شیخالاسلام به دلیل نوع کاری که در سفارت انجام میداده، حتی پس از اینکه گروگانها به کشورشان برمیگردند، در سفارت میماند تا کارهایش تمام شود. وقتی هم حرف دانشجویانی میشود که با شروع جنگ تحمیلی سفارت را رها کرده، به جبهه رفته و به شهادت میرسند، بسیار متاثر میشود. شیخالاسلام در لابه لای اظهاراتش تلویحا به تنوع افکار دانشجویان آن روز اشاره میکند، اما صراحتا میگوید: «همه دانشجویان از هر خط و خطوطی که بودند و در جریان تسخیر لانه جاسوسی حضور داشتند، در این قضیه که تابع امام باشند، صادق بودند.»
*شما یکی از دانشجویانی بودید که در ماجرای تسخیر لانه جاسوسی حضور داشتید. میخواستیم درباره آن رویداد مهم برایمان صحبت کنید.
- اجازه بدهید ابتدا یک توضیحی عرض کنم. من در روز اشغال سفارت، بین دانشجویان نبودم. بنابراین در ساعات اولیه آن اتفاق حضور نداشتم. اما چند ساعت بعد به این جمع پیوستم . چون دانشجویان احتیاج به فردی داشتند که زبان انگلیسی بداند و بتواند با گروگانها صحبت کند. من ۹ سال در آمریکا زندگی کرده بودم و از آنجایی که به عنوان یک چهره فعال دانشجویی و به خاطر مصاحبههایی که قبل از انقلاب انجام میدادم، فردی شناخته شده بودم. در واقع قبل از پیروزی انقلاب از فعالان دانشجویی خارج از کشور و دبیر انتشارات انجمن اسلامیآمریکا و کانادا و اروپا بودم.
*در چه رشتهای تحصیل میکردید و چه زمانی به ایران برگشتید؟
- در آمریکا در دانشگاه برکلی، کامپیوتر میخواندم و اولین عید پس از پیروزی انقلاب به ایران برگشتم.
*دقیقا از چه زمانی به جمع دانشجویان حاضر در سفارت آمریکا پیوستید؟
- دانشجویان بنده را به خاطر مصاحبههایم میشناختند و چون به زبان انگلیسی هم مسلط بودم، عصر همان روز فرستادند دنبالم و من از همان شب اول به آنان پیوستم و وارد لانه جاسوسی شدم.
*چه کسی شما را خبر کرد و به دنبالتان آمد؟
- اجازه بدهید اشارهای به نام این فرد نکنم چون ممکن است دوست نداشته باشد اسمش گفته شود.
*چرا؟
- متاسفانه در حال حاضر برخی از دوستان تمایلی ندارند نامشان به عنوان افرادی که در ماجرای سفارت آمریکا مشارکت داشتند، برده شود. علیالخصوص آنانی که کار خارجی میکنند و به خاطر مشکلاتی که ممکن است برایشان به وجود آید ترجیح میدهند، ناشناس بمانند. اما من به صورت علنی فعالیت میکردم و خدا را هم شاکرم که در یک حادثه تاریخسازی حضور داشتم. بنابراین من اگرچه بین آن ۴۰۰ دانشجویی که به سمت سفارت حرکت کردند و داخل آن شدند نبودم اما از همان شب اول تا حتی بعد از آنکه گروگانها رفتند، کماکان در سفارت ماندم و مشغول بررسی و ترجمه اسناد و مدارک موجود در سفارت بودم.
*وقتی وارد سفارت شدید، چه فضایی در آنجا حاکم بود؟ از حس و حال دانشجویان بگویید.
- فضای خیلی عجیبی بود چون هم محیط عجیب بود و هم اتفاق یکتا بود. یک حالت تشنجی وجود داشت و دانشجویان منتظر بودند تا از سوی دولت به آنها فشاری وارد شود یا حتی حملهای صورت گیرد. دانشجویان خیلی تلاش داشتند این حرکت، پاک و دانشجویی بماند و واقعا هم همینگونه بود یعنی حرکتی کاملا دانشجویی بود، اما برخی احزاب سیاسی مثل منافقین که آن موقع مجاهدین[۱] نامیده میشدند، و حتی برخی افراد مثل بنیصدر ملعون نسبت به این واقعه موضع مخالف داشتند و خلاصه، شرایط عادی نبود. این اتفاق تازه رخ داده بود و هنوز تکلیف اینکه گروگانها به کجا منتقل شوند، مشخص نبود. برخی مکانها و وسایل در سفارت شناخته شده نبودند ولی در این شرایط تحت فشار همه میفهمیدیم که یک کار خیلی ویژه برای انقلاب انجام شده است و همه از جان و دل و انشاء الله با نیت قربتاالیالله آمده بودند با این وجود تا وقتی که حضرت امام(ره) موضع نگرفته بودند نمیدانستیم باید چه کار کرد. برای همین حالت صبر و انتظار و تحت فشاربودن کاملا مشهود بود. من هم وقتی وارد شدم بلافاصله با چند نفر از گروگانها صحبت کردم و به سراغ اسناد رشته رشته شده رفتم. این اسناد در طبقهای نگهداری میشد که در اختیار کاردار سفارت قرار داشت (سفارت آمریکا در تهران آن موقع سفیر نداشت و مسوولیتها با کاردار بود که او نیز زمان ورود دانشجویان به سفارت، به همراه دو نفر دیگر از کارمندان سفارت در وزارتخارجه کشورمان بود .)
*شما چه زمانی خبر ورود دانشجویان به سفارت را شنیدید؟ از قبل در جریان اخبار بودید یا وقتی که دوستانتان به دنبالتان آمدند، خبردار شدید؟
- قبل از اینکه دوستانم به سراغم بیایند، از این اتفاق خبردار و از شنیدنش هم بسیار خوشحال شدم چون به خاطر سالها زندگی در آمریکا، میفهمیدم که سیستم ظالمانه آمریکا چه اقداماتی علیه کشورمان انجام داده است. میدانستم که از شاه چه حمایتهایی کردهاند. میدانستم که سال۱۳۳۲ به اعتراف رسمی مقامات خودشان که در کتابی هم چاپ شد، توسط آلن دالاس و کیم روزولت که ۲مامور سیآیای بودند، از همین لانه جاسوسی کودتایی علیه دولت ملی مصدق صورت گرفت. لذا ما در مصاحبههایمان در قبل انقلاب صراحتا به آمریکاییها میگفتیم که این شماها بودید که شاه را در کودتای ۲۸مرداد به ملت ما تحمیل کردید. چند روز قبل از ۱۳ آبان آمریکا اجازه داد شاه وارد خاک آن کشور شود برای همین ملت ایران احساس کرد که توطئهای در آمریکا علیه ایران در حال شکلگیری است . از سوی دیگر این نکته هم مشخص بود که انقلاب اسلامی، نهضت ملی ۱۳۳۲ نیست و چیزی فراتر و بزرگتر از آن است. ما این را نیز میفهمیدیم که امام خمینی(ره) هم مصدق نیست، اما این را نمیدانستیم که آیا آمریکاییها هم، این نکات را فهمیدهاند یا نه. برای همین احتمال داشت آمریکاییها همان اشتباهی را که سال ۱۳۳۲ انجام دادند و به خیال خودشان هم موفقیتآمیز بود، دوباره انجام دهند. لذا این طبیعی است که هر آدمی نخواهد از یک سوراخ ۲ بار گزیده شود . برای همین برایمان بسیار مهم بود که نخواهیم به آمریکاییها دوباره اجازه قدرتنمایی دهیم.
*شما میگویید ۹ سال ساکن آمریکا بودهاید . پس قطعا به خاطر تحصیلات دانشگاهیتان به این امر واقف بودید که سفارت هر کشور، خاک آن کشور محسوب میشود. از سوی دیگر از عمر انقلاب اسلامی هم زمان زیادی نمیگذشت و هنوز آسیب پذیر بود. باتوجه به این دو موضوع، نگرشها درباره درست بودن این اقدام در آن زمان چگونه بود؟
- ببینید چند روز از قبل از ۱۳ آبان[۲]، آمریکا اجازه داد شاه وارد خاک این کشور شود. برای همین ملت ایران احساس کرد که توطئهای در آمریکا علیه ایران در حال شکلگیری است. لذا عدهای از دانشجویان حق داشتند از این نقشه احساس خطر کنند. پس دانشجویان برای جلوگیری از آسیب زدن آمریکا به انقلاب این کار را انجام دادند . از سوی دیگر وقتی موضوعِ بود و نبود مطرح است، دیگر توجه به این نکته که دفتر هر سفارتخانهای خاک آن کشور محسوب میشود، مطرح نیست و طبیعتا این قوانین دیگر اجرا نمیشود. البته من نمیخواهم بگویم که آنموقع دانشجویان تحلیل حقوقی میکردند. خیر، اینگونه نبود. بلکه دانشجویان با ذات انقلابیشان و صرفا برای اینکه شاه را از آمریکا پس بگیرند، سفارت این کشور را اشغال کردند. در واقع قصد مبادله گروگانها را با شاه داشتند. البته بعدا هم ثابت شد که بعد از پیروزی انقلاب، از درون همین لانه جاسوسی اقدامات ضدایرانی انجام میگرفت. مثلا طبق اسنادی که درباره عدم کفایت بنیصدر تسلیم مجلس شورای اسلامی شد، مشخص شد آمریکاییها با بنیصدر در ارتباط بودهاند و تلاش میکردند نظرش را جلب کنند. این اسناد با عنوان « اس دی لور » وجود داشت.
تمام منابعی که آمریکاییها در ایران داشتند با اس دی شروع میشد و لور، اسم مستعاری بود که برای بنیصدر انتخاب کرده بودند تا در اسناد مشخص نشود درباره بنیصدر است. بعدها با اعتراف خود رئیس سیا در ایران مشخص شد که منظورشان از لور بنیصدر است و مشخص شد از پاریس با او تماس داشتهاند. به این طریق که یک مامور سیا به عنوان تاجر آمریکایی با بنیصدر ارتباط برقرار میکند تا از طریق او به اخبار و اوضاع و احوال ایران و امام دست یابد. حتی وقتی هم که بنیصدر با امام به ایران آمد، همین تاجر کماکان با بنیصدر در ارتباط بود و نماینده سیا در ایران ـ که آن موقع در سفارتخانه مستقر بود ـ وقتی متوجه شد فرد دیگری مامور ارتباطگیری با بنیصدر است از این مساله ناراحت شد و به روسای خود معترض شد که این مورد را چرا به او ندادهاند که اداره کند. در سندهایی هم که رشته رشته شده بود، همین موضوع دیده میشد و اینکه آن تاجر در آخرین سندهایی که توانستیم بازسازیاش کنیم، میگوید: « به آقای بنیصدر پول دادم و از او چیزی نخواستم. فکر کنم فهمید موضوع چیست» البته خود آمریکاییها میگفتند طبیعی است که هر سفارتخانهای چنین کارهایی بکند، ولی طبق قوانین، دخالت اینها مجاز نیست و حق ندارند چنین کارهایی بکنند.
*وقتی وارد سفارت شدید پیش چه کسی رفتید؟ به شورای ۱۱ نفرهای که تشکیل شده بود مراجعه کردید یا پیش فرد خاصی رفتید؟
- نه، نه! اصلا فرصت این کارها نبود و من الان دقیقا یادم نیست وقتی وارد سفارت شدم اولین برخوردم با چه کسی بود. آنجا فضای امنیتی داشت و وقتی من وارد شدم بلافاصله گفتند بروم طبقه دوم سفارت تا با آقای آهرن که رئیس سی آی ای در ایران بود، حرف بزنم. یادم هست یکی دیگر از دانشجویان داشت با او صحبت میکرد و سعی داشت به آهرن بفماند که اوضاع عوض شده، ولی آهرن تاکید داشت که او اشتباه میکند و بزودی همه چیز درست میشود. این بحثها با لحن دوستانه هم انجام نمیشد. به هر حال چون آن دانشجو بخوبی به زبان انگلیسی مسلط نبود ادامه کار را به من سپردند.
یادم هست که آهرن در اتاق شیشهای خاصی نشسته بود که شیشه دوجداره داشت و بین این دو شیشه، خلأ ایجاد شده بود تا صدا بیرون نرود. این اتاق به نظر دانشجویان عجیب آمد و متوجه شده بودند که باید به منظور خاصی این اتاق تعبیه شده باشد و از گفتههای آهرن متوجه شدند وقتی در سفارت میخواستهاند حرفی بزنند که از سوی هیچکس بخصوص شوروی شنود نشود، به آن اتاق میرفتند.
*به آقای آهرن چه میگفتید و لحن صحبتهایتان چگونه بود؟
- او اول حاضر نبود با ما صحبت کند و در عین حال سعی میکرد ما را عصبانی نکند. ما بعدها متوجه سمت و مقام او شدیم. آهرن ۱۸ سال در جنگ ویتنام حضور داشته و پروفسور در رشته فلسفه بود. حدود ۶۰ و اندی سال داشت. خیلی قوی بود و خیلی با متانت برخورد میکرد. از آن دسته افرادی بود که برنامه زندگیاش بسیار مشخص و منظم بود. از صبح که بلند میشد برای ورزش کردنش، کتاب خواندن، فکر کردن و حتی استراحت کردنش هم برنامه داشت. معلوم بود که کاملا تجربه دارد و تعلیم دیده است. در مقابل یک مامور دیگر سی آی ای بود به اسم دورتی که تازهکار بود و دانشجویان وقتی به او میرسند که در حال ریختن اسناد در دستگاه کاغذ خرد کن بود. کارهای ساده را به او محول کرده بودند که البته همین برای ما برکت شد. به او گفته بودند هر وقت اتفاقی افتاد کل اسناد را وارد دستگاه گاوصندوق کند تا خرد شود. برای نابودی اسناد ۲ ماشین وجود داشت یکی ماشین اصلی که اسناد را پودر میکرد و ماشین دوم، اسناد را رشته رشته میکرد. وقتی دانشجويان وارد سفارت میشوند دورتی شروع میکند به ریختن اسناد در این ماشینها اما چون هول میشود و بیشتر از ظرفیت ماشینی که پودر میکرده، اسناد داخل آن میریزد، دستگاه گیر میکند و بعد ماشین پشتیبانی که رشتهرشته میکرده شروع به کار میکند و همین اتفاق باعث شد تا اسناد پودر نشده و فقط رشتهرشته شوند و ما هم توانستیم این نوارهای باریک را کنار هم قرار دهیم و اسناد را بخوانیم. شاید جالب باشد که بدانید در کنار هم گذاشتن این اسناد هم خود اعضای سفارت به ما کمک میکردند.
*یعنی آنها داوطلبانه به شما کمک میکردند؟
- بله دقیقا همین طور بود، چون خود کارکنان وزارت خارجه خیلی دلشان میخواست بدانند در اسناد سازمان سیا چه چیزهایی هست. از طرف دیگر ما هم به آنها فهمانده بودیم که کاری با آنها نداریم. برای همین تعاملی بین دانشجویان و کارکنان وزارتخارجه در سفارت برقرار شده بود.
*چگونه توانستید تشخیص دهید که کدام کارمند سفارت عضو سازمان سیا و کدامیک کارمند وزراتخارجه آمریکا هستند؟
- دورتی را که همان روز اول متوجه شدیم، چون در حال معدوم کردن اسناد بود و مشخص بود که چه کاره است. از طریق دورتی متوجه شدیم که رئیسش آقای آهرن است.
*در سفارتخانه، چه تجهیزاتی وجود داشت و سختترین بخش کار چه بود؟
- یکی از جاهایی که سخت باز شد، قسمت مخابراتشان بود که اسناد را رمز میکرد و سپس مخابره میشد. برای هر روز هم یک کلید رمز داشتند. آن موقع کارتهای کامپیوتری بود و هربار یک دسته ۳۰تایی کارت از آمریکا به ایران آورده میشد که روی دستگاه میبستند و رمزها را مخابره میکردند. کارکنان سفارت دستور داشتند که دستگاههای رمز را خرد کنند چون اهمیت بسیاری داشتند.
*با چه افرادی دیگری به گفتوگو نشستید؟
- خانم سوئیفت، رئیس بخش سیاسی و آقای لیمبرت که اخیرا در دولت اوباما مسوول میز ایران در وزارتخارجه آمریکا شده است. آقای مترینکو هم جزو افرادی بود که من مسوول صبحت کردن با او شدم.
خانم سوئیفت طرفدار دموکراتها بود و خیلی صریح تحلیل خود را از نتیجه اقدام دانشجویان ایرانی بیان کرد. او پیشبینی کرد با این اتفاق، کارتر شکست میخورد. او در ادامه سعی میکرد تا نسبت به عواقب این اقدام به ما هشدار بدهد. برای همین میگفت اگر کارتر شکست بخورد جمهوریخواهان خشن میآیند سرکار و آنها رحم ندارند و خلاصه با این حرفها سعی داشتند تا ما را قانع کنند. در حالی که درد ما این نبود که چه کسی رئیسجمهور آمریکا میشود، درد ما این بود که آمریکا در امور ایران دخالت دارد. خانم سوئیفت فرد فهمیدهای بود. آقای آهرن درست است که خباثت داشت اما آدم فرهیختهای بود. آقای مترینکو از آنجایی که همسرش هم ایرانی بود، میتوانست فارسی صحبت کند و ایران را بسیار خوب میشناخت.
*تمام گروگانها را در یک مکان نگه میداشتید؟
- خیر. آنها در مکانهای مختلف نگه داشته میشدند تا اینکه بنیصدر فشار آورد که نماینده صلیب سرخ میخواهد گروگانها را ببیند. از دفتر حضرت امام سوال کردیم چه کنیم که گفته شد اشکالی ندارد. دستور که از امام میآمد همه بیهیچ بحثی میپذیرفتند. لذا ما نیز همه گروگانها را به سفارت برگردانیم تا نماینده صلیب سرخ آنها را ببیند. یادم هست دیدیم حالت آنها طوری نیست که صلیب سرخ بیاید آنان را ببیند چون به هر حال عصبانی و ناراحت بودند. خدا طول عمر بدهد به رهبر معظم انقلاب که آن موقع نماینده امام(ره) در شورای عالی دفاع بودند . ايشان از این قضیه که باخبر شدند گفتند میآیند گروگانها را ببینند تا با آنها خوش و بشی کرده که از آن حالت خارج شوند. مترینکو که از آن آدمهای سرسخت بود، وقتی دید حضرت آیتالله خامنهای وارد اتاقش شد، خیلی فرو ریخت و با ما دعوا کرد که چرا اطلاع نداده بودیم چه کسی قرار است به دیدنش بیاید. به هر حال او ایران را میشناخت، برای همین جایگاه آقا را خوب میدانست که در ایران چیست. با این حال نماینده صلیب سرخ به ایران آمد و دقیقا یک روز بعد بود که حادثه طبس رخ داد.
*یعنی شما ارتباطی بین اصرار بنیصدر برای بازدید نماینده صلیب سرخ از گروگانها و وقوع حادثه طبس میبینید؟
- بله. آمریکا کاملا زوم شده بود روی سفارتش در تهران و تمام تحرکات را کنترل میکرد. برای همین کاملا متوجه شده بودند گروگانها را به بیرون منتقل کردهایم. لذا وقتی قصد حمله به سفارتخانه را داشتند، نیاز بود همه گروگانها یک جا جمع باشند تا عملیاتشان درست انجام شود. به همین خاطر به بهانه صلیب سرخ به دولت بنیصدر فشار میآورند تا گروگانها دوباره در یک جا جمع شوند. البته من نمیگویم دولت متوجه قصد آمریکا بود یا نه و اصلا نمیدانم آن تماسهای قبلی که با بنیصدر داشتند، برقرار بود یا نه اما بنیصدر فشار خیلی زیادی به ما آورد و همچنین فشاری هم بر حضرت امام وارد میشد و ایشان نیز موافقت کردند که این بازدید انجام شود چرا که آن را امری انساندوستانه میدانستند. تمام منابعی که آمریکاییها در ایران داشتند با کلمه اس دی شروع میشد و لور اسم مستعاری بود که برای بنیصدر انتخاب کرده بودند تا در اسناد مشخصنشود درباره بنیصدر است به هر حال شک ندارم افرادی که تحت عنوان نیروی صلیب سرخ به ایران آمدند قطعا مامور آمریکا بودند، اما وقتی فردای آن روز به طبس آمدند خدا که آن بالاست به قول امام خمینی دانه شن را مأمور کرد تا آن شکست مفتضحانه را برای آمریکا به وجود آورد.
*شما در طول تمام مدتی که در لانه جاسوسی بودید آیا با مسوولان دولت موقت و بنیصدر هم دیدار و ارتباطی داشتید؟
- شهید رجایی دلش میخواست گفت وگویی را که قرار بود در الجزایر برای آزادی گروگانها انجام شود، یکی از دانشجویانی که در تسخیر لانه جاسوسی حضور داشت، انجام دهد. به نظر ایشان اینطوری حرف و حدیثها کمتر میشد. برای همین شهید رجایی آقای بهزاد نبوی را فرستادند دنبالم تا قانعم کنند در این مذاکرات شرکت کنم، اما من نپذیرفتم. چرا که معتقد بودم موضوع لانه جاسوسی را ما نمیتوانیم به صورت حقوقی پیگیری کنیم و اگر ماجرا در چنین مسیری بیفتد، قطعا ایران بازنده خواهد بود، زیرا آمریکاییها وکلای بسیار قویای داشتتند و این به ضرر ما بود. در هر صورت آقای نبوی خیلی تلاش کرد تا مرا راضی کند، اما من نمیپذیرفتم. استخاره هم که کردم بد آمد. این شد که دیگر حاضر نشدم قبول کنم. من تماسهایی از این دست با شهید رجایی داشتم.
*میخواهم یک مقدار از دانشجویانی که در آنجا بودند بگویید و فضایی که درآنجا وجود داشت .
- اجازه بدهید از خوبترینهایشان بگویم. شهید عباس ورامینی یکی از دانشجویانی بود که آنجا حضور داشت. با شروع جنگ تعدادی از دانشجویان تسخیرکننده سفارت به جبهه میروند و تعدادی از آنان هم شهید میشوند. یادم هست شهید ورامینی یک دوره آموزشی برای تعدادی از دانشجویان لانه جاسوسی در پارک چیتگر گذاشت. این جلسه و روحیة شهید ورامینی خیلی در من اثر کرد. افرادی نظیر شهید عباس ورامینی و شهید محسن وزوایی رکن و اساس واقعه تسخیر لانه جاسوسی و نمونه و سمبل دانشجویان پیرو خط امام بودند. البته خیلیها وارد سفارت شدند که بعدا مشخص شد به جهت اهداف سیاسی به جمع دانشجویان پیوستهاند. بعضیهایشان بعدا سیاسی شدند، اما شهدایی که نام بردم عاشقترینها و کسانی بودند که خدا انتخابشان کرد و در آخر هم برد. از دیگر افرادی که بخواهم نام ببرم، شهیدان حسین بهادری، علیرضا هادی پور و علی صبوری بودند که خیلی صادقانه با من در زمینه مطالعه اسناد کار کردند. کارهای آنان به قدری ریشهدار بود که در دیگران تاثیرگذار میشد. دانشجویان زیادی نماز شب خوان بودند. یادم هست روزی آیتالله حائری شیرازی به داخل سفارت آمد و برای ما کلاس اخلاق گذاشتند که خیلی در ما اثر کرد. به هر حال آنجا محیط بستهای بود و ما تمام آن روزها ارتباطی با بیرون نداشتیم.
باز خاطرم هست یک دانشجوی پزشکی آنجا بود که گروگانها را طبابت میکرد. او دید که در بین کاغذهای پودرشده میکروفیلمها هم وجود دارد. او میدانست که حتی یک ذره میکروفیلم هم حاوی اطلاعات است و از آنجا که آدم بسیار با استعدادی بود، الکتریسیته ساکن ایجاد کرد و به این طریق پودرهای کاغذ و میکروفیلمها را از هم جدا کرد و در نهایت میکروفیلمها را زیر آلبردیسپام، بزرگ کرده و چاپ کردیم که این کار کمک زیادی به ما کرد تا بتوانیم مدارهای ماشین رمز آمریکاییها را کشف کنیم.
*برخیها از اختلافاتی که بعدها بین دانشجویان به وجود آمد، صحبت کردهاند. این اختلافات در چه زمینهای بود؟
- در ابتدا هرکه در این جریان دانشجویی بود وارد سفارتخانه شد، اما وقتی امام خمینی از تسخیر لانه جاسوسی حمایت کرد، اتفاق مهمی شد و افراد زیادی سعی کردند خودشان را وارد این جریان کنند . حتی یادم هست که یک بار مسعود رجوی را هم دعوت کردند که به سفارت آمد[۳]. شورای دانشجویان هم متوجه شد ممکن است دخالت و سوءاستفاده برخی گروههای سیاسی، به اصل حرکت دانشجویان لطمه بزند برای همین شروع کردند به تصفیه دانشجویان[۴] که البته این کار دلخوریهایی ایجاد کرد.
*ماندگارترین خاطراتی که در طول حضورتان در سفارت آمریکا دارید حالا چه تلخ یا شیرین، چیست؟
- شیرینترین خاطرهام وقتی است که امام پشت دانشجویان ایستاد و از آنان حمایت کرد. همچنین شنیدن اینکه آمریکاییها وارد طبس شدهاند و آنجا به جهنم رفتهاند، برایم خیلی اتفاق شیرینی بود. از خاطرات تلخ هم میتوانم به شهادت دوستانم اشاره کنم.
*یعنی انتظار نداشتید امام خمینی(ره) از این حرکت دانشجویان حمایت کند؟
- احساس میکردم که امام از دانشجویان حمایت میکنند اما در کل این موضوع اصلا روشن نبود. میدانید که بعد از پیروزی انقلاب نیز یک بار سفارت آمریکا توسط تودهایها اشغال شد که حضرت امام هم بلافاصله با آن مخالفت کردند اما اقدام دانشجویان در ۱۳آبان را انقلاب دوم نامیدند. همان طور که اشاره کردم حادثه طبس اتفاق عظیمی بود طوری که من با شنیدن این خبر سجده شکر بجا آوردم. در آن واقعه خدا تصمیم گرفته بود آبروی امام را حفظ کند. چون من در لانه جاسوسی بودم و میدانستم که اگر دست آمریکاییها به سفارت میرسید، چه وقایع تلخی رخ میداد. اما خدا اینطور نخواست و عزت امام و ملت ایران را بالا برد. امام نشان داد که آمریکا توخالی است و خداوند هم با مردم و امام بود که این امر اثبات شد.
اگر خدایی ناکرده حمله طبس شکست نمیخورد، قطعا وضع تغییر نمیکرد. چون من اسناد حادثه طبس را دیدهام. یعنی همان اسنادی که توسط شهید منتظر قائم از درون هلیکوپترهای آمریکایی در طبس بیرون آورده شد و بنیصدر دستور داد که او را با گلوله زدند و شهید کردند[۵] و این یکی از اتصالاتی است که معتقدم بنیصدر با آمریکاییها داشت و مشکوک است. چون هلیکوپترهای آمریکایی روی زمین بود و به دستور صریح کارتر، ادامه عملیات قطع شده بود . اما هواپیماهای ایرانی میروند و هلیکوپترهای سالم مانده در طبس را بمباران و نابود میکنند.
*یعنی شهید منتظر قائم در این حادثه به شهادت میرسد؟
دقیقا همین طور است منتها چون شهید منتظر قائم که خدا رحمتش کند، اسناد را آن لحظه از درون هلیکوپترها خارج کرده بود، اسناد سالم میمانند که ما با مطالعه آنها متوجه چگونگی عملیات طبس شدیم.
*من دیگر سوالی ندارم اما اگر شما حرف ناگفتهای دارید، بفرمایید.
- لانه جاسوسی به لحاظ تاریخی واقعه بسیار مهمی است. در همین باره باید فکر کنیم چرا حضرت امام گفتند فتح لانه جاسوسی انقلابی بزرگتر از انقلاب اسلامیبود. خط ضدآمریکا را در این انقلاب ، امام(ره) ترسیم کردند و نشان دادند که آمریکائيها توخالی و شکستپذیرند و میتوان برای آنها تعیین تکلیف کرد. از آن مهمتر روح معنوی بود که امام در یک مبارزه مادی دمیدند. گروههای زیادی علیه آمریکا مبارزه میکردند مثل مارکسیستها، اما فقط امام بودکه مبارزه با آمریکا را امری خدایی کرد. تمام وقایع هم نشان داد که خدا با امام بود. حادثه طبس را دست کم نگیرید. به نظرم خدا اراده کرد که آن وقایع آنگونه رقم بخورد . چرا که امام و شهدای ما، جز در خط خدا حرکت نمیکردند.
________________________________________
[۱] – در آن زمان هم به آنان منافق گفته می شد. احتمالا به علت گذر زمان ایشان فراموش کرده اند
[۲] – یکم آبان شاه به آمریکا برده شد.
[۳] – احتمالا ایشان اشتباه بیان داشته اند. مسعود رجوی تقاضای ملاقات کرد ولی دانشجویان این تقاضا را رد نمودند.
[۴] – تعداد این دانشجویان به تعداد انگشتان یک دست نمی رسید.
[۵] – بنی صدر دستور بمباران هلی کوپترهای حاوی اسناد را داد و شهید محمد منتظر قائم که برای پیدا کردن اسناد به طبس رفته بود در کنار هلی کوپتر حامل اسناد در هنگام بمباران آن به شهادت رسید.