در غروب هشتمين سال زمامدارياش، جورج بوش مرد تنهايي بود . او را به خاطر داريد؟ با اقتصادي خوب وارد جنگ عراق شد ولي آن همه تلفات را به ويژه در سال 2004 بار آورد . محبوبيت وي به حد بسيار پاييني تنزل كرد . تمام روزنامهها او را فراموش كردهاند . ولي تاريخنگاران به همراه تعدادي اندك از روزنامهنگاران وي را فراموش نخواهند كرد . زيرا او بدترين رئيسجمهور آمريكا است براي اينكه به سوي جنگ با كشورهاي مسلماني رفت كه دوست ندارند خون مردم خود را بر زمين ببينند . او در واقع از مسير جنگ با تروريسم منحرف شد. اگر چه اشغالگري با هدف ملتسازي در دو كشور مسلمان كه در واقع ايده رئيسجمهورهاي آمريكا است به عنوان بخشي ضروري در جنگ عليه تروريسم در آمده بود اما اين سياست تنها به تحريك افراطگرايان در سراسر جهان و به افزايش حملات تروريستي منجر شده است. مهمتر از اين موضوع هم شايد اين باشد كه جنگ بوش عليه آنچه وي از آن به عنوان «تروريسم» ياد ميكرد ميزان محبوبيت حكومت آمريكا را به خاطر توسل به رفتارهاي مغاير با قانون اساسي تضعيف نموده است . افزايش مراقبتهاي مردم آمريكا اعم از جاسوسي بدون مجوز دادگاه و شنود مكالمات تلفني به همراه ساير قوانين محدود كننده آزادي شهروندان به بهانه جنگ با تروريسم همگي مغاير با قانون اساسي است و همينطور مبادرت به شكنجه و تحريف اصل نظارت براساس قانون اساسي همگي مغاير با قانون اساسي است. ممكن است ادعا شود كه روساي جمهور ديگر هم چنين اشتباهاتي را مرتكب شدهاند هر چند بوش در مورد جنگ با عراق به ما دروغ گفت اما بسياري از روساي جمهور ديگر نيز چنين اشتباهي را مرتكب شدند و به نظر ميرسد او دست كم اين استنباط مبهم را نيز پديد آورده باشد كه انجام چنين كاري در جهت منافع ملي آمريكا بود. در حالي كه دليل اصلي ، محافظت از منافع نفتي آمريكا بود . منافعي كه هميشه آمريكائيها سراغ آن را نه در داخل مرزهاي خود ، كه در آنسوي جهان ميگيرند . در سال 1846 جيمز فولك رئيسجمهور وقت در جنگ با مكزيك به كنگره دروغ گفت تا تنها بتواند مقادير عظيمي از نفت آن كشور را به چنگ آورد؛ نفتي كه در سرزمينهاي مكزيك در آن زمان از جمله جنوب غرب آمريكا يعني كاليفرنياي كنوني به وفور يافت ميشد. در سال 1898 ويليام مك كينلي رئيسجمهور وقت به امپراتوري ضعيف اسپانيا حمله كرد تا به مستعمرههاي اين امپراتوري ضعيف يعني كوبا، پورتوريكو و فيليپين دست يابد، او هاوايي را نيز ضميمه اين تصرفات نمود . جالب اين كه فيليپينيها از اين آزادي از بند اسپانيا چندان خشنود و راضي نبودند . آنها هنگامي كه به اين حقيقت پي بردند ، براي كسب استقلال خود جنگ چريكي را آغاز كردند . چون ميدانستند آزادي از بند اسپانيا و افتادن در چنگ آمريكا براي آنها استقلال به همراه ندارد . آنها در واقع به صورت اولين مستعمره ضد استعماري آمريكا در آمدند . در سركوب شورشها در فيليپين دستكم 200هزار فيليپيني در اثر شكنجه، جنايات، مبارزه، گرسنگي و بيماري تلف شدند. جنگ آمريكا با اسپانيا، اين كشور را به يك قدرت نظامي عمده مبدل ساخت و آمريكا را تشنه يك امپراتوري ماوراء البحار ساخت. جنگ همچنين به مككين اجازه داد تا نخستين رئيسجمهوري باشد كه گسترش قدرت رياست جمهوري در برابر ديگر قواي حكومت را به امري دايم مبدل سازد . آنچه بنيانگذاران ملت و قانون اساسي آمريكا پيشتر تجسم آن را كرده بودند . ويلسون رئيسجمهور آمريكا نيز در تبديل جهان ايمن به جنگ، استبداد و استعمارگري به طور حتم نقش موثري داشت و قرن بيستم را به يكي از خونبارترين اعصار تاريخ بشر مبدل نمود. هر چند تعلل آمريكا در ورود به جنگ جهاني اول موازنه را به نفع متحدين تغيير داد اما در واقع ويلسون قدرت چانهزنياش را در كنفرانس صلح پس از جنگ ، از طريق اجازه دادن به انگليس و فرانسه براي تحميل يك صلح دشوار به آلمان شكست خورده و به منظور كسب حمايت آنها از ايده بيثمر اتحاديه ملتها كه توسط او مطرح شد تنزل داد . شكست آلمان توسط متحدين باعث به قدرت رسيدن هيتلر شد و اين دلايلي براي آغاز جنگ جهاني دوم شد . ويلسون همچنين با نگه داشتن حكومت مشروط روسها در جنگ خونين اول، آنها را در اين جنگ نگه داشت تا اسباب پديد آمدن انقلابي كه حزب ضد جنگ بلشويكها را به قدرت رساند فراهم آيد . ويلسون سپس نيروهاي آمريكايي را به محك شكست بلشويكها در جنگ داخلي روسيه گسيل داشت كه اين اقدام ، خود اين ظن و ترديد را ايجاد كرد كه ويلسون باعث ايجاد جنگ سرد با روسيه شده است. ويلسون اين مداخلهگراترين رئيسجمهور تاريخ آمريكا، دست به اقدامات مداخلهجويانه بسياري در آمريكاي لاتين نيز زد تا اصطلاحاً به منافع تجاري آمريكا كمك كند . او همچنين نخستين رئيسجمهوري بود كه تمام اقتصاد آمريكا را در راه جنگ بسيج كرد و از اينرو پدر دولت بزرگ خوانده شد. نقض آزاديهاي مدني توسط ويلسون در جنگ جهاني اول بدترين رويداد تاريخ آمريكا بود . گرچه ايالاتمتحده به سياست سنتي معقول خارجي خود مبني برخودداري از مداخله نظامي در طول دوران بين دو جنگ جهاني بازگشت. اما هري ترومن دوباره آمريكا را به دوران مداخلهگرايي دايمي زمان ويلسون پس از جنگ جهاني دوم بازگرداند. ترومن با بمباران و كشتن هزاران غيرنظامي در جنگ جهاني دوم و ورود به جنگ كره كه مغاير با قانون اساسي و بدون اعلام رسمي بوده سابقه بدي از خود بر جاي نهاد و با ايجاد يك مجموع نظامي صنعتي كه منجر به پديد آمدن نخستين ارتش بزرگ دايمي زمان صلح در تاريخ آمريكا شد قدرت خود را به عنوان فرمانده كل قوا از طريق تلاش براي تصرف كارخانههاي خصوصي فولاد و بنا نهادن امپراتوري غيررسمي كنوني آمريكا مبني بر ائتلافهاي خارجي و ايجاد پايگاههاي نظامي، كمكهاي خارجي و مداخلات بيهوده نظامي آمريكا براي كنترل پليسي اين مقولات گسترش بخشيد. به عبارت ديگر ترومن براي هميشه سياست سنتي خارجي آمريكا مبني بر خود نگهداري نظامي را به خاك سپرد. اشتباه نكنيد بوش يك رئيسجمهور بسيار بد بوده و اكنون وي يكي از بدترين رئيسجمهورها در تاريخ آمريكا به شمار ميرود. اما شايد از ميان 42 نفري كه رئيسجمهور آمريكا بودند اين چهار نفر پولك، مك كينلي، ويلسون و ترومن بدتر از او بوده باشند .