای بر فضای مناسبات تهران- واشنگتن حاکم بوده است.
در همین راستا آغاز جنگ عراق علیه ایران در شهریور 1359 به مثابه یکی از اولین تلاشهای جدی آمریکا برای "تغییر قهری نظام اسلامی" پس از شکست عملیات طبس و کودتای نافرجام نوژه بود که با سواری گرفتن از اسب تروای صدام صورت میپذیرفت.
در عین حال توالی زمانی دو گفتمان تنش زدایی اقتصادی و تنشزدایی سیاسی در سیاست خارجی آقایان هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی بیش از پیش گزارههای گفتمان تغییر قهری نظام اسلامی را به سکوت واداشت و غرب و آمریکا را به دیالوگ با جمهوری اسلامی ترغیب نمود.
واقعه یازدهم سپتامبر 2001 را میبایست به مثابه نقطه عطفی در نظر گرفت که به نوعی جابجایی گفتمان در سیاست خارجی خاورمیانهای آمریکا و قدرتیابی طیف جدیدی از «بازها» موسوم به «نومحافظهکاران» انجامید.
براساس تز جدیدی که از سوی نومحافظهکاران هیئت حاکمه بوش پسر طرح و بسط پیدا کرده است، راه میانه برای حرکت خاورمیانه به سوی «صلح دموکراتیک» تغییر رژیمهای دیکتاتور و خودکامه برای «رهانیدن» ملتهای خاورمیانه و کمک به حرکت آنها در مسیر آزادی و حقوق بشر است. این طرز تفکر با «احساس مسئولیت» نومحافظهکاران برای «رهبری اخلاقی» آمریکا در سطح جهان همخوانی و سازگاری دارد.
در چنین فضایی است که روی کار آمدن دولت نهم و بازگشت آن به برخی شعارهای اصیل انقلاب اسلامی مانند حمایت قاطع از ملتها و مسلمانان مستضعف در مقابل «استکبار جهانی» یا تاکید بر لزوم محو اسرائیل از یکسو و خیمه سنگین نومحافظهکاران و حامیان «تغییر رژیم»(Regime change) بر دستگاه تصمیمگیری آمریکا از سوی دیگر بار دیگر به بازگشت گفتمان «تغییر نظام اسلامی» بیش از گذشته دامن زده است. این مسئله به ویژه با در نظر گرفتن آنچه در محافل سیاسی- رسانهای آمریکا «تهدید موشکی» و «تهدید هستهای» روز افزون جمهوری اسلامی ایران نامیده میشود بسیار مشهودتر و ملموستر خواهد بود.
پرسش اصلیای که این نوشتار درصدد یافتن پاسخی برای آن میباشد این است که: «آیا پس از گذشت نزدیک به سه دهه از پیروزی انقلاب اسلامی، کاخ سفید همچنان سناریوی تغییر نظام اسلامی را در سر میپروراند یا آمریکا به سمتی پیش میرود تا واقعیت و قدرتی به نام جمهوری اسلامی ایران را بپذیرد؟»
به منظور پاسخ به این پرسش میبایست از درون گفتمان حاکمیت سیاسی در آمریکا به بررسی هر دو سناریو پرداخت و میزان تعهد مقامات واشنگتن و اتاق های فکری(Think Thanks) آمریکا به سناریوی تغییر رفتار یا تغییر نظام را مورد بررسی موشکافانه قرار داد.
سناریوی تغییر نظام اسلامی
حامیان سناریوی تغییر نظام اسلامی در ساختار تصمیم گیری سیاست خارجی آمریکا به دو جبهه اصلی حامیان تغییر قهری و حامیان تغییر دموکراتیک نظام اسلامی تقسیم میشوند. در حقیقت تفاوت میان این دو گروه نه در اصل و لزوم «تغییر ماهیت نظام اسلامی» بلکه در راهکارهای اجرایی مؤثری است که برای رسیدن به این هدف ترسیم و تصویر میشود. به رغم وجود این تفاوت برخی محورهای مشترک میان دو طیف وجود دارد که برخی از آنها به قرار ذیل است:
1- هرگونه مذاکره و تعامل با جمهوری اسلامی به منزله «مشروعیت بخشیدن» به ماهیت ضد آمریکایی و ضد اسرائیلی آن خواهد بود که باید از آن پرهیز کرد.
2- شکست تجربه دیالوگ با ایران در دوره اصلاحات (دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی) و بازگشت جمهوری اسلامی به گفتمان صدور انقلاب اسلامی نشان داد که آمریکا تنها از راه «جدال» و نه «همکاری» باید مشکلات خود را با جمهوری اسلامی حل و فصل نماید.
3- در هر دو سناریو نگاه قهری یا غیرقهری به سناریوی تغییر نظام ،حساب ملت ایران از دولت جمهوری اسلامی جداست و تغییر نظام اسلامی در نهایت به نفع ملت ایران خواهد بود.
4- گفتمان «تغییر رفتار» جمهوری اسلامی با توجه به ماهیت تغییر ناپذیر و استاتیکی نظام جمهوری اسلامی گفتمانی از هم گسیخته است و راه به جایی نخواهد برد.
در ادامه تلاش خواهد شد تا به طور مختصر به طیفبندی درونی حامیان سناریوی تغییر نظام اسلامی در آمریکا اشاره شود:
الف - تغییر قهری(تغییر از راه حمله نظامی)
براساس این طرز تفکر «حمله نظامی» راهحل غیردموکراتیک، خشن و سختافزارانهای است که مقدمهای لازم و گریزناپذیر برای رسیدن به شرایط ثبات و دموکراسی در ساختار جمهوری اسلامی است. در حقیقت حامیان این ایده میپذیرند که راهحل آنها در قبال تهران در تعارض با «طرح خاورمیانه بزرگ» (که براساس گزارش توسعه انسانی عرب سازمان ملل در سالهای 2002 و 2003 شکل گرفته است) قرار میگیرد، لیکن صرف تاکید و توجه به «تغییر از پایین» را به طور قاطعی رد میکنند و در عوض به تعبیر خود راه کار مؤثرتر و کوتاهتر یعنی «تغییر از بالا» را در دستور کار قرار میدهند. این مسئله دقیقاً نشان دهنده همان پارادوکسی است که هم اینک بوش و تیم نومحافظهکاران وی در رفتار خاورمیانهای از خود نشان میدهند.
نومحافظهکاران کاخ سفید از یک سو پس از واقعه 11 سپتامبر 2001، ایده و طرح آمریکایی خاورمیانه بزرگ را مطرح نمودهاند که براساس آن زیر ساختهای اطلاعاتی، ارتباطی، چرخش آزاد اطلاعات و دموکراسی در این منطقه تقویت پیدا میکند و از سوی دیگر به جنگ با کشورهای موسوم به محور شرارت(Axis of Evil) میرود. طبعاً عملی شدن طرح خاورمیانه بزرگ که حاکی از قصد نومحافظهکاران برای تسری ارزشهای لیبرال ـ دموکراسی به منطقه خاورمیانه است مستلزم به کارگیری ابزارهای نرم و غیرقهری است که این مسئله با حمله آمریکا به افغانستان و عراق پس از یازدهم سپتامبر ناسازگار است. این تعارض عاملی است که برخی نویسندگان و تئوری پردازان را واداشته تا از واژه و اصطلاح «ویلسونیسم در چکمه»(Wilsonism in Boot) برای توصیف سیاست خاورمیانهای بوش استفاده نمایند.
براساس این رویکرد بوش، ارزشهای آمریکایی (که در قالب اندیشههای ویلسون رئیس جمهور وقت آمریکا تجلی پیدا کرده است) میبایست با به کارگیری ابزارهای سخت (نظامی) به سایر مناطق جهان (از جمله خاورمیانه به عنوان یکی از استراتژیکترین مناطق فعلی جهان) انتقال پیدا کند. درحقیقت براساس سناریوی «ویلسونیسم در چکمه» راه دموکراسی و آزادی در خاورمیانه و از جمله در ایران از خشونت، جنگ و حمله نظامی میگذرد و چیزی فراتر از معاهدات و نهادهای چندجانبه بوده و مقولاتی مانند مهارخشن[5] و حتی در برخی موارد اعمال زور را در بر میگیرد[1] این طرز تفکر خطرناک نشان میدهد که تز «برقراری دموکراسی به هر قیمت» تا چه حد میتواند به پاد و ضدِ خود تبدیل شود و اثر و نشانهای از دموکراسی و حقوق بشر باقی نگذارد. در چارچوب همین رویکرد است که تغییر رفتار هستهای ایران از طریق تغییر نظام اسلامی (پاک کردن صورت مسئله) دنبال و پیگیری میشود.
حامیان تفکر تغییر قهری نظام اسلامی، نومحافظهکاران رادیکالی هستند که سرخوش از تغییر رژیم در افغانستان و عراق پس از واقعه یازدهم سپتامبر2001 ایده مشابهی را در قبال ایران در سر میپرورانند. براساس ایده تئوری پردازان تغییر قهری نظام اسلامی که افرادی مانند ریچارد پرل، پاتریک کلاوسون، مایکل روبین و روئل گرشت از آن به شدت حمایت میکنند مذاکره و دیپلماسی نمیتواند راه کار مؤثری برای حل و فصل مسائل فیمابین ایران و آمریکا به شمار رود و تنها میبایست از طریق حمله نظامی و تغییر نظام اسلامی این مشکلات را میان ایران و غرب حل و فصل نمود.
"ریچارد پرل" از چهرههای سرشناس نومحافظهکار آمریکا، دستیار وزارت دفاع آمریکا در دوره ریاست جمهوری ریگان و رئیس هیئت مشاورین وزیر دفاع آمریکا در دوره دونالد رامسفلد است که از او به عنوان یکی از معماران و مشوقان اصلی جنگ عراق یاد میشود، وی در یکی از مصاحبههایش با رادیو فردا نیت خود را مبنی بر لزوم تغییر قهری حکومت دینی ایران آشکارا بیان کرده است: «به نظر من حکومت فعلی ایران نه «میتواند» خود را اصلاح کند و نه «میخواهد» که اصلاح شود؛ تنها تغییر رژیم از طریق حمله نظامی میتوان ضامن دموکراسی و احیای حقوق فردی در ایران باشد.»[2]
مایکل روبین و روئل گرشت از کارشناسان موسسه اینترپرایز نیز از جمله چهرههای نومحافظهکاری هستند که «مذاکره با جمهوری اسلامی» را به منزله «مشروعیت بخشیدن» به ماهیت ضد آمریکایی و ضد اسرائیلی جمهوری اسلامی قلمداد میکنند. پاتریک کلاوسون نیز معاون پژوهشی موسسه واشنگتن و از مسئولان موسسه پژوهشی وینپ معتقد است که شکست تجربه گفتگو با ایران در دوره اصلاحات (دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی) و روی کار آمدن دولت ضد غربی نشان داد که نه از راه «همکاری» بلکه از راه «جدال» باید با جمهوری اسلامی برخورد کرد.
ب - تغییر نظام از درون
همزمان با ظهور و تقویت گفتمان و جریان تقابلگرای خشونت محور با محوریت حمله نظامی به ایران، یک جریان دیگر که در «هدف» ـ یعنی براندازی نظام جمهوری اسلامی ـ با جریان خشونت گرا موافق است، در عرصه سیاسی آمریکا بروز کرده لیکن ایده دیگری را برای این کار ارائه داده است. نظریه پردازان این جریان در درجه اول معتقد هستند هرگونه اقدام خشونتآمیز خصوصاً عملیات نظامی، نفرت در میان ایرانیان از آمریکا و دولت آن را برای سالیان دراز ریشه دار خواهد نمود و امکان روی کار آمدن یک دولت هوادار آمریکا را در این کشور با مشکلات زیادی روبرو خواهد ساخت.
«تتگلنکارپنتر»، معاون مطالعات دفاعی و سیاست خارجی موسسه کیتوواشنگتن در سخنرانی خود تحت عنوان «بررسی راه کارهای برخورد با برنامه هستهای ایران» در این موسسه، تغییر جمهوری اسلامی از طریق مداخله خارجی را زمینهساز افزایش حمایت مردم ایران از حکومت داخلی در مقابل دخالتهای خارجی ارزیابی کرده است.[3]
به علاوه پیگیری تز تغییر قهری نظام اسلامی به گونهای به عنوان عاملی جدید در تشدید بیثباتی و ناآرامی در نظر گرفته میشود که منطق درونی تغییر نظام از طریق حمله نظامی را با تردید و تشکیک مواجه میسازد. توماس فریدمن در مقالهای در «نیویورک تایمز» در این خصوص نوشته است که:
«اقدام نظامی علیه ایران منجر به اضافه شدن یک حکومت بی ثبات دیگر به مجموع حکومتهای بیثبات در خاورمیانه خواهد شد.»[4]
به اعتقاد حامیان سناریوی براندازی غیرقهری، ایران به علت برخورداری از سوابق دموکراسی و وجود نهادهای مردم سالار و همچنین پتانسیلهای موجود برای حرکتهای مردمی و غیردولتی از استعداد و ظرفیت بالایی برای تغییر نظام سیاسی به روشهای غیرخشونت آمیز برخوردار است.
با این وجود به رغم انسجام و اتحاد ظاهری در چارچوب رویکرد تغییر غیرخشونت آمیز نظام اسلامی، دو دیدگاه یا رهیافت متفاوت در این زمینه شکل گرفته است:
رهیافت اول تحت عنوان «دیپلماسی سیاه» ضمن قائل بودن به روش غیرخشونت آمیز و جنگ نرم، «روابط رسمی» با دولت جمهوری اسلامی را نیز مدنظر قرار داده و با طرح تقابلگرایی از طریق تعاملگرایی، براندازی را براساس فشار از بالا و همراه سازی از پایین دنبال میکند. در حالی که رهیافت دوم تحت عنوان «فروپاشی»، هرگونه رابطه رسمی میان دولت آمریکا و دولت جمهوری اسلامی را مردود اعلام کرده و صرفاً رابطه با جامعه، سازمانها، گروهها و افراد مختلف را مبنای کار خود قرار داده است.
1 - رهیافت دیپلماسی سیاه
حامیان این رهیافت خواهان استفاده از تجربیات آمریکا در برخی از کشورهای هدف در طول سالیان گذشتهاند که از جمله آنها استفاده از راهبردهای غیرخشونت آمیز با هدف نهایی ایجاد «تغییرات ساختاری»است. این رهیافت که توسط مقامات غربی و تحلیلهای رسانهای غرب نیز مورد تاکید قرار میگیرد بر این مبنا استوار شده است که در داخل جمهوری اسلامی به علت وجود زمینهها و بسترهای رشد دموکراسی و وجود گزارههای دموکراتیک در نظام فعلی، فرصتهای مناسب برای پیشبرد راهبرد و اهداف سرنگونی حکومت فراهم خواهد آمد. به طور خلاصه براساس رهیافت دیپلماسی سیاه به طور موازی «ارتباط انتقادی» با دولت جمهوری اسلامی و «ارتباط تعاملی» با ملت ایران مورد پیگیری قرار میگیرد.
به عنوان نمونه در این چارچوب میتوان به اظهارنظر مهران براتی در سمیناری تحت عنوان «برخورد با ایران:مقابله، مهار و یا مذاکره ؟» اشاره کرد که تفسیر موسعی از معنای تغییر رژیم ارائه میدهد. بر اساس این تفسیر موسع تغییر رژیم لزوماً به معنای سرنگونی جمهوری اسلامی نیست بلکه به این معناست که بحرانهای سیاسی _ اجتماعی و در نتیجه درگیری گروههای صاحب قدرت درون حکومتی در راستای «جابجایی در قدرت» بالا میگیرد و مآلاً «سیاستمداران معتدلتر» به جای «نیروهای خشونت طلب» می نشینند. با بروز این جابجایی قدرت امکان تعامل انتقادی با حاکمیت جمهوری اسلامی فراهم میشود.[5]
به طور خلاصه براساس رهیافت دیپلماسی سیاه، فرایند دیپلماسی با حاکمیت و مردم به طور همزمان صورت میپذیرد. در حقیقت میتوان اینرویکرد را قلب معنا و مفهوم اصیل دیپلماسی سنتی قلمداد کرد. چرا که دیپلماسی را «بازی در سطح رهبران» میدانند و نه ارتباطگیری با مردم. در حقیقت از این نگاه، مردم اساساً از صلاحیت ارتباط دیپلماتیک برخوردار نیستند و دور زدن حاکمیت و تودهای کردن دیپلماسی نوعی تحریف آشکار در عرف دیپلماتیک به شمار میرود.
2 - رهیافت فروپاشی
یکی از رهیافتهای اصلی آمریکا در عملی کردن راهبرد تغییر نرم نظام جمهوری اسلامی، استفاده از هویتها و صنفهای مختلف اجتماعی، فرهنگی، جنسیتی، اقتصادی برای براندازی نظام اسلامیاست. در رهیافت فروپاشی برخلاف رهیافت دیپلماسیسیاه به جای ارتباط انتقادی با حاکمیتصرفاًً به تعاملیخزنده، سیستماتیک و هدفمند با هویتهای مختلف فوقالذکر پرداخته میشود. ادبیات گستردهای درباره کارایی ارتباط با مردم و کنارگذاری حاکمیت جمهوری اسلامی به عنوان طرف گفتگو با آمریکا (دور زدن جمهوری اسلامی و برقراری دیالوگ با مردم) تولید شده است.
علیکشتگر، دبیر ماهنامه اینترنتی مهین، نیز در همین خصوص مدعی شد:
«بزرگترین سلاحی که میشود علیه جمهوری اسلامی به کار گرفت سلاح دفاع از حقوق بشر و دموکراسی و آزادی است. یعنی جمهوری اسلامی در برابر دفاع از آزادی و حقوق بشر و حمایت از این حق ملی ایرانیهاست که به حساب بسیار ضعیف است و نقطه ضعفش است و همین جاست که به عنوان پاشنه آشیل میشود کوبیدش و از بین بردش.» [6]
در چارچوب همین ادبیات سیاسی است که مایکل لدین عضو سابق شورای امنیت ملی آمریکا، از جمله تئوریسینهای اصلی نئوکان، صاحبکرسی آزادیخواهی در موسسه راستگرای اینترپرایز و متخصص ماکیاولیسم و از طرفداران سرسخت و بسیار جدی جنگ با تروریسم و تغییر نظام در ایران معتقد است با ابتکارات و بحران آفرینیها باید همه چیز در بیرون آمریکا زیر و رو شود. وی اعتقاد راسخ دارد که اکنون زمانه جوانان پرانرژی است که با ابتکارات انقلابی خود به دموکراسی دست پیدا کنند این طرز تفکر به دنبال انقلاب مخملین در کشورهای مختلف دنیا و همچنین توسل به جنبشهای مرکزگریزِ هویتی در کشورهای کثیرالمله است.[7]
لدین همچنین در مصاحبهای کاملاً از کارایی تاکتیک دور زدن حاکمیت دینی ایران سخن گفت و مدعی شده است: «میدانیم بیش از 70 درصد مردم ایران مخالف رژیم حاکم هستند و در موارد دیگر شاهد این مطلب بودهایم که هرگاه از مردم حمایت کردهایم، پیروز شدهایم. اگر توانستیم با حمایت 5 تا 10 درصد مردم، حکومت شوروی سابق را سرنگون کنیم چرا نتوانیم با حمایت 70 یا 80 درصد مردم این کار را درباره ایران انجام دهیم. میتوانیم با حمایت از گروههای مختلف در ایران موفق به انجام این کار شویم.»[8]
براین مبنا جنبشهای اجتماعی مانند جنبش دانشجویی، سندیکاهای کارگری، جنبش زنان، هویتهای قومی و هرگونه حرکت فرهنگی جمعی دیگر از پوسته صنفی خود خارج میشود و «بار سیاسی ضد حکومتی» به خود میگیرد. منشه امیر، مجری و کارشناس ثابت رادیواسرائیل در همین زمینه تصریح کرده است:
«تغییر رژیم بدون جنگ نیز امکانپذیر است زیرا این واقعیت که دایره وسیعی از ناراضیان داخلی از اقلیتهای قومی گرفته تا دانشجویان، کارگران و زنان، اساتیددانشگاه، نظامیان و حتی نمایندگان مجلس یعنی حدود 60 درصد از مردم خواهان تغییر رژیم می باشند صرفاً نیاز به حمایت غرب از آنها دارد.»[9]
در این رویکرد هرگونه تعامل و ارتباط انتقادی با مقامات رسمی جمهوری اسلامی ایران به مثابه عاملی اعتبار بخش به ماهیت این نظام تلقی میشود که باید از آن پرهیز نمود و در عوض بر ضرورت گفتگو با مردم ایران تاکید کرد. به عنوان نمونه جیمز وولسی، رئیس پیشین سازمان سیا در یکی از جلسات کمیته روابط خارجی مجلس نمایندگان آمریکا تحت عنوان «گامهای بعدی در بحران ایران» خاطر نشان کرد:
«هرگونه دیالوگ با دولت ایران به ماهیت جمهوری اسلامی مشروعیت خواهد بخشید به جای گفتگو با دولت جمهوری اسلامی باید با مردم، دانشجویان و فعالان سیاسی و رهبران مدنی ایران از طریق اینترنت و تکنولوژی مدرن گفتگو کرد.»[10]
به طور خلاصه، رهیافت فروپاشی آمریکا در تعارض با عرف دیپلماتیک و به رسمیت شناخته شدن ماهیت و موجودیت دولتها قرار میگیرد. در این رهیافت طرف آمریکا به عنوان یک دولت - ملت نه دولت جمهوری اسلامی بلکه افراد، گروهها، اصناف، جنبشها، سندیکاها و موسسات غیر انتفاعی در قالب ان.جی.اوها هستند که میبایست در یک پروسه بهاصطلاح «توانمندسازی» در تقابل با موجودیت سیاسی نظام حاکم قرار بگیرند. در مجموع مهمترین موضوعاتمورد توجه رویکرد فروپاشی با توجه به مطالب، اظهارنظرها، رفتارها و پشتیبانیهای مقامات آمریکایی در چهار مقوله قابل طبقهبندی است:
1- ساماندهی طرحی تحت عنوان «کمک به دموکراسی»
2- طراحی و اجرای روشهای غیرخشونت آمیز
3- راهاندازی جنبش های فرهنگی - اجتماعی
4- ایجاد انسجام در اپوزیسیون داخل و خارج از کشور
سناریوی تغییر رفتار
در مقابل طیف ذی نفوذی که در دستگاه تصمیم سازی آمریکا پروژه تغییر نظام اسلامی را به دو شیوه سخت افزاری (حمله نظامی) و نرم افزاری(رهیافت دیپلماسی سیاه و رهیافت فروپاشی) دنبال میکنند، طیف دیگری وجود دارند که معتقدند به جای سرمایهگذاری بر تغییر ماهیت و سرشت جمهوری اسلامی باید بر روی تغییر رفتار آن سرمایهگذاری نمود. این تغییر رفتار از نظر حامیان این رویکرد که در برخی تعابیر به عنوان «رویکرد تعامل گرایی» شناخته میشود، مداخله آمریکا با هدف براندازی میتواند دولت ایران را کاملاً تقویت کند. براساس این رویکرد، دولت جمهوری اسلامی ایران همه ابزارهای قدرت در کشور را در اختیار دارد و مخالفان جمهوری اسلامی متحد نبوده و همبستگی مؤثری میان آنها وجود ندارد که بتواند ماهیت و موجودیت نظام حاکم را به چالش بطلبد. حامیان رویکرد تغییر رفتار معتقدند اتخاذ رویکرد تعاملگرایانه برای آمریکا سخت نخواهد بود چرا که این کشور قبلاً نیز با وضعیتهای مشابه روبه رو بوده است. دونالد ریگان در دهه 80 با وجودی که اتحاد جماهیر شوروی را «شیطان بزرگ» مینامید، سالها ایدئولوژی و رفتار شوروی را تحمل کرد، روابط دیپلماتیک خود را با مسکو قطع ننمود و طی این فرآیند به نتایج سودمند و عملی برای هر دو طرف دست یافت.
این رویکرد را اروپائیان و تعدادی از اعضای دولت بوش ترجیح میدهند و معتقدند که این همکاری نباید یکطرفه باشد و میتواند در برگیرنده این موضوع باشد که اگر ایرانیان خواهان سود بردن از روابط جدید هستند، باید رفتارشان را تغییر دهند. به اعتقاد این افراد، تغییر در مسیر سیاستهای ایران زمانی حاصل خواهد شد که روابط دو جانبه بر مبنای «منافع مشترک» و نه «نقاط تضاد» استوار شده باشد(11) این رویکرد برخلاف رهیافت دیپلماسی سیاه، روابط سیاسی را به عنوان ابزاری در خدمت هدف براندازی جمهوری اسلامی تلقی نمینماید, بلکه بر معادله حل چالشها و رسیدن به یک روابط متعادل و قابل پذیرش دو طرف تاکید دارد. حوزههای چهارگانهای که حامیان ایده تعامل گرایی به دنبال تغییر رفتار جمهوری اسلامی در آنها هستند عبارتنداز: 1- مسئله هستهای ایران و به طورکلی سلاحهای کشتارجمعی2 - حمایت از تروریسم 3 - اخلال در روند صلح خاورمیانه 4 - وضع حقوق بشر.
به عنوان مثال «توماس پیکرین» معاون اسبق وزارت خارجه آمریکا و «تام لنتوس» رئیس دموکرات کمیته روابط خارجی مجلس نمایندگان آمریکا در نشست بررسی مسایل ایران در یکی از جلسات روابط خارجی مجلس نمایندگان آمریکا تحت عنوان «گامهای بعدی در بحران ایران» ضمن تاکید بر «گفتگوهای چند جانبه» با ایران در موضوعات چهارگانه مزبور خاطر نشان میکند که «استراتژی خاتمه بخشیدن به برنامه هستهای ایران از طریق تغییر رژیم» نادرست است.[12]
مراکزی نظیر موسسه بروکینگز، شورای غیردولتی روابط خارجی، مرکز نیکسون، بنیاد کارنگی برای صلح جهانی و مرکز بینالمللی وودرو ویلسون و محققانی چون جفریکمپ، ریتکیه، زیبگینیو برژینسکی، ریچارد هاوس و هنری کسینجر نمایندگان رویکرد تعامل گرا و تغییر رفتار به شمار میروند.
نمونه و شاهد مثال در این زمینه سخنرانی "ری تکیه" از کارشناسان ارشد شورای روابط خارجی آمریکا در نشست این شورا در 22 فوریه 2007 تحت عنوان «تنش زدایی از مناسبات ایران و آمریکا» است. وی که به تازگی کتاب «ایران مخفی: پارادوکس و قدرت در درون جمهوری اسلامی» را نوشته است و سردبیر نشریه برجسته «نشنال اینترست» و استاد دانشگاههای دفاع ملی، ییل و کالیفرنیاست در این سخنرانی تصریح نمود:
«آمریکا باید با اذعان به قدرت رو به رشد منطقهای ایران و پایداری رژیم تهران از سیاست بیثمر خود درخصوص تغییر رژیم ایران از جمله حمایت 75 میلیون دلاری از تبعیدیهای ایرانی و شبکههای تلویزیونی که برای ایرانیها برنامه پخش میکنند، دست بردارد. این آرمانگرایی آمریکایی درخصوص ایران اشتباه است. ایران برخلاف اروپای شرقی در دهه 1980 ، جنبش مخالف منسجمی ندارد که تمایل داشته باشد از کمک مالی آمریکا برخوردار باشد. تجربه گذشته نشان میدهد که میتوان رفتار ایران را تغییر داد و به سوی بهتر شدن هدایت کرد. برای مثال در دهه 1990 مشوقهای مناسب، تهران را تشویق کرد ترور مخالفانش را در اروپا و حمایتش را از برخی فعالیتهای خاص در خلیج فارس متوقف کند.»[13]
شورای روابط خارجی آمریکا و برخی شخصیتهای فعال سیاسی و مقامات اسبق و فعلی آمریکا در آن نیز به نحوی رویکرد تغییر رفتار ایران را مورد توجه قرار دادهاند. شورای روابط خارجی که ادعا میکند موسسهای غیرحزبی و غیردولتی است و البته با سیاستمداران میانهروی حزب جمهوریخواه ارتباط دارد در 19 ژوئیه 2004، گزارشی را درخصوص جمهوری اسلامی با عنوان «ایران،زمانی برای یک رهیافت نو» منتشر نمود. گزارش ویژه این شورا در 91 صفحه و با سرپرستی زیبگینیو برژینسکی (مشاور اسبق امنیت ملی) و رابرت گیتس (رئیس سابق سازمان سیا و وزیر دفاع کنونی آمریکا) و ریچارد هاس(رئیس این شورا و مسئول سیاست گذاری وزارت امور خارجه آمریکا در دوره اول جرج دبلیو بوش) تهیه شده است. کارشناسان و اعضای برجسته شورای روابط خارجی آمریکا به عنوان نمایندگان تفکر و رویکرد تعامل گرا (رهیافت تغییر رفتار) در این گزارش بر این نکته تصریح نمودهاند که با وجود دگرگونیهای سیاسی عمیق و نارضایتیهای عمومی، امکان وقوع انقلابی دیگر در ایران وجود ندارد.
به طور خلاصه از منظر رویکرد تعاملگرا در حال حاضر نیروهایی که متعهد به حفظ نظام کنونی ایران هستند، کنترل کاملی بر کشور دارند و تنها نماینده رسمی این کشور به شمار میآیند. بنابراین از این منظر نه تنها تلاش مستقیم آمریکا برای سرنگونی جمهوری اسلامی امکان موفقیت ندارد بلکه تغییر دولت از طریق مداخله خارجی نیز کمکی به حل مشکلاتی که سیاستهای ایران مسبب آن بودهاند نمینماید به همین علت است که از نظر حامیان ایده تغییر رفتار، «ماندگاری جمهوری اسلامی» از یک سو و نگرانیهای موجود درخصوص سیاستهای ایران از سوی دیگر چارهای برای آمریکا نمیگذارد جز این که به جای «انتظار برای سرنگونی» با «حکومت کنونی» تعامل نماید.[14]
نتیجهگیری
در مجموع به نظر میرسد به رغم تنوع و تکثری که در تئوریزه کردن راهبردهای کلان واشنگتن در قبال جمهوری اسلامی در عرصه آکادمیک و محافل سیاسی - رسانهای رویش و پویش پیدا کرده است، راهبرد اصلی کاخ سفید در قبال تهران در تحلیل نهایی همان تغییر نظام جمهوری اسلامی باشد. از میان راهبردهای متعدد و متنوعی که در این خصوص مطرح میشود تکلیف سناریوهای تغییر قهری و تغییر نرم (رهیافت دیپلماسیسیاه و رهیافت فروپاشی) پیشاپیش مشخص است. از طرفی به نظر میرسد «تغییر رفتار» و «تغییر نظام» دو دال تهی[Empty Signifier] و واژگانی هستند که به طور مشترک به یک مدلول[Signified] و معنای مشخص و مشترک یعنی تغییر و قلب ماهیت جمهوری اسلامی ایران ارجاع می دهند.
به این ترتیب به رغم آن که افرادی مانند عیسی سحرخیز طرح سناریویی به نام «براندازی» را به مثابه «برچسپهای ناچسبی» از سوی جمهوری اسلامی علیه شهروندان و فعالان ایرانی معرفی میکند[15] و به رغم آن که رامین احمدی ، با عنوان فعال حقوق بشر در کنیتکت، آن را برگرفته از «توهم توطئه داخلی و خارجی» مسئولان نظام به ویژه رهبری نظام اسلامی ارزیابی مینماید،[16] مسئله تغییر نظام اسلامی تک سناریویی است که کاخ سفید، وزارت خارجه، پنتاگون و کنگره به طور مشترک آن را مورد پیگیری جدی قرار می دهند. همانگونه که حسین باقرزاده، تحلیلگر سیاسی در لندن، اذعان میکند:
«هرچند سیاست آمریکا برای تغییر رژیم ایران «رسماً» کنار گذاشته شده است لیکن این تغییر رویکرد اولا مصلحتی است یعنی به دلیل مشکلات فعلی آمریکا در خاورمیانه اتفاق افتاده است و ثانیاً موقتی است و تا زمانی ادامه دارد که امیدی به تغییر رفتار ایران وجود داشته باشد.»[17]
در همین راستا گفته میشود در برخی افرادی که نمایندگان رویکرد تعاملگرا به شمار میروند برخی تناقضات گفتاری و رفتاری نیز مشاهده میشود که به نوبه خود حاکی از سردرگمی آنها در اتخاذ رویکردی قاطع در قبال تهران است. به عنوان نمونه ریچارد هاوس به وضوح از ارتباط فراحکومتی با مردم ایران سخن به میان میآورد:
«تغییر رژیم ایران نه تنها هدف بسیاری در آمریکا که خواسته بسیاری از مردم ایران است و ایرانیان خواستار جامعهای آزاد و باز هستند. درعین حال باید واقعبین باشیم چون چنین تغییراتی به زمان نیاز دارد . تغییراتی که از داخل ایران صورت بگیرد منعکس کننده خواسته مردم خواهد بود....»[18]
در یک گام جلوتر به نظر میرسد حتی همان مقاماتی که داعیه تغییر رفتار و ایده دیپلماسی را در قبال جمهوری اسلامی این روزها در سر میپرورانند این داعیهها را صرفا در سطوح سیاستهای اعلامی و نه اعمالی مطرح مینمایند و قلباً اعتقاد عمیقی به تغییر نظام اسلامی از بالا (تغییر رفتار از طریق حمله نظامی)دارند. موریس هینچی نماینده دموکرات مجلس نمایندگان آمریکا که خود خواهان مذاکره مستقیم کاخ سفید با دولت ایران است درباره تاکید رایس بر تئوری تغییر رفتار به جای پیگیری سناریوی تغییر نظام جمهوری اسلامی تصریح نموده است:
«به کاندولیزا رایس اعتماد ندارم و گزینه حمله نظامی آمریکا جدی است. من حرف او را باور نمیکنم. من میدانم که کاخ سفید به تغییر حکومت در ایران علاقمند است. آنها در عراق هم خواهان تغییر رژیم بودند. من نمیدانم حال تا چه حدی به دنبال تغییر حکومت در ایرانند اما شکی ندارم که به این گزینه علاقمندند.»[19] /?
پاورقی:
1 - محمود سریعالقلم، مبانی نظری سیاست خارجی دولت بوش، فصلنامه مطالعات مطقهای، زمستان 1381، ص.10
2 - رادیو فردا،29/2/86.
3 - رادیو آمریکا،15/11/86.
4 - رادیو فردا،9/3/86
5- برای مطالعه دقیقتر رهیافت دیپلماسی سیاه رک به: علی عبداله خانی، رویکردها و طرحهای آمریکایی درباره ایران، تهران: انتشارات مؤسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بینالمللی ابرار معاصر تهران، صص 38-40.
6- رادیو اسرائیل، 1/3/85
7- سایت روشنگری، 30/7/84.
8- تلویزیون فاکس نیوز ، 28/10/84
9- رادیو اسرائیل،1/3/86.
10- رادیو فردا، 26/10/85.
11 - مرکز نیکسون، ایالات متحده و ایران: معمای هستهای، انتشارات موسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بینالمللی ابرار معاصر تهران، تهران، شهریور 1383، صص 11-12.
12 - رادیو بیبیسی، 22/10/85.
13- ترجمه سخنرانی ری تکیه در نشست شورای روابط خارجی آمریکا در 22فوریه 2007 تحت عنوان «تنش زدایی از مناسبات ایران و آمریکا»، اداره پردازش و تحلیل اخباری خارجی، 16/12/85.
14 - سوزان مالون، روابط ایران و ایالات متحده از دیدگاه شورای روابط خارجی امریکا، انتشارات موسسه فرهنگی مطالعات و تحقیقات بینالمللی ابرار معاصر تهران، تهران: مرداد 1383، ص 11.
15- رادیو اسرائیل، 7/3/86.
16 - رادیو فردا، برنامه مجله دموکراسی،23/2/86.
17- رادیو کلن، 1/3/86.
18- رادیو آمریکا ، 25/1/85
19- رادیو بیبیسی، 29/2/86.