جايي كه عقابها مي ميرند




شاید کسی فکرش را نمی‌کرد که در یکی از روزهای سرد و پر تب و تاب آبان ۱۳۵۸ سه دانشجو از سه دانشگاه مختلف تهران، هسته اولیه گروهی را شکل دهند که «دانشجویان مسلمان پیرو خط امام» نام گرفت و همین گروه باعث بحرانی عمیق برای دولت آمریکا شوند. آن سه که بعداً کمیته‌ای پنج نفره شدند به اتفاق دانشجویانی دیگر از دانشگاه‌های تهران ساعت ۱۰ صبح روز ۱۳ آبان ۱۳۵۸(۴ نوامبر ۱۹۷۹) پس از هماهنگی با محمد موسوی خوئینی‌ها و کمیته‌های انقلاب و اطمینان محسن رضایی فرمانده سپاه پاسداران مبنی بر حفاظت و حمایت از آنان، طی یک برنامه و هدف از پیش تعیین شده از دیوارهای سفارت آمریکا واقع در خیابان تخت جمشید (طالقانی) بالا رفتند و ۶۶ نفر از اعضای سفارت آمریکا را به گروگان گرفتند.
شاید هراس از کودتایی دیگر شبیه ۲۸ مرداد توسط آمریکایی‌ها بنیاد فکری چنین اقدامی بود که انقلابیون می‌خواستند از چیزی شبیه آن جلوگیری کنند. پیش از آن در ۲۵ بهمن ۱۳۵۷ یک بار دیگر سفارت آمریکا توسط ۱۵۰ نفر از افراد مسلح گروه‌های چپ و مارکسیستی مورد حمله قرار گرفته بود اما سفارت به کار خود ادامه ‌داد و در ۲۸ بهمن همان سال نیز دولت آمریکا، دولت موقت را به رسمیت شناخته بود.
این اقدام بی‌سابقه واکنش‌های بسیاری در پی داشت. به هر حال سفارت یک کشور طبق موازین بین‌المللی جزو خاک آن کشور محسوب می‌شود. اما دانشجویان در سفارت مدارک بسیاری از دخالت دولت آمریکا و ارتباط آن دولت با برخی عوامل در داخل ایران را یافته و تحت عنوان اسناد لانه جاسوسی منتشر کردند. دو روز بعد قرارداد ۱۹۵۹ میان ایران و آمریکا لغو شد و دولت موقت استعفا داد.
در ۱۶ آبان شورای امنیت سازمان ملل خواستار آزادی فوری گروگان‌های آمریکایی شد اما تهران هیچ واکنشی به این خواسته انجام نداد و بحران گروگان‌گیری در تهران به مهم‌ترین مسأله در صدر خبرها تبدیل شد. حالا همه‌ نگاه‌‌ها متوجه ایران شده بود.
هزاران کیلومتر آن‌طرف‌تر در اتاق بیضی کاخ سفید به جیمی کارتر به عنوان بدشانس‌ترین رییس‌جمهور آمریکا گزارش‌های ناگواری می‌رسید. وی شتاب‌زده دستور اخراج برخی از ایرانیان را از خاک آمریکا صادر كرد و دستور داد خرید نفت از ایران متوقف شود و دارایی‌های ایران در آمریکا توقیف شد. دیدار جرج هانس نماینده کنگره آمریکا با صادق قطب‌زاده هم نتوانست کمکی به حل ماجرا بکند. آمریکا به دیوان بین‌المللی لاهه شکایت برد اما باز هم انقلابیون به این اقدام و تهدیدها توجهی نکردند.
۱۰ نفر از کارکنان زن و سیاه‌پوست آزاد شدند و ۵ نفر از آنها نيز توانستند زیرکانه و تحت پوشش و حمایت سفارت کانادا در تاریخ ۸ بهمن از چنگ گروگان‌گیرها بگریزند. صادق قطب‌زاده به عنوان وزیر امور خارجه ایران در دیدار با آمریکایی‌ها، آزادی گروگان‌ها را منوط به کشتن شاه می‌دانست و شاه مابین چند کشور معلق و آواره بود.
تمام این بحران‌ها دولت جیمی کارتر را تحت شدیدترین فشار دوران ریاست جمهوری خود گذاشته و افکار عمومی آمریکا را متوجه او ساخته بود و او باید کاری می‌کرد. او دوسال پیش در تهران گیلاس مشروبش را به افتخار شاه بالا برده بود و ایران را جزیره ثبات خوانده بود و حالا اوضاع دقیقاً برعکس تمام آنچه بود که فکرش را می‌کرد.
وقتی دیپلماسی شکست می‌خورد، جنگ آغاز می شود . جنگ خیلی وقت بود آغاز شده بود. کارتر یک ماه بعد از گروگان‌گیری، کنگره آمریکا را به دادن یک بودجه هنگفت برای دخالت نظامی تشویق کرد و با تایید کنگره استارت کار زده شد. در صحرای آریزونا یک گروه کماندویی متشکل از ۹۰ نفر کماندوی زبده از نیروهای دلتا تعلیمات نظامی ویژه‌ای مخصوص عملیات در خاک ایران و تحت شرایط شبیه‌سازی شده دیدند. هدف از آموزش آنان درگیر کردن در یک عملیات پیچیده برای آزادسازی مستقیم گروگان‌های آمریکایی در تهران بود.
با شکست تمام تلاش‌های دیپلماتیک و انواع تحریم‌ها و فشارها علیه ایران، روز ۲۲ فروردین ۱۳۵۹ (۱۱ آوریل) کارتر طی یک جلسه اضطراری شورای امنیت ملی آمریکا به «زبیگنیو برژینسکی» مشاور امنیت ملی رئیس جمهوری آمریکا می‌گوید: «به نظرم امکان خلاصی گروگان‌ها بسیار بعید به نظر می‌رسد و ما بایستی حاکمیت خود را اعلام کنیم و حالا وقت آن است که عمل مناسب انجام پذیرد و جدول زمانی آن هم تهیه شود». جدول زمانی بلافاصله برای عملیات تهیه شده و ژنرال جونز رییس ستاد مشترک ارتش آمریکا ۴ اردیبهشت را به عنوان شروع عملیات «پنجه عقاب»اعلام می‌کند.
کماندوهای آموزش دیده در صحرای آریزونا پس از برنامه ریزی به قاهره اعزام شده و روز پنج شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۵۹ شش هواپیمای سی -۱۳۰به همراه آنان به ناو هواپیمابر اتمی «یو اس اس نیمیتز» که در دریای عمان منتظر آغازعملیات بود، منتقل شدند.
قرار است هواپیماها با ۸ فروند هلی‌کوپتر در صحرای طبس فرود آیند سپس آنها را به اطراف تهران منتقل کرده و آنجا با کامیون به سفارتخانه حمله کنند. پیش از آن برخی عوامل در ایران با این نقشه هماهنگ شده بودند. جیمی کارتر با تجهیزات کنترل ماهواره‌ای نظارت بر عملیات را بر عهده داشت.
برژینسکی در کتاب خود «انتخاب‌های دشوار» می‌نویسد: «عملیات نظامی نیروهای دلتا جمعا دو روز (از چهارم تا ششم اردیبهشت ۱۳۵۹) به طول می‌انجامید. در شب اول، هشت هلی کوپتر و شش هواپیمای سی ـ۱۳۰ در عمق خاک ایران در میان کویر فرود می‌آمدند. هلی‌کوپترها پس از سوخت‌گیری شبانه در نزدیکی طبس، به نقطه ای در نزدیکی تهران حوالی دماوند پرواز می‌کردند و تمام روز را در انتظار فرا رسیدن شب در این نقطه توقف می‌نمودند. حمله به سوی سفارت که محل نگاهداری گروگان‌های آمریکایی بود، در شب دوم با کامیون‌های ارتشی که قبلا تدارک شده بود، انجام می‌گرفت و یک گروه جداگانه هم برای نجات بروس لینگن کاردار سفارت و دو آمریکایی دیگر که در محل وزارت امور خارجه ایران نگاهداری می‌شدند در نظر گرفته شده بود».
با ورود به حریم هوایی ایران، یکی از هلی‌کوپترها در ۱۲۰ کیلومتری راور کرمان دچار نقص فنی شده و ناگزیر فرود می‌آید و سرنشینان آن به هلی‌کوپتر دیگری منتقل می‌شوند. همان هلی‌کوپتر نیز دچار نقص فنی شده و به ناچار به ناو هواپیمابر نیمیتز برمی‌گردد.
شش هواپیما و شش هلی‌کوپتر دیگر خود را به صحرای طبس رسانده و در تاریکی شب فرود می‌آیند. در حال سوختگیری یکی دیگر از هلی‌کوپترها دچار نقص فنی می‌شود و در مجموع هنوز عملیات آغاز نشده سه فروند هلی‌کوپتر از دست می‌رود. با از کار افتادن این هلی‌کوپتر برنامه عملیات به هم می‌ریزد زیرا طبق محاسبات برای مرحله بعدی حداقل به شش هلی‌کوپتر نیاز داشتند.
به مرکز عملیات و سپس به کارتر گزارش می‌شود و وی دستور توقف عملیات و بازگشت نیروها را می‌دهد. اما هنگام برخاستن هواپیما و هلی‌کوپترها توفان شن آغاز می‌شود و یک هواپیما و یک هلی‌کوپتر به هم خورده و هر دو آتش می‌گیرند. در این حادثه هشت نفر از نیروهای آمریکایی در آتش می‌سوزند و بقیه موفق می‌شوند خود را به نیمیتز برسانند.
برژینسکی در مورد حالت کارتر پس از دستور توقف عملیات می‌نویسد: «وی بعداً سرش را میان دو دست گرفت و به مدت چند ثانیه روی میز گذاشت. من فوق‌العاده دلم برای او سوخت. همین طور برای کشورم. ساعت ۵ و پانزده دقیقه بود که کارتر خبر دیگری مبنی بر برخورد یک هلی‌کوپتر با یک هواپیمای سی-۱۳۰ و آتش گرفتن آنها از ژنرال جونز دریافت کرد. این برخورد همراه با تلفات جانی بوده است. کارتر باشنیدن این خبر مانند مار زخمی به خود پیچید و آثار درد و نگرانی بر تمامی صورت او آشکار شد». و بدین ترتیب عملیات شکست خورده و پنجه عقاب می‌شکند.
شکست عملیات افکار عمومی آمریکا را متوجه کارتر کرد. او شکست خورده و به قولی شرافت ملی آمریکایی را زیر سؤال برده بود. چند روز بعد سایروس ونس وزیر امور خارجه آمریکا در اعتراض به این امر استعفا داد. مدتی بعد جنازه‌های سوخته سربازان آمریکایی به دولت آمریکا تحویل شد. کارتر چند ماه بیشتر دوام نیاورد و در آبان همان سال جای خود را به رونالد ریگان داد و چند ماه بعد از روی کار آمدن ریگان با کش و قوس‌ها و تهدیدات فراوان از دو طرف، بالاخره با مذاکراتی که انجام شد و با میانجی‌گری الجزایر مبنی بر بازپس دادن ۷۰ درصد از اموال بلوکه شدن ایران، گروگان‌ها پس از ۴۴۴ روز و در سی‌ام دی ۱۳۵۹ آزاد شدند.
کارتر که در زمان ریاست‌جمهوری‌اش با بحران‌های بسیار بدی روبرو بود پس از ریاست جمهوری اقبال بیشتری داشت! او بعد از ریاست جمهوری توانست با میانجی‌گری در مسائل مختلف جهانی، در نقش یک فرد صلح‌دوست ظاهر شود و جایزه صلح نوبل ۲۰۰۲ را برای دفاع از حقوق بشر، پیشرفت دموکراسی و پیشرفت اقتصادی ببرد!
پس از شکست عملیات بدین شیوه، ابوالحسن بنی‌صدر رییس جمهور وقت به عنوان فرمانده کل قوا بلافاصله دستور بمباران لاشه هواپیما و هلی‌کوپتر به جا مانده را می‌دهد. دولتمردان ایران این کار او را خیانت برای از بین بردن مدارک داخل هلی‌کوپترها می‌نامند به ویژه این که در محل بمباران محمد منتظرقائم فرمانده سپاه یزد نیز که در حال محافظت از منطقه بوده بر اثر بمباران جان می‌بازد.
ابوالحسن بنی‌صدر در کتاب خاطرات خود (درس تجربه) می‌نویسد: «موقعی که مسأله طبس پیش آمد در خوزستان بودم. رئیس‌ ستاد ارتش سرلشگر شادمهر به من تلفن کرد و گفت که هواپیماها و هلیکوپترهای آمریکایی آمدند به طبس٫ من به خلبان گفتم که برود بالای آن منطقه. آنها گفتند، ممکن است آمریکایی‌ها هنوز آنجا باشند و هواپیمای ما را بزنند. گفتم: باید خطر را پذیرفت. یعنی چه آمریکایی‌ها آمدند به آنجا؟ مگر ارتش خواب بود؟ به هر حال، خلبان به سوی آن منطقه پرواز کرد و کمی هم ارتفاع را کم کرد. آن چه در آن وضعیت دیدم، چند هلیکوپتر و دو هواپیما روی زمین مانده بود… بعد که آمدم به تهران، رفتم در تلویزیون و قضیه را توضیح دادم. همان شب، سرلشگر شادمهر به من تلفن زد و گفت: «اگر آمریکایی‌ها شبانه بیایند و این هلیکوپتر‌ها و هواپیما‌ها راببرند، دیگر هیچ آبرویی برای ارتش باقی نمی‌مونه. اینجا که آمدند، ندیدیم. حالا، اگر بیایند و ببرند خواهند گفت، پس توی کشور هیچ کس به هیچ کس نیست … بعد از این توضیحات، او گفت: «پس اجازه بدهید که ما هواپیما بفرستیم و از بالا ملخ‌های هواپیما و هلیکوپترهای آمریکایی را بزنیم تا آنها نتوانند ببرند.» خب، من که نظامی نبودم، قاعدتاً می‌باید سخن مسؤول نظامی را می‌پذیرفتم و آن پیشنهاد را پذیرفتم و گفتم همین کار را بکنید. وقتی هواپیمایی را فرستاده بودند به طبس تا از آن بالا، ملخ‌های هلی‌کوپتر را بزنند، تعدادی از پاسدارها آنجا بودند و به یکی از آنها تیر خورده بود… بعد از این جریان، شروع کردند به داستان سازی که چون اسناد مهمی در آن هلیکوپترها بوده و برای این که این اسناد به دست جمهوری اسلامی نیفتد، دستور دادند تا از بالا، آن هواپیما و هلیکوپتر را بزنند. در حالی که عقل یک بچه هم نمی‌تواند بپذیرد که آمریکایی‌ها، یک عده‌ای کماندو بفرستند و چند تُن هم مدارک با این کماندوها همراه کنند و آن هم در داخل خاک ایران؟!».
اما به نظر می‌رسد در مجموع چنین چیزهایی حتی اگر «مدارک کاغذی» در آنها نباشد، خود مدرک محسوب می‌شود و توجیه بنی‌صدر هم در این مورد دور از عقلانیت سیاسی است.

چاپ                       ارسال براي دوست

نظرات كاربران
نام

ايميل
نظر

 

مسئولیت محتوا و مواضع مندرج در مقالات بر عهده نویسندگان بوده و درج آنها در این پایگاه به مفهوم تأیید آن نمی باشد. Copyright © second-revolution.ir, All Rights Reserved