در گفتگو با معصومه ابتکار از یکی از دانشجویان مستقر در لانه ،صحبت شد که خانم ابتکار او را خوش تیپ ترین فرد در بین بچه های لانه می دانست، این شخصی کسی نیست جز “سید محمدهاشمی ” که ادعا می کند اولین فردی است که درب لانه را به روی معصومه ابتکار باز کرده است. این دو یکسال بعد از جریان تسخیر لانه با هم ازدواج کردند. آقاي هاشمي در مصاحبه اي با خبرگزاري فارس خاطرات خود را از رويدادهاي مربوط به تسخير سفارت آمريكا بيان كرد : *فارس: طرح تسخیر سفارت آمریکا از طرف چه کسی ارائه شد؟ *هاشمی: سفارت آمریکا سه بار مورد حمله قرار گرفت، یک بار قبل از انقلاب و یک بار بعد از انقلاب(توسط چریک فدایی خلق) و بار آخردر روز ۱۳ آبان که یکشنبه بود. چهارشنبه، پنج شنبه هفته قبل از آن شروع به بحث و سازمان دهی ایده کردیم و قرار شد عده ای روز جمعه دائما دور سفارت باشند و اطلاعات جمع کنند. نماز جمعه دانشگاه تهران بود، مردم از دانشگاه تهران به سمت خیابان انقلاب – مفتح (روزلت سابق) جلوی سفارت آمدند و تظاهرات کردند. من به دوستان گفتم چرا تا یکشنبه که روز دانش آموز است صبر کنیم؟ همین فردا اقدام کنیم. این مردمی که من دیدم، اگر امشب از دیوار سفارت بالا نروند حتما فردا این کار را انجام خواهند داد. التهاب عجیبی بود، مردم در راهپیمایی دو روز قبل از ۱۳ آبان به خاطر اینکه آمریکا شاه را راه داده بود خشمگین بودند و می توان گفت که طرح تسخیر فقط فکر ما نبود! طرح تسخیر لانه ، جمعی بود، اینکه از زبان چه کسی بیرون میآید اختلاف در اصل ایجاد نمیکند. جاهایی آقای اصغر زاده و دیگران گفته اند که طرح مال من بوده است. اگر مدال می دادند میگفتیم برای مدال است اما جز چوب و چماق و فحش چیزی ندارد. من این حرف را قبول ندارم و معتقد به پدیده های هم زمانی هستم، بعضی مواقع شرایطی اتفاق میافتد که یک روش، یک موضوع یا یک شکل به فکر عده ای خطور می کند. اگر بخواهیم بگوییم طرح تسخیر لانه ایده چه کسی بوده باید به قبل از انقلاب بر میگردیم، اما این نیست. در مورد طرح اولیه باید گفت که در جلسه ی عنوان شد که آقایان میردامادی، عبدی و بنده از اولین کسانی بودیم که طرح را عنوان کردیم. *فارس: عباس عبدی هم در جلسات اولیه حضور داشت؟ *هاشمی: در جلسات اولیه حضور داشتند ولی بعدها به دلیل کارهای که در شیراز داشتند دیگر به لانه نیامدند. من عهده دار این وظیفه شدم که نیرو جمع کنم، من و آقای عبدی توسط آقای میردامادی در پلی تکنیک عهده دار سازماندهی تیم بودیم. *فارس:جلسه اولیه به درخواست چه کسی برگزار شد؟ *هاشمی: جلسه اولیه در دانشگاه پلی تکنیک در اتاق رسم فنی دانشگده علوم پایه بود. آقای میردامادی با ما تماس گرفت که در این جلسه شرکت کنیم، البته تمام این صحبت ها در فاصله ۳-۲ ساعت است. صبح ایشان به من گفت میخواهیم راجع به موضوع درفلان جا ساعت ۱۲ صحبت کنیم، در آن جلسه شش نفر بودیم یعنی از هر دانشگاه دو نفر. آقایان زحمتکش، اصغر زاده، بی طرف، میردامادی و بنده بودیم که نفر ششم را به یاد ندارم. این جلسه ۴ ساعت با جلسه بعدی فاصله داشت. مثلا طرح روز سه شنبه مطرح شد، صبح چهارشنبه یک جلسه، بعد ازظهر هم یک جلسه تشکیل شد و روز پنج شنبه، جمعه برای اجرای طرح آماده بودیم. *فارس:نگران مخالفت امام نبودید؟ *هاشمی: اصل تحلیل این بود که اصرار داشتیم تائید امام را جلب کنیم اما استدلال آقای موسوی خوئینی ها این بود که درست است ما تائید امام را لازم داریم اما دو فعل رخ میدهد، اگر امام را حاکم و مسئول مملکت بدانیم جزو مسئولیت ایشان حفاظت از سفارتخانه ها نیز هست. اگر بگوییم از ایشان اجازه میگیرم یک خلاف اخلاق کلی انجام داده ایم، از فردی که والی است اجازه گرفتیم. ما باید به صورت غیر مترقبه کار را انجام میدادیم، در این میان آقای موسوی خوئینی ها گفتند من این را به امام انتقال میدهم. یکی دو روز قبل از تسخیر لانه جاسوسی امام اطلاعیه دادند و فرمودند: بر طلاب و دانشجویان فرض است که به منافع امریکا حمله کنند و خواهان استرداد شاه شوند، گفتیم این جواب سوال ماست. ما بین روز پنج شنبه، جمعه تا روز ۱۳ آبان حتی یک لحظه شک نکردیم. بعد از وارد شدن به لانه جاسوسی وقتی رفتیم آقای موسوی را به آنجا بیاوریم،ایشان گفتند: من به امام جریان را نگفتم و از همین جا زنگ به ایشان میزنیم و اطلاع می دهیم. *فارس: با آقای موسوی خوئینی ها چگونه هماهنگ شد؟ *هاشمی: کارها همه با نظم خاصی انجام شد، آمدن آقای موسوی خوئینی از صدا و سیما به این صورت بود که ابراهیم اصغر زاده به آقای موسوی زنگ زد که کار تمام شده به لانه بیاید. ما که نمیخواستیم آقای موسوی قبل از اتمام بیاید. آقای خوئینی ها وارد لانه شد و به بیت امام زنگ زدیم، ایشان بین دو نماز بودند. ما ساعت ۱۰صبح خبر تصرف را به آقای موسوی دادیم ایشان به حاج احمد آقا و حاج احمد آقا بین نماز ظهر و عصر به امام جریان را گفته بودند. امام هم در جواب میگویند: خوب جایی را گرفتید و بعد شروع می کنند نماز دوم را میخوانند. ما با شنیدن این پیغام نفس راحتی کشیدیم چون با شروع این کار التهاب تمام ما را فرا گرفته بود و این هم دلیل داشت زیرا باید هم بر جریان کار مسلط میشدیم نه به عنوان شکست خورده و همین که نکند امام این کار را تایید نکنند. به فاصله دو ساعت همه چیز را تحت کنترل گرفتیم، بعد از این صحبت امام آرامش عجيبی به ما دست. *فارس: آشنایی جمع دانشجویان با آقای موسوی خوئينی ها به کجا مربوط مي شود ؟ *هاشمی: به کلاس های تفسیر قرآن ایشان که در قبل از انقلاب تشکیل می شد. *فارس:چرا با دیگر اعضای شورای ارتباط دانشجویی که امام معرفی نموده بودند مشورت نکردید؟ *هاشمی: ما که نباید با ده کانال به امام وصل می شدیم، اگر ما به آقای خامنه ای جریان را میگفتیم دیگر با آقای موسوی آن را مطرح نمی کردیم. وقتی موضع امام مشخص شد سازمان مجاهدین خلق اولین اعلامیه را داد و گفت: اینها چپ روی از موضع راست است ، اینها ارتجاع طلب و از عوامل حزب جمهوری اند و …اما فردای آن روز که استقبال مردم را دیدندگفتند: این حرکت از بطن مردم است. ظرف ۲۴ساعت اطلاعیه شان از موضع راست به انقلابی تبدیل شد. *فارس: وظیفه شما در جریان تسخیر لانه جاسوسی چه بود؟ *هاشمی: قرار بود ساعت ۷/۳۰ صبح بچهها را در آمفی تئاتر دانشگاه پلی تکنیک توجیه کنیم. همه جمع شده بودند . بنده از قبل نقشه سفارت را کشیده بودم و جنوب، شمال، شرق و غرب و ساختمان های مهم را مشخص کرده بودم چون من مسئول جمع آوری اسناد بودم. آقای علی زحمتکش عملیات را توضیح داد و من توصیه هایم را راجع به جمع آوری اسناد آن روز اعلام کردم و گفتم که به کوچکترین چیز حساس باشید و راحت نگذرید، به همه گفته بودم که همه اسناد را جمع آوری کنید. *فارس: میدانستید که اسناد آنجاست؟ *هاشمی: بله، میدانستیم . *فارس: این اطلاعات را از کجا به دست آورده بودید؟ *هاشمی: ما سفارت ندیده که نبودیم، میدانستیم در کل دنیا در سفارت ها چه خبر است. میدانستیم به چیزهایی میرسیم که به آنها غنائم میگویند. باید غنائمی را بیرون می آوردیم که بعدها بتوانیم پدر آمریکا را در آوریم. چرا؟ چون فکر میکردیم که اگر امام با این کار مخالفت کردند ما باید با دست پر از سفارت خارج می شدیم. شاید امام به دلیل مصالحی مخالفت کردند ما که نباید دست خالی از سفارت بیرون بیایيم. *فارس: بعد از ورود به لانه جاسوسی چه حسی داشتید؟ *هاشمی : من به شدت درگیر بودم که شرق و غرب و شمال و جنوب سفارت تصرف شود. ظرف ده دقیقه تمام نقاط سفارت را دویدم و داد میزدم از بس که داد زدم حنجرهام درد گرفت. بچه ها میگفتند: چرا داد میزنی؟ گفتم : تا درب و پنجره اینجا بسته نشده باید این احتمال را بدهیم که ممکن است عده ای در بروند. من حس یک رزمایش واقعی که لحظه به لحظه کاری غیر عرفی و تجربه نشده را انجام میدهیم، داشتم احساس مي كردم قطعا باید پیروز شویم. از یک طرف غسل شهادت کرده بوديم و احتمال این که کشته شویم هم وجود داشت و از طرف دیگر معتقد بوديم كه حتما باید موفق شویم. التهاب بزرگ تری که داشتیم این بود که با همه زحمتی که میکشيديم اگر امام مخالفت مي كرد چه بايد مي كرديم ؟ آن دو ساعت در یک دغدغه و استرس کامل بودم، ما جان میکندیم اما با خود میگفتیم: اگر امام مخالف باشد، اگر شکست بخوریم چه میشود؟ من در آن دو ساعت شاید بیشترین انرژیی را که در زمان زندگی ام خرج کردم انجام دادم. من باید افراد را مرتب میکردم و جلوی درب ها میگذاشتم و… اوج خوف و رجا بود. پدیدهای بی نظیر که شاید در هیچ عملیاتی مربوط به جنگ هم نبود! چون در جنگ همه با رضایت میرفتند و امام هم از عمل آنها راضی بود و تائید کرده بود، اما ما جان میکندیم در حالی که نمیدانستم چه رخ میدهد؟ به نظرم این پدیده جز به قصد قربت که در صداقت دانشجویان بود ، در چیز دیگری ریشه نداشت. *فارس: در هنگام ورود به لانه جاسو سی با آمریکا یی ها درگیری نظامی هم پیدا کردید؟ *هاشمی: درگیری نظامی به معنای رد وبدل شدن تیر نه اما یقه گیری و گاز اشک آور وجود داشت. *فارس: چگونه متوجه منهدم شدن اسناد شدید؟ *هاشمی: وقتی آنها به ساختمان اصلی رفتند و درب ها را بستند، متوجه شدیم که به سراغ کار اصلی یعنی انهدام اسناد رفتند. ما در آنجا سه نوع سند منهدم شده دیدیم. یکسری از اسناد سوزانده شده بود که از دودآنها این موضوع را فهمیدیم، یکسری پودر شده بود و یکسری میکروفیش شده بود، آنچه از اسناد به دست مان رسید نسبت به آنچه که از دست رفت واقعا اندک بود. آنها از داخل ساختمان عملکرد ما را میدیدند و ارزیابی شان در آن شرایط این بود که بهترین کار تسلیم شدن است. به احتمال زیاد با سیستم های مخابراتی شان با مسئولین خودشان تماس گرفتند و تسلیم شدند. *فارس: در آن طرح اولیه برای ماندن در لانه چند روز برنامه ریزی کرده بودید؟ *هاشمی: ما جمعا برای سه روز غذا تهیه دیده بودیم. *فارس: تصور می کردیدکه این جریان تا این حد طولانی شود؟ *هاشمی: کسی تصور نمیکرد که چنین میشود، اما میدانستیم اتفاق بزرگی رخ خواهد داد. یا یک فلک بزرگ یا یک مدال بزرگ یا یک طوق لعنت یا مدال افتخار . *فارس:علت طولانی شدن جریان چه بود؟ *هاشمی: تقاضای ما از این گروگان گیری استرداد شاه بود و مادامی که آنها شاه را خانه به خانه جا به جا می کردند ما باید لانه را در اختیار می گرفتیم. آقای «مارک بودن» که کتاب « مهمانان آیت الله » را با قصد و غرض کینه توزانه اي انتشار داد به دروغ نوشت که در لانه شکنجه بود و … و حتی جملهای را که من به او گفتم با کینه یا تمسخرآمیز در اول کتاب خود نوشته که محمد هاشمی گفت: ما با غسل شهادت وارد لانه جاسوسی شدیم. او از من پرسید، شما میدانستید که آمریکا شاه را پس نمیدهد و جواب تقاضای تان روشن بود پس چرا این تقاضا را کردید؟ گفتم: نمیدانستیم پس نمیدهد ولی بر فرض اینکه میدانستیم پس نمیدهید اما یک چیز را نمیدانستیم که شما شاه ایران را که خوبی و بدی اش مال ایران است، نفر اول کشور ایران و مال ایران است را دعوت میکنید اما وقتی این اتفاق میافتد(تسخیر سفارت) او را خانه به دوش میکنید، ذلیل میکنید و جواب تلفن او را نمیدهید و مجبورش میکنید خاک امریکا را ترک کند. ما نمیدانستیم ولی فهمیدیم که آمریکا به نو کرهایش هم وفا دار نیست. حسی که ما درآن مجموعه داشتیم بیان روح انقلاب و دفاع از آرمان های انقلاب در شرائط اعتدال بود . شرايطي که در آن خشونت تعریف نشده بود. در این ۴۴۴ روز از دماغ یک امریکایی خون نیامد، این نبود که آنها اسیرند و ما کتک شان بزنیم. یکی از این جاسوسان شخصی به نام «مترین کو» بود که عنصر عملیاتی CiA بود و به زبان فارسی کاملا وارد بود و میخواست کاری کند تا ما او را کتک بزنیم به همین خاطر به مقدسات فحش میداد، میدانست که اگر به مقدسات فحش داده شود ما بی مهابا او را میزنیم. احکام را میدانست بعد میگفت من به مقدسات شما فحش میدهم چرا مرا نمیزنید؟ ما میگفتیم چون ما حکم آن طرفش را هم میدانیم، اگر اسیر عصبانی شود و به مقدسات فحش دهد حکم آدم آزاد را ندارد که بشود او را کتک زد و برخورد کرد شما اسیر هستید. *فارس: آیا جاسوسان را تخلیه اطلاعاتی هم کردید؟ *هاشمی: ما به دنبال اقرار و باز پرسی نبودیم اما گفتمان برای نقل و انتقال است. خاطرم هست آقایان بازرگان، صباغیان وخاتمی از مجلس اول برای بازدید از درون سفارت آمدند موقعی که گروگان ها هنوز در سفارت بودند آقای صباغیان جلوی ۸۰-۷۰ نفر جمعیت نمایندگان مجلس گفت: شما میگویید اینها جاسوسی میکنند، در تمام سفارت خانه های دنیا جاسوسی میکنند ما هم میکنیم! این فعل و انفعال طبیعی است. چرا میگویید اینها جاسوس هستند ؟ چرا اسم اینجا را لانه جاسوسي گذاشته ايد؟ *فارس: شما چه جواب دادید؟ *هاشمی: من بعنوان مسئول پاسخگویی از سوی دانشجوها گفتم: درست است ولی آیا سفارتخانه ما در آمریکا قصد دست براندازی در حکومت و جابجایی حکومت را دارد؟ قصد چیدمان نیروی مورد نظرش را دارد؟ من از دخالت یک حکومت در چیدمان حکومت دیگر صحبت میکنم والا کسب اطلاعات وظیفه هر کسی است که به جایی میرود، عقل این را حکم میکند. ولی اظهار نظر در مورد وزیردفاع، نخست وزیر، وزیر خارجه و دخالت کردن در مقررات یک مملکت وظیفه سفارتخانه نیست. اینها این کارها را میکردند تفاوت در همین است. ایشان در پاسخ چيزي براي گفتن نداشت . *فارس: شما با آقای بازرگان هم دیدار کرديد ؟ *هاشمی: مستقیم با شخص ایشان نه. آقای بازرگان حس عجیبی نسبت به دانشجویان داشت و معتقد بود که وقتی دانشجویان از ولایت تبعیت میکنند کور و کر هستند و می گفت:« اینها در دفاع از امام و ولایت کور و کر هستند وقوه استدلال ندارند، میگویند هر چه امام بگوید. من به جای صحبت با اینها روی سخنم با امام است به امام هم گفتم که این انقلاب، انقلاب ضد استبدادی است و وقتی شاه را ساقط میکنیم نباید کاری به دنیا داشته باشیم». *فارس: در تاریخ ۲۵بهمن ۱۳۵۷ چریک های فدایی خلق سفارت آمریکا را برای ساعاتی اشغال می کنند که توسط شخصی به نام ماشاء الله عابدی(قصاب) سفارت آزاد می شود. این شخص را می شناسید؟ *هاشمی: افرادی بودند که به اسم انقلاب عده ای را میگرفتند و تسویه حساب میکردند. افراد را می کشتند و اموالشان را میبردند، انقلاب قانون خود را دارد و هر کسی مدعی است . ماشاءالله قصاب هم یکی از همین آدمهابود که مثل شعبان بیمخ فکر میکرد در فراز فعالیت های دفاع از انقلاب اسلامی جایی را به نام سفارت آمریکا سفت و سخت چسبید و حتی در لو دادن فرار سعادتی موثر است و خبر داشته. *فارس: ماشاءالله قصاب با وزارت خارجه دولت موقت در ارتباط بود؟ *هاشمی: ماشاءالله قصاب رئیس کمیته منطقه بود و در رابطه با سفارت آمریکا با وزارت خارجه مرتبط بوده است. آن موقع هر کس برای اثبات شخصیت خود منطقه حکومتی خودش را گسترش میداد. با عدهای سازش می کرد و با عدهای هم مبارزه . دشمن تئوریک ماشاءالله قصاب جریانهای چپ بودند که نسبت به آنها مسئله داشت. *فارس: تشخیص انتشار اسناد پیدا شده در لانه جاسوسی با چه افرادی بود؟ *هاشمی:وقتی متن اسناد روشن و ترجمه میشد در جمع بچههای شورا بحث میشد. با نظر بچههای شورا و آقای موسوی خوئینی ها صلاحیت این که سند برای مردم مطرح شود یا خیر تعیین میشد. *فارس: چه کسانی در شورا عضو بودند؟ *هاشمی:آقایان بیطرف، دادمان، اصغرزاده، سیف الهی، میردامادی، رحیم باطنی و بنده. *فارس: آیا در میان دانشجویان اختلافی بود؟ *هاشمی: در جمعیت ۴۵۰-۴۰۰ نفری اختلاف طبیعی است. من از لحاظ آماری تحلیل رفتاری دانشجویان را به شما میدهم شما ببینید خط متوسط چطور است. از این ۴۵۰-۴۰۰ نفر یک نفر به مجاهدین خلق پیوست یا از ابتدا ارتباط داشت و خود را جا زده بود؛ به اسم عباس زریباف، شوهر خواهر آقای عطریانفر که در عملیات مرصاد کشته شد. دیگر کسی را نداریم که با شبکه چپ یا راست یا منحرف رابطه داشته باشد. ۲۲ نفر از این افراد در جنگ یا در مقاطع مختلف امنیتی شهید شدند.سه نفر هم جانباز هستند آقای محسن روشندل و ۲ نفر دیگراز دوستان. *فارس: شهید عباس ورامینی را به خاطر دارید؟ *هاشمی:خدا او را رحمت کند ایشان بعد از عملیات لانه درس مهمی به من داد. در لانه جاسوسی پیرامون عملیات سازماندهی دو نفر متخصص کارهای جنگی، رزمی و نظامی بودند که به بقیه هم آموزش می دادند. این دو نفر علی اکبر زحمتکش و عباس ورامینی بودند. عباس ورامینی و محسن وزوایی با هم جفت و برادر خوانده بودند و خیلی با هم عجین بودند. عباس ورامینی به دلیل ارتباط با تامین اجتماعی و بهزیستی با مادر خانم و خانواده همسرم ارتباط داشت، مادر خانمم از اخلاقیات او زیاد تعریف میکند. اما کرامتی که عباس ورامینی برای من داشت به دلیل دیگر است. ما به دلیل مسئولیت اطلاعاتی، اجازه جبهه رفتن نداشتیم. بعضی اوقات هم دیوانه میشدیم و میگفتیم میخواهیم به جبهه برویم و بالاخره موفق به این کار شدیم. رفتیم و شب رسیدیم به منطقه که سردرد شدیدی هم پیدا کردیم، صبح آقای ورامینی پیغام داد که پاشو بیا اینجا. رفتیم تعدادی از مجروحان را با ماشین جابجا کردیم بعد مرا کنار کشید و گفت: بیا اینجا دستشویی درست کنیم. این برای من درس خیلی خوبی بود. من گفتم میخواهم شهید و مجروح جابجا کنم. در جواب گفت: بعضی چیزها طور دیگری سازنده است، توالت صحرایی در اینجا خیلی مهم است. ما هم عاشقانه و عارفانه شروع به محاسبه کردن کردیم. خط گذاشتیم و تراز گرفتیم و صبح تا عصر ده تا دستشویی درست کردیم. *فارس: کدام گروگان را بیشتر به یاد دارید؟ *هاشمی: لینبرت. او فارسی را سلیس حرف میزدو نقاش بود. در اتاقش عکس آقایان مصدق، طالقانی، کاشانی و امام را کشیده بود. *فارس: اسم لانه جاسوسی که به گوشتان میخورد چه خاطرهای از ایام تسخیر لانه جاسوسی به یادتان میآید؟ *هاشمی: یک روز بعد از حضور در لانه جاسوسی احساس کردم که دیدم نسبت به امریکاییها کلی فرق کرده تا روز قبل از امریکا واهمه داشتم و این حس نهادینه شده است اما ۲۴ ساعت بعد ترسم ریخت و این چیزی است که باید لمس شود، این نهادینهترین حس من است. حس من این بود که اگر روزی امریکاییها را دیدم با رعایت حق تقدم و رعایت حد فاصل از کنارشان رد شوم اما امروز حس میکنم با تسخیر لانه این حس کاملا از بین رفت. *فارس: متشکر از اینکه وقتتان را به ما دادید.