بدون ترديد جهت گيري جديد سياست خارجي آمريكا از حوادث ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ تاثيرات فراواني بر نظام بين الملل و زير سيستم هاي آن دارد و از آنجا كه اقدامات ايالات متحده در منطقه خاورميانه و محيط امنيتي جمهوري اسلامي ايران صورت گرفت، اين تحولات بر امنيت و سياست هاي آمريكا در قبال ايران و بالعكس تاثير بسزايي گذاشته است. در پي حوادث ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در واشنگتن و نيويورك، گمانه زني هاي اوليه براي شناسايي عوامل اجرايي حادثه تشديد شد و به رغم ديدگاه هاي ديگر در مورد احتمال دخالت گروه هاي داخلي آمريكا در اين حادثه، دستگاه ديپلماسي آمريكا در صدد فرافكني عوامل بحران به ويژه ايراد اتهام به جوامع اسلامي برآمد. به دنبال توقيف كشتي حامل تسليحات موسوم به «كارين اي» كه بنا به گمانه زني هاي اوليه محافل يهودي و به تبع آن رسانه هاي غربي ، از مبدأ ايران به مقصد فلسطين اشغالي حركت كرده است، موج گسترده اي از اتهامات عليه ايران آغاز شد. متعاقباً اتهامات ديگري مانند ورود برخي از عناصر شبكه القاعده به تهران بر شدت بحران روابط تهران و واشنگتن افزود. اما حادترين دور وضعيت بحران ميان ايران و آمريكا را بايد به دنبال سخنراني جرج دبليو بوش در كنگره و تهديد پي درپي ايران به مداخله نظامي ارزيابي كرد كه در واقع انعكاسي از حادترين سطح مبادلات لفظي ميان تهران- واشنگتن محسوب مي شود. اين مسئله به دنبال همگرايي ايران و آمريكا در مورد سرنگوني طالبان و ايجاد دولت جديد در افغانستان صورت مي پذيرفت خصوصاً اينكه بر نقش مثبت ايران در اجلاس بن، خود آمريكا نيز اذعان كرده بود. به هر حال با وجود اين همكاري و نزديكي منافع اين مسئله چندان دوام نيافت و جرج دبليو بوش در سخنراني ژانويه ۲۰۰۲ ايران را محور شرارت خواند. آمريكا ايران را به موارد زير متهم كرد: ۱- تلاش براي بي ثبات كردن دولت افغانستان و ارسال نيروي نظامي به اين كشور؛ ۲- حمايت از حاكمان محلي مانند اسماعيل خان؛ ۳- پناه دادن به سران القاعده؛ ۴- عبور نيروهاي طالبان و القاعده از ايران؛ در واقع سياست خارجي دولت امريكا در قبال ايران پس از جنگ افغانستان تغيير كرد. موفقيت نظامي آمريكا در افغانستان موضع تندروها را تقويت كرد و پيروزي سبب توهم خود بزرگ بيني شد؛ از سوي ديگر ميانه روها به اين نتيجه رسيدند كه مشكلات ايران احتمالاً حل نمي شود چون ايران تمايلي در اين راه نشان نمي دهد. به هر تقدير حمله نظامي آمريكا به افغانستان، براي ايران هم فرصت و هم تهديد هاي جديدي را مطرح ساخته است. فرصت هاي حاصل از حمله آمريكا به افغانستان عبارتند از: ۱- شكست طالبان به عنوان اصلي ترين رقيب ايدئولوژيك ايران ۲- افزايش فرصت حضور اقتصادي ايران در افغانستان ۳- كاستن از فشارهاي وارده به ايران در مورد حمايت از گروه هاي داخلي افغانستان؛ ۴- كاهش نفوذ كشورهاي عربي در افغانستان؛ ۵- بازگشت شمار قابل توجهي از مهاجران افغان به كشورشان؛ ۶- امن شدن مرزهاي شرقي كشور؛ ۷- فشار آمريكا به پاكستان براي كنترل گروه هاي بنيادگرا كه عموماً مخالف شيعيان هستند ۸- شكل گيري يك دولت مركزي در افغانستان كه باعث قاعده مند شدن روابط ايران و افغانستان شود؛ ۹- كنترل كشت مواد مخدر در افغانستان؛ با وجود اين فرصت ها، حضور آمريكا در افغانستان تهديدهاي عمده اي نيز براي ايران به وجود آورده است: ۱- استفاده آمريكا از افغانستان به عنوان ابزار تشديد روند يكجانبه گرايي كه در واقع با حادثه ۱۱ سپتامبر آغاز شد. اين امر مي تواند فشارهاي آمريكا بر ايران را در صحنه جهاني افزايش دهد؛ ۲- همسايگي مهمترين رقيب استراتژيك ايران يعني آمريكا در مرزهاي شرق كشور كه مي تواند باعث افزايش فشارها بر كشور شود. ۳- حضور آمريكا در اقتصاد افغانستان مي تواند سياست كنوني انرژي در منطقه را متحول كند.انتقال انرژي آسياي مركزي و درياي خزر از راه افغانستان به چين و خليج فارس مي تواند اهميت ژئواكونوميك ايران را براي كشورهاي آسياي مركزي و قفقاز كاهش دهد؛ ۴- كاهش حمايت روسيه و چين از ايران به دليل گسترش همكاري اين دو كشور با آمريكا پس از ۱۱ سپتامبر؛ حمله نظامي آمريكا به عراق و اشغال اين كشور نيز، اگر چه به بهانه هاي مختلف از قبيل سرنگوني صدام، نابودي سلاح هاي كشتار جمعي و استقرار دموكراسي در عراق صورت گرفت اما در واقع با هدف غارت ثروت ملي اين كشور و تنگ تر كردن حلقه محاصره ايران در چارچوب سياست هاي خصمانه و تهديدآميز كاخ سفيد عليه كشورمان انجام شد. به علاوه دولتمردان آمريكا همواره تلاش كرده اند با استفاده از هر فرصتي از جمله متهم كردن ايران به تلاش براي توليد سلاح هاي هسته اي، روسيه را از ادامه همكاري هاي فني و تكنولوژيك با جمهوري اسلامي ايران منع و اتحاديه اروپايي را از تصميمي كه براي گسترش همكاري هاي سياسي و تجاري با كشورمان اتخاذ كرده است، منصرف سازند. فضاي نظام بين الملل پس از ۱۱ سپتامبر و مخصوصا پس از حمله آمريكا به عراق يكي از اصلي ترين انگيزه هاي آمريكا و مخصوصا نومحافظه كاران دولت بوش براي تعيين خط مشي آمريكا درباره ايران است. در اين چارچوب بايد به نكات زير دقت كرد: ۱- آمريكا فاقد يك سياست واضح و آشكار درباره ايران بوده است. به عبارت ديگر سياست آمريكا در قبال ايران آميزه اي از تعامل و بازدارندگي بوده است. ۲- همكاري آمريكا با ايران در افغانستان و نيز موارد ديگر نشان دهنده بعد تعامل روابط دو كشور است. در مقابل، تحريم اقتصادي ايران و سياست مهار دوجانبه نيز گوياي بعد بازدارندگي روابط دو كشور است. ۳- مفروض سياست آمريكا آن است كه فشار بر ايران موجب تغيير رفتار اين كشور در قبال آمريكا و مسائل بين المللي خواهد شد. ۴- مطابق با اين سياست، دو گرايش در دولت بوش درباره ايران وجود دارد. تندروهاي طرفدار مهار و حتي تغيير رژيم ايران و ميانه روهاي طرفدار تعامل ديپلماتيك. ۵ _ بعد از ۱۱ سپتامبر و مخصوصا جنگ عراق موقعيت نومحافظه كاران در دولت امريكا به شدت تقويت شده است لذا جناح تندرو درصدد تقويت موضع خود در برابر ايران است. به نظر مي رسد امريكا از ابتدا به دنبال تغيير رژيم جمهوري اسلامي ايران بوده، اما نحوه نيل به اين هدف پس از اشغال عراق تغيير يافته است. قبل از اشغال عراق، امريكا با اعلام ايران به عنوان يكي از سه كشور محور شرارت به دنبال آن بود كه به بهانه مبارزه با تروريسم به تغيير رژيم ايران از طريق مداخله نظامي مبادرت ورزد. اما مشكلات غيرقابل انتظار پس از اشغال عراق و فهم پيچيدگي هاي مسأله برقراري ثبات در اين كشور از يك سو و تحولات داخلي ايران از سوي ديگر موجب شد آمريكا از گزينه مداخله نظامي به گزينه بي ثبات سازي براي سرنگوني جمهوري اسلامي تغيير جهت دهد. پيش از اين افرادي نظير ولفوويتز و پرل كه جزء گروه راست افراطي طرفدار كاربرد نيروي نظامي براي حل مسائل منطقه اي و طرفدار سرسخت اسرائيل هستند نقش محوري در تعيين سياست امريكا در قبال ايران داشتند به حدي كه حمله نظامي آمريكا به ايران اجتناب ناپذير تصور مي شد. اما اشغال عراق و مشكلاتي كه حادث شد ، افزون بر شرايط داخلي ايران موجب شد كه طرفداران راه حل بي ثبات سازي تفوق يابند و دولت امريكا را قانع سازند كه تنها راه مقابله با مسأله ايران تغيير رژيم از طريق داخلي و تقويت اپوزيسيون داخلي است. البته بايد توجه كرد اين ديدگاههاي داخلي مربوط به نومحافظه كاران و افراطيون تيم سياست خارجي امريكا است و ديدگاه همه نخبگان آمريكايي نيست، چنان كه در گزارش شوراي روابط خارجي اين كشور كه تحت نظارت برژينسكي تنظيم شده، رويكرد معتدلتري در قبال ايران اتخاذ شده است. در اين گزارش تلاش هاي مستقيم ايالات متحده براي سرنگوني رژيم ايران محكوم به شكست دانسته شده و بر نقش سازنده ايران در عراق و افغانستان تاكيد شده است. نويسندگان اين گزارش توصيه مي كنند كه واشنگتن با ايران بايد به صورت گزيده درباره مسائلي تعامل داشته باشد كه دو كشور داراي منافع مشترك هستند و سپس برپايه پيشرفت هاي حاصله در تعاملات، مسائل گسترده تري را كه دو دولت را ازهم جدا مي سازد، مورد توجه قرار دهد. اين گروه توصيه مي كند گفت و گوهاي ايران و آمريكا در باره موضوعاتي با علائق مشترك در خصوص عراق و افغانستان صورت پذيرد. بايد توجه داشت كه آمريكا در قبال مسأله ايران دچار سردرگمي است و سياست مشخصي را دنبال نمي كند. بايد پذيرفت شكاف عميقي ميان شيوه نگرش ايران و آمريكا به مسائل وجود دارد، به گونه اي كه ايران به عنوان يكي از كشورهاي هدف مورد نظر آمريكا قلمداد مي شود. در واقع ايران و آمريكا، به لحاظ نگرش سياست خارجي و سياست بين الملل در دنياي امروز، دو نقطه مقابل از طيف موجود را تشكل مي دهند. در حالي كه ايران معتقد به استقلال كشورها و شكل گيري نظامي عادلانه و يا اصلاح ساختار سازمان ملل متحد براي برقراري ساز و كاري مبتني بر صلح، امنيت و عدالت در صحنه بين المللي است، آمريكايي ها طرح جنگ تمدن ها و نظريه حاكميت سراسري ليبرال دموكراسي آمريكايي را در جهان مطرح مي كنند. بايد اين واقعيت را بپذيريم كه در شرايط كنوني آمريكا به عنوان يك قدرت بلامنازع اعمال نفوذ مي كند و پايبند به هيچ قاعده محدوديت زايي نيست. لذا به طور طبيعي خواستار حفظ وضع موجود و بي پرده خواهان تسليم چالشگران منطقه اي و بين المللي است. طبيعي است كه ايران از نظر آمريكا ياغي و محور شرارت خوانده شود و دليل آن هم تجاوزگري ايران نيست بلكه صرفاً به اين دليل است كه ايران از نظم جهان تك قطبي پيروي نمي كند. مسلماً تلاش آمريكا اين خواهد بود كه به هر طريق ممكن به حفظ حيثيت جهاني خود كه پيوندي ناگسستني با منافع ملي مبتني بر راهبردهاي ايدئولوژيك اين كشور دارد، بپردازد. آمريكا در عين تحقق اهداف منطقه اي خود پس از حوادث ۱۱ سپتامبر، قصد دارد حلقه محاصره سياسي و نظامي خود را در مناطق پيراموني و همجوار ايران تكميل و فشارهاي رواني سياسي خود را عليه ايران بيشتر كند. چنين است كه بعد از وقايع اخير، ايران بويژه از سوي غرب و شرق بين يك گيره نظامي امنيتي محصور شده، به نحوي كه مستلزم هوشياري دولتمردان ايراني است. بدون ترديد حضور آمريكا در همسايگي كشورمان حاوي چالش ها، فرصت ها و تهديدهاي جدي براي جمهوري اسلامي است و تأثير فراواني بر سياست هاي دولت ايران خواهد داشت. به عبارت روشن تر سياست خارجي ايران تحت تأثير سياست ضد ايراني دولتمردان امريكا كه زير عنوان محور شرارت و مبارزه با تروريسم قرار گرفته است، حضور نظامي آمريكا در افغانستان و عراق و خليج فارس و تلاش براي نفوذ در آسياي مركزي و قفقاز به همراه گسترش ناتو به شرق و تلاش ايالات متحده براي باز كردن پاي اين پيمان امنيتي به خاورميانه تأثيرات حتمي بر سياست هاي جمهوري اسلامي خواهد داشت. اين تحولات سبب شده است حلقه محاصره كشور تنگ تر از قبل شود و لزوم تدوين استراتژي جديد و جامع امنيت ملي احساس گردد تا اولا مانع از انزواي جمهوري اسلامي در منطقه شود و در ثاني بتواند با حفظ اصول خود به حركت ادامه دهد. ايران بايد از نفوذ و تأثيرگذاري خود در عراق و افغانستان به عنوان مهمترين ابزار چانه زني خود استفاده كند و با گسترش ديپلماسي خود و روابط با كشورهاي ديگر تهديدها را به حداقل برساند. ايران بايد بداند كه اروپا به هيچ وجه جداي از آمريكا نيست و اگر اختلافي بين آنها احساس مي شود بيشتر يك تاكتيك بوده است تا استراتژي. اين مسأله در جهت گيري كلي اين دو بلوك قدرت فراآتلانتيكي به خوبي مشهود است. بر مبناي آنچه كه تا كنون گفته شده است، آمريكا به دنبال تفوق و اثبات هژموني خود در جهان است و با هر قدرت چالشگري به مقابله برخواهد خواست، براي مقابله با اين تهديد عمده بايد هوشيار بود و فرصت سوزي و تعلل را به كنار نهاد و با ديپلماسي قدرتمند منافع كشور را به پيش برد.