لندن ـ خبرگزاري جمهوري اسلامي ـ 3/9/1364 نشريه ساندي تلگراف چاپ لندن در شماره مورخ 24 نوامبر (3 آذرماه) در مقالهاي تحت عنوان «وحشت در تهران» مينويسد: دانشجويان انقلابي در چهارم نوامبر 1979 سفارت امريكا در تهران را مورد حمله قرار داده و 52 نفر از مقامات آن را به گروگان گرفتند. ايران در مقابل آزادي گروگانها خواستار استرداد شاه براي محاكمه به جرم نقض حقوق بشر و همچنين استرداد اموال و دارائيهاي او بود. از آنجائيكه كورت والدهايم، دبير كل سازمان ملل در آن زمان با اين بحران از نزديك آشنايي داشت در گزيدهاي از خاطرات خود كابوسي را كه در ژانويه 1980 در تهران ضمن تلاش براي آزاد ساختن گروگانهاي امريكايي با آن مواجه بوده، شرح ميدهد: گروه كوچكي با يك هواپيماي كنكورد در شب سال نو در 1979 از نيويورك عازم پاريس شدند. منشي پاكستاني من معاون اطريشيام، سخنگوي فرانسوي و يك نگهبان امريكايي از سازمان ملل مرا همراهي ميكردند. غروب تيره و زمستاني احساس نامطمئن ما را در مورد اين مأموريت غير قابل پيشبيني كه در پيش داشتيم منعكس ميكرد. كمي قبل از نيمهشب به خانوادهام در نيويورك و همچنين به دخترم ليزولت در ژنو، تماس گرفتم و برايشان سال خوشي آرزو كردم. دخترم گفت از صداي من پيداست ناراحت هستم و واقعاً هم همينطور بود. من مأموريتي را پذيرفته بودم. كه به موجب آن با سرپرستي سازمان ملل بحران گروگانها را حل كنم. دانشجويان انقلابي در چهارم نوامبر (13 آبانماه) سفارت امريكا در تهران را مورد حمله قرار دادند اين امر موجب تشديد فعاليت سازمان ملل كه ايران نيز در آنجا نماينده داشت گرديد. بيانات بعدي و مكرر آيتالله خميني مبني بر اينكه تا زمان بازگشت شاه به ايران جهت محاكمه، بحث در مورد گروگانگيري غيرممكن است مسئله را پيچيدهتر كند. وي اعلام كرد «مصونيت سياسي به اين گروگانها تعلق نميگيرد زيرا اين افراد جاسوس هستند». هواپيماي ما در روز سال نو در فرودگاه مهرآباد تهران فرود آمد. صادق قطبزاده وزير خارجه ايران براي ملاقات با ما در آنجا بود وي دلتنگ، ناراحت، شرمگين، و... برآشفته بنظر ميرسيد. قدي متوسط، كمي تنومند، صورتي گرد داشت. وي يك كت شلوار خوشدوخت غربي و پيراهني بدون كراوات داشت. در طول اقامتم در ايران من كت شلواري نظير آن نديدم. نداشتن كراوات رسمي براي نشان دادن حمايت همه اقشار از انقلاب بود. گفتگوي ما در اتومبيل در طول مسير فرودگاه به محل اقامت من، ناهماهنگ بود. وي گفت موقعيت بيثبات است و نميتواند برنامهاي براي ديدار من در اختيارم بگذارد. قطبزاده افزود: «البته ما از شما دعوت كردهايم به اينجا بياييد ليكن نميتوانيم اين حقيقت كه شما براي مذاكره در مورد آزادي گروگانهاي اينجا هستيد را فراموش كنيم. نكته مهمي كه بايد تأكيد كنم اين است كه مأموريت شما يك مأموريت حقيقتيابي است و نه مذاكره. ما شواهدي از خشونتها و جنايات رژيم شاه اعمال ساواك، پليس امنيتي و محروميتهاي مردم ايران را در اختيار شما قرار ميدهيم. ما بايد خيلي مراقب باشيم.» من مجبور بودم اينطور استنباط كنم كه او از خود مطمئن نيست، كه در دردسر افتاده و با وجوديكه از طرف دولت انقلابي مرا دعوت كرده بود، نميدانست چه اتفاقي ميافتد. وي به خوبي انگليسي و فرانسه حرف ميزد چرا كه در دانشگاه كلاسكو و در پاريس تحصيل كرده بود و براي ملاها و انقلابيون، غربزده به شمار ميرفت. آنها به وي اعتماد نداشتند. در هر نقطهاي مردم عادي به چشم ميخوردند صداي تيربارهاي پراكنده به گوش ميرسيد. وقتي به هتل هيلتون (هتل استقلال) وارد شديم من از زيادي تعداد نگهبانان مسلح در خارج ساختمان و در راهرو تعجب كردم. خيلي زود پي بردم چرا حضور من موجب وحشت شده بود. مطبوعات و رسانههاي گروهي شايعاتي در مورد توطئه سوء قصد عليه من، منتشر كرده بودند. به ايرانيها گفته شده بود من بدون اينكه دعوت شوم به تهران رفتهام. دانشجويان مبارز اعلام كردند اجازه نميدهند من با گروگانها ملاقات كنم. گزارش شد، آيتالله خميني بار ديگر اعلام كرد تنها راهحل مسئله «محاكمه امريكا» ميباشد. به نظر ميرسيد عمليات هماهنگي صورت ميگيرد تا سازمان ملل بعنوان راه نجات خانواده سلطنتي و موسسهاي كه محروميتهاي مردم ايران را ناديده ميگيرد، معرفي شود. آن شب تلويزيون ايران ورود من به فرودگاه را پخش كرد به شكلي كه در نيمي از صفحه مراسم ورود پخش ميشد و در نيمه باقيمانده تصوير قربانيان جنايات ساواك پخش ميگرديد. مجري برنامه گفت اين تصويري «تاريخي» است كه «هديه سال نوي ايران به دادگاه و شوراي امنيت ميباشد.» صبح روز بعد روزنامهها تصاويري از ديدار قبلي من در سال 1978 را در صفحات خود به چاپ رساندند در حاليكه به سبك اروپاييها با اشرف، خواهر شاه دست ميدادم و به او تعظيم كرده بودم. راديو از من به عنوان «آلت دست شيطان بزرگ» نام برد كه در نظر دارد «موقعيت ايران را بهتر بشناسد تا بهتر از منافع ارباب خود امريكا محافظت كند.» مذاكرات رسمي من با قطبزاده به جايي نرسيد وي سخنراني طويلالمدتي از استثمار ايران توسط امريكا در زمان شاه ارائه داد و در يك جا نيز اعلام كرد «در سازمان حتي يك قطعنامه نيز در اين مورد به تصويب نرسيد. هيچ بيانيهاي ارائه نشد، و اكنون سازمان ملل ناگهان به موضوع علاقمند شده چرا كه مسئله جان 50 گروگان امريكايي مطرح شده است. وي سپس موضعگيري محكم كشورش را يادآور شد: «ايران خواستار استرداد شاه و اموال او در مقابل آزادي گروگانهاست.» من پيشنهاد چهار مادهاي او را كه مورد قبول امريكاييها قرار گرفته بود به او عرضه كردم: ايجاد يك كميسيون پژوهشي، آزادي فوري گروگانها، ادامه تلاشهاي ايران در پس گرفتن اموال شاه از طريق دادگاههاي امريكا، و به رسميت شناختن حق مصونيت سياسي توسط ايران. آمريكا با استرداد شاه موافقت نكرده بود. قطبزاده در ابتدا فوراً پيشنهادات را رد كرد و گفت: «امريكا نميتواند باز هم به رفتار مانند بچههاي لوس ادامه دهد.» و اصرار داشت «دولت ايران آماده است تا آخر كار هرچند هم ناگوار باشد مقاومت كند.» وي تقاضا كرد مجمع عمومي سازمان ملل طي قطعنامهاي خواستار استرداد شاه و تسليم داراييهاي وي گردد. در صورت انجام اين عمل گروگانها فوراً آزاد خواهند شد. در جلسه دوم مذاكرات وي گزارش داد شوراي انقلاب ايده آزاد ساختن گروگانها قبل از انجام شرايط ديگر را رد كرده است. ليكن قطبزاده در مورد كميسيون بينالمللي پژوهش يا يك دادگاه بينالمللي ملايمت بيشتري نشان داد و گفت: مجمع عمومي سازمان ملل بايد آن را تضمين كند و با اعلام نتايج ما آمادهايم در مورد آزادي گروگانها مذاكره كنيم. حداقل اين روزنه اميدي بود و در طول ماههاي آتي در حل كامل مسئه نقش مهمي داشت تا آن زمان با وجود جو متشنج اطراف، ما ظاهراً به مذاكرات ديپلماتيك قابل قبول مشغول بوديم و بعد از آن وقايع وخيمتر و جديتري به وقوع پيوست. ايران دو برنامه بازديد براي من ترتيب داده بود يكي از آنها ديدار از بهشت زهرا بود. كه بايد تاج گلي بر گور شهيدان انقلاب مينهادم و ديگري بازديد از باشگاه افسران و ملاقات با برخي از قربانيان ساواك بود. معهذا همان روز قطبزاده در هتل با من ملاقات كرد و گفت از شايعات مربوط به توطئه سوء قصد من توسط «عوامل خارجي» نگران است و بهتر است با سرنوشت خود بازي نكنم. من به اين اميد كه ايران اين اقدام مرا نشانهاي از همدردي من نسبت به قربانيان ساواك بداند و همچنين به دليل اينكه از انزوا خسته شده بودم، اصرار كردم برنامه همانطور كه ترتيب داده شده بود، پيش رود. صبح روز دوم وي با تلفن با حالتي مضطرب گفت «خواهش ميكنم به گورستان بهشت زهرا نياييد. پليس مخفي كشف كرده آنها قصد سوء قصد به جان شما را دارند، در منزل بمانيد.» من اعتراض كردم و گفتم كه هنوز اميدوارم بازديد من موجب فراهم آوردن محيط مساعدتري براي مذاكره گردد و به تهران نيامدهام كه در تمام مدت در هتل باقي بمانم. وي موافقت كرد ليكن گفت سلامت مرا تضمين نميكند و توصيه كرد با هليكوپتر به محل بروم. من نيز پذيرفتم ليكن سپس پرسيدم آيا بهتر نيست زودتر از موعد مقرر به محل بروم يعني قبل از جمع شدن افراد در گورستان؟ ولي او پاسخ داد كه «خير اين كار لزومي ندارد زيرا ما قبلاً لغو برنامه بازديد را اعلام كردهايم و هيچكس از اين برنامه اطلاعي ندارد و همهچيز آرام خواهد بود.» اين نمايانگر بيتجربگي و عدم نفوذ او بود. هيچ چيز در تهران سري نبود. همه چيز بر مردم آشكار بود. استفاده از هليكوپتر نيز جلب توجه ميكرد. با اين همه من اصرار كردم بروم. در حاليكه هليكوپتر به گورستان نزديك ميشد من به پائين نگريستم و جمعيت انبوهي را مشاهده كردم كه منتظر ما بودند. به محض فرود رفيع احمد منشي من، جرج مانتز ماركوف، معاون شخصيام، فرانكو گيلياني، سخنگوي مطبوعاتي من و جان هروسوسكي، نگهبان سازمان ملل همراه با رئيس تشريفات ايران و خود من سوار اتومبيل شده و پس از طي صد يارد به محل دفن رسيديم. در طول چند ثانيه جمعيت در اطراف اتومبيلها ازدحام كرده و به روي سقف ماشين ريختند به آن مشت ميزدند و با مشتهاي گره كرده به علامت تنفر فرياد ميكردند. در ابتدا من سعي كردم از اتومبيل خارج شوم ليكن افسر محافظ مرا عقب كشيد تا بتواند در ميان جمعيت و گورها مرا به هليكوپتر بازگرداند. در حاليكه انبوه جمعيت ما را دنبال ميكردند با حالتي شرمگين فرار كرديم. در ملاقات بعدي با قطبزاده وي با حالتي كودكانه گفت: امتحان ما «خوب بود شما تجربه جالبي كسب كرديد.» وي با شوراي انقلاب كه بسيار سرسخت بودند مشورت كرده بود ليكن من موفق شدم وي را متقاعد سازم كه از اصرار بر اينكه كميسيون پژوهش پيشنهادي تنها بايد به جنايات شاه، دزدي از بيتالمال و دخالت امريكا در امور ايران رسيدگي كند، دست بردارد. وي با فرمول بيطرفانه رفيع احمد موافقت كرد. بموجب اين فرمول كميسيون به نقض حقوق بشر و اعمال غيرقانوني در ايران رسيدگي ميكرد. به نظر خودم در جبهه انقلابي ايران نفوذ كرده بودم برخي از اظهارات قطبزاده نمايانگر اين بود كه وي قصد داشت به ما بفهماند كه آزادي عمل ندارد. وي از حساسيت موقعيت و از مشكلات دولت سخن گفت، حيطه اختيارات وي محدود بود و با وجودي كه اين امر را علني بيان نميكرد ليكن بيتكليفي او آشكار بود نميدانست چگونه راهحلي بيايد كه در معرض خطر حملات انقلابيون قرار نگيرد يا حداقل راه را براي رقباي خود و قطع ارتباط با آيتالله خميني فراهم نسازد. انقلابيون با موجي از تنفر عمومي نسبت به شاه كه آنها را متحد ساخته بود به قدرت رسيده بودند. با در اختيار گرفتن كنترل اوضاع اكنون اين انقلابيون به فرقههاي مختلفي تقسيم شده و با نيت به اثبات رساندن وفاداري خود به امام يكديگر را به خيانت متهم ميكردند. من پي بردم چرا قطبزاده از من خواسته بود در جامعه ظاهر نشوم. وي ميدانست نميتواند از «استقبالي» كه از من توسط افرادي كه قصد تحليل بردن موقعيت وي را داشتند، جلوگيري كند. با وجودي كه او نيز همانند رقباي خود از شاه و رژيم سابق متنفر بود ليكن سعي داشت راهحلي براي آزادي گروگانها بيابد. من اميدوار بودم قطبزاده دريافتن راه حلي براي مسئله به من كمك كند ليكن غافل بودم كه وي توانايي و قدرت ايستادگي در مقابل عناصر نظامي در داخل و در اطراف دولت را ندارد. وي حتي نميتوانست ملاقات من با امام خميني يا گروگانها را ترتيب دهد. ليكن از آنجائيكه وزارت خارجه را كنترل ميكرد به من اجازه داده با سه ديپلمات امريكايي كه به طور جداگانه در آنجا محبوس بودند، ملاقات كنم اين سه نفر عبارت بودند از بروس لينگن كاردار، ويكتورتام ست، مشاور سياسي و ميشل هاولند، افسر امنيتي. آنها به من اطمينان دادند كه از نظر جسمي در سلامت كامل هستند ليكن اظهار داشتند كه از آن بيم دارند مدت زمان زيادي در حبس بمانند و ترس آنها نيز درست بود. لينكن همچنين به من گفت ك تمام كاركنان وزارتخانه در آغاز سال 1979 تغيير كردهاند و به برخي از آنها دستور داده شده با رژيم جديد روابط دوستانه برقرار كنند. بعد از باشگاه افسران سابق بازديد كرده و با برخي از قربانيان پليس مخفي شاه ملاقات كردم. سالن بزرگي كه من در آن بايد سخنراني ميكردم مملو از جمعيت بود. همانطور كه به طرف سكوي سخنراني ميرفتم مشاهده كردم كه بسياري از افراد از جمله كودكان فلج، كور و بدون دست و پا بودند. آنها فرياد ميزدند، گريه ميكردند و بدين وسيله ظاهراً قصد ابراز درد و رنج خود را داشتند. آنها دست و پاهاي مصنوعي خود را تكان ميدادند و يكي از حاضرين به سكوي خطابه آمد و كودك 5 ساله بدون دست خود را به من نشان داد و مدعي شد ساواك به منظور گرفتن اعتراف از برادر بزرگتر او دستش را قطع كرده است. منظره تعجبآور و تكاندهندهاي بود. ليكن وقتي قطبزاده بعداً نزد من آمد گفت: اين پسر در واقع قرباني يك حادثه است و ساواك كاري به او نداشته من در مورد ساير تظاهركنندگان نيز مردد و مشكوك شدم. ما يك ساعت آنجا مانده بوديم. ليكن وقتي به ما اجازه خروج دادند، متوجه شديم راهروها را مردم بستهاند و نگهبانان را هل داده و فرياد ميزنند به ما تنه ميزدند ليكن ما از خوششانسي آسيبي نديديم اين تجربه ما هنوز تمام نشده بود و بايد امتحان ديگري را نيز تحمل ميكرديم. همان روز قطبزاده سرانجام ملاقاتي با شوراي انقلاب ترتيب داد و من نميدانستم اين بار شاهد چه چيز غير منتظرهاي خواهم بود. در تاريكي شب اتومبيل ما در مقابل درب بزرگي در تهران توقف كرد گروهي از مردان كه بسياري از آنها مسلسل به دست داشتند از تاريكي پديدار شدند. همانطور كه از اتومبيل خارج شديم ما را در محاصره گرفتند و به طرف در ورودي راهنمايي كردند. راه تاريك بود و ساختمان نيز در تاريكي فرو رفته بود محل متروكي به نظر ميرسيد. آن گروه ما را به طرف ساختمان بردند برخي از آنها نيز دست در دست هم گرفته و دايرهاي در اطراف ترتيب داده بودند. نورافكنها ناگهان راه را روشن ساختند و بعضي از آنها نيز در چشم ما انداخته شده بودند. ما به جلو ميرفتيم كه ناگهان يك مرد پير از ميان آن گروه تصويري از ملاقات من و اشرف را به صورتم پرت كرد. من از گفتههاي او چيزي نفهميدم ليكن منظور او واضح بود سرانجام به داخل ساختمان هدايت شديم. من به رفيع احمد روي كرده و گفتم «فكر ميكني ما از اينجا زنده خارج شويم.» با وجودي كه او مرد آرام و خونسردي بود ليكن واضح بود مثل من نگران است. در آنجا من ميهمان دولت انقلابي و عضو سازمان ملل بودم كه البته ظاهراً اين سازمان در آن هنگام نميتوانست از من و هيئت همراهم در مقابل حوادث احتمالي محافظت كند و حتي اقدام و تلاشي هم در اين مورد نميتوانست انجام دهد، در حاليكه از پلهها بالا ميرفتم نميدانستم كه آيا اين واقعاً وظيفه دبير كل بود كه چنين مأموريتي را برعهده بگيرد. آخر انسان براي جلوگيري از وقوع يك تراژدي و عواقب بينالمللي وخيم آن تا چه حد بايد خود را به خطر بيندازد. هيچ منشور و قانوني نميتوانست به اين سئوال پاسخ دهد. در مقابل ما دري باز شد و من متوجه شدم در ساختمان مجلس سنا كه دو سال قبل از آن بازديد كردم ميباشيم. پس از چند قدم خود را در حضور شوراي انقلاب جمهوري اسلامي ايران يافتم. در سه طرف يك ميز چهارگوش ده نفر كه برخي از آنان لباس مذهبي اما اكثراً كت شلوار غربي با پيراهني يا يقه باز به تن داشتند نشسته بودند. رئيس جلسه آيتالله بهشتي بود كه بعداً خود در سوء قصد كشته شد وي مرد قد بلند و خوش ظاهري بود وي چند كلمهاي به زبان آلماني گفت: او چندي در آلمان به سر برده بود و به طور اجمال در رابطه با تجربهاي كه در شهر داشتم با لحني عذرخواهانه گفت اين تظاهرات عليه من نبوده بلكه عليه امريكا انجام شده است. وي سپس وارد سخنراني طويلي شده و مباحثات قبلي را تكرار نمود. بهشتي به ما اطمينان داد كه وقت خود را تلف ميكنيم و آزادي گروگانها قبل يا همزمان با ايجاد يك كميسيون پژوهش غيرممكن است. و اگر من براي انجام يك مأموريت تحقيقاتي به تهران آمدهام ميتوانم نظرات آنها را در رسانههاي گروهي آمريكا منعكس كرده و به اطلاع دولت اين كشور برسانم. آنها گفتند كه اهميتي ندارد كه جهان خارج، اعمال آنها و «دانشجويان» را محكوم كند زيرا از حمايت مردم ايران برخوردارند. وي گفت: امريكا با دخالت در امور داخلي ايران و ساير ملل قوانين بينالمللي را نقض ميكند و تمامي اين روابط بايد مورد رسيدگي قرار گيرد و از نظر ايران اين مسئله و نه مسئله گروگانها، بايد به عنوان عمل خلاف مورد بررسي قرار ميگرفت استرداد شاه نيز بخشي از اين بررسي بايد بود. ما سر جاي اول برگشته بوديم و من ميدانستم آمريكاييها به هيچوجه با اين تقاضاها موافقت نميكنند من با قطبزاده و بهشتي در مورد طرح چهار مادهاي پيشنهادي گفتگو كردم ليكن به نتيجه نرسيدم. اين بار من به كلي نوميد شدم ليكن سعي كردم از نشان دادن احساسم جلوگيري كنم به بهشتي گفتم موضعگيري شوراي انقلاب را به شوراي امنيت اطلاع ميدهم. ليكن در مورد آن اظهار نظري نخواهم كرد. اين حرف ظاهراً براي او ناخوشايند آمد. او انتظار داشت من پيشنهادات ايران را به عنوان پيشنهادات خودم يا حداقل پيشنهادات طرف سومي به شوراي امنيت عرضه كنم. من با پرسيدن اينكه آيا ميتوانم با آيتالله خميني ملاقات كنم به جلسه پايان دادم. بهشتي با لحني محكم جواب داد خير و با اين لحن فاش ساخت كه نه او و نه شوراي انقلاب نميتوانند در اين مورد پاسخي غير از اين بدهند. در حاليكه براي ترك جلسه سرپا ايستاديم من به قطبزاده گفتم اميدوارم خروج ما از ورودمان راحتتر باشد. وي در پاسخ گفت: من شما را همراهي ميكنم. چند لحظه بعد در حاليكه ما ساختمان را ترك ميكرديم جمعيت بار ديگر وارد صحنه شدند. قطبزاده به يك طرف هل داده شد و از ديد من دور گرديد. گروهي از پاسداران انقلاب دايرهاي به دور ما تشكيل دادند و ما را به خارج راهنمايي كردند. با نوميدي و نگراني روز بعد تهران را ترك كرديم قطبزاده مؤدبانه در هتل با من ملاقات كرد و معلوم بود ناراحت است. من با دست خالي و تنها به اميد تشكيل يك كميسيون و پژوهشي براي يافتن راهحل احتمالي از تهران بازگشتم اگر در تمام طول سالهايي كه من در راس سازمان ملل قرار داشتم يك تجربه وجود داشته باشد كه نمايانگر محدوديتها و نوميديهاي اين شغل باشد همان سفر به تهران است كه در آن دبير كل سازمان ملل با باري از مسئوليت اخلاقي و سياسي با يك حقيقت ساده مواجه شد كه وي هيچگونه قدرت اجرائي ندارد. نفوذ او بستگي به مهارت سياسي و قدرت قانعكنندگي او دارد. اما اگر كشورهاي عضو از منشور سازمان ملل و اصول قوانين بينالمللي سرباز بزنند تمام تلاشهاي وي بيفايده است.