ساعت ۷ بعدازظهر اول آوریل ۱۹۷۹، یک اتومبیل لینکلن سیاه حامل ۴ نفر وارد کاخ سفید شد. آنان با رئیس جمهور آمریکا قرار ملاقات داشتند. ملاقاتی که بعدها به یکی از بزرگترین رسوائی های تاریخ کاخ سفید منجر شد. ابتدا اوراق هویت شان توسط افسران « سرویس مخفی» کاخ سفید کنترل شد، سپس آنان را از طریق کریدورها و پلکان های مخصوص به سمت «اتاق وضعیت فوق العاده» راهنمایی کردند. اتاقی در ابعاد 15 در 20 پا و فاقد پنجره که در اطرافش و دور میز کنفرانس واقع در وسط آن صندلی های راحتی دفتری چیده شده بود. «چارلی بکویث» - یکی از آن چهار مرد- تا آن روز هیچگاه قدم در محوطه کاخ سفید نگذارده بود. شرکت در جنگ های «کره» و «ویتنام» به بکویث تجربیاتی یگانه بخشیده بود که می توانست به خوبی از آن برای تاسیس یک نیروی قهار و قصاب ضربت با بالاترین مرتبه کارآمدی نظامی در راستای سیاست های میلیتاریستی «پنتاگون» و «کاخ سفید» برآید. این کهنه سرباز نیروهای ویژه به مناسبت حضور داوطلبانه در ماموریت های خطرناک جنگی، مدال های متعددی دریافت کرده بود. مدال ها و نشان های «ستاره نقره ای»، «خوشه برگ بلوط»، «لژیون لیاقت»، «ستاره برنزی» و «قلب ارغوانی». سرسختی، خشونت مفرط، و عشق به میلیتاریسم آمریکایی، خصوصیاتی بود که بکویث به آنها شناخته می شد. او فرمانده «نیروی دلتا» - زبده ترین واحد عملیاتی ارتش آمریکا – بود . ستاد آن موسوم به «استاکید» در «فورت براگ» ایالت کارولینای شمالی قرار داشت که مرکز اصلی نیروهای ویژه ارتش آمریکاست. واحد دلتا از نظر سازمانی و چارت تشکیلاتی و نمودار ساختاری مستقیما زیرنظر ستاد نیروی زمینی پنتاگون عمل می کرد. ستاد دلتا دارای یک فرماندهی مستقل، بکویث و کادری ثابت و مستقل از تمامی ارتش ایالات متحده بود. ارتشی کوچک اما سری؛ متشکل از نخبه ترین نیروهای رزمی پنتاگون که جز تعدادی اندک، هیچ کس در پنتاگون از وجود آن اطلاع نداشت. مردان دلتا ابتدا از میان نخبه ترین اعضای نیروهای ویژه پنتاگون رنجرها، کلاه سبزها، هوابردها و… برگزیده شدند آنگاه طی یک دوره آموزشی به شدت دشوار برای انجام عملیات های محوله تعلیم یافتند. چارلی بکویث برای آن که به دلتا وجهی ایدئولوژیک و مقدس ببخشد نام «فرشتگان نور آبی» را برایشان برگزیده بود. عنوانی هوشمندانه و توجیه گر. البته مردان دلتا عنوانی درونی تر و خودمانی تر نیز داشتند که بیشتر خود را به آن نام می خواندند؛ «فرشتگان چارلی». در روز ۱۳ آبان ۱۳۵۸- ۴ نوامبر- چارجین چارلی به همراه فرشتگان زمخت اش برای موفقیت در اولین مانور خود جشن گرفته بودند و داشتند ته یک بطری شامپاین را بالامی آوردند که خبر تصرف سفارت به آنان رسید. بکویث که هنوز سرش گرم باده بود به مردان دلتا دستور داد تا با سریع ترین وسیله ممکن به پایگاهشان در فورت برگ برگردند. آنها نیز با کاروانی از اتومبیل های اجاره ای به راه افتادند. بکویث اندکی پیش از عملیات «پنجه عقاب» در مصاحبه ای تلویزیونی با یکی از شبکه های تلویزیونی آمریکا درحالی که از فرط خشم و عصبانیت دندان هایش را به یکدیگر می سایید، رو به دوربین گفت: «کافی است به من یک نیروی نظامی کارآمد با همه تجهیزات بدهند تا همه خاک ایران را شخم بزنم.» فرشتگان چارلی پس از ماه ها تمرینات سخت و طاقت فرسا در صحرای «آریزونا» کاملا آماده بودند. پیش از حرکت، مردان نور آبی بکویث همگی پوتین نظامی به پا داشتند و شلوار جین بر تن. جلیقه ضدگلوله و کاپشن های خلبانی سیاه رنگ پوشیده بودند و کلاه کشی نیروی دریایی به رنگ آبی تیره به سر داشتند. در آستین نیم تنه ها و بر روی بازوان دست راست آنها یک پرچم آمریکا به وسیله تکه ای نوار مخفی شده بود که با ورود آنان به داخل سفارت نوار را پاره می کردند و پرچم ها آشکار می شد. مردانی که موی بور داشتند آن را سیاه کرده بودند. با محاسبه اسلحه و سایر لوازم، هر سرباز حدود ۲۷۰ پوند- ۱۲۲ کیلوگرم- وزن داشت. آنها بسته به وظیفه حرفه ای شان در عملیات رهایی گروگان ها، یا مسلح به تفنگ کوتاه آلمانی H.K-21 و نارنجک انداز M-79 بودند و یا اسلحه خودکار و اتوماتیک «M-16 آرمالایت» و یا تیربارهای M-60 آرمالایت دراختیار داشتند. تو گویی فصل جدیدی از مبارزه تاریخی مستکبرین و مستضعفین درحال گشوده شدن بود و این بار قرعه به نام چارلی و مردانش افتاده بود. جلسه در اتاق «وضعیت فوق العاده» به میزبانی کارتر رئیس جمهور وقت ایالات متحده برگزار شد. دستور کار جلسه بررسی عملیات «کاسه برنج» با رمز «پنجه عقاب» برای رهایی گروگان های آمریکایی در تهران بود و محاسبات دقیق همگی از موفقیت و پیروزی حکایت داشت. در پایان جلسه هنگامی که کارتر برای خداحافظی با چارلی دست می داد گفت: «سرهنگ! تا جایی که به من مربوط می شود شما تاییدیه مرا برای به کارگیری هر گونه قوه قهریه ای که برای نجات جان آمریکائیان لازم باشد در اختیار دارید. کاخ سفید و همه مردان آن پشتیبان شما در این عملیات خواهند بود، امیدوارم که با پیروزی بازگردید.» سه هواپیمای غول پیکر ترابری، سه هواپیمای حامل سوخت، هشت هلی کوپتر و ۱۱۸ نیروی ویژه دلتا در تاریکی شب عازم نقطه «کویر یک» در صحرای طبس شدند. چند ساعت بعد اتفاقات ناگواری برای «کاسه برنج» افتاد. «با خود گفتم : یا عیسی مسیح، دستم به دامنت! ما فقط پنج هلی کوپتر داریم که می تواند پرواز کند. کاملابه ستوه آمده بودیم. به «جیم کایل» گفتم: وضع خراب است. آن خلبان های لعنتی می دانند که ما نمی توانیم بدون هلی کوپتر پیش برویم. با کایل نقشه را مرور کردیم که چطور این بار لعنتی را سبک تر کنیم. آخر این هلی کوپترها فقط قادرند مقدار معینی بار حمل کنند.» این سخنان بکویث پس از بحرانی شدن اوضاع در کویر یک بود. عملیات با شکست مواجه شده بود. شن های صحرا کار خود را کرده بودند. آنان یکی از بزرگترین تراژدی های سیاسی- نظامی را برای آمریکا رقم زده بودند. هلی کوپترها با یک ساعت و نیم تاخیر رسیدند. از سه هلی کوپتری که به سمت کویر یک پرواز کردند، دو فروند پس از برخورد با طوفان شن با اشکال مواجه شده، بازمی گردند. هلی کوپتر سوم در نیمه راه اسیر شن های روان گردیده و در میانه صحرا می نشیند. خلبان نخستین هلی کوپتری که به کویر یک رسید به بکویث گفت : «اگر یک ذره عقل داشته باشند باید هلی کوپترها را در کویر باقی گذارند و با هواپیما بازگردند.» متخصصین و کارشناسان NASA « سازمان ملی هوا- فضای آمریکا» به مدد ماهواره های هواشناسی و کارشناسان شان اعلام کرده بودند در مدت زمان عملیات هیچ گونه باد و طوفانی نیروهای دلتا را تهدید نمی کند؛ برای آن که اصلادر این موقع از سال صحرای طبس عاری از هرگونه باد است ، چه رسد به طوفان شن. سرگرد «باکی» به عنوان مذهبی ترین فرد دلتا که مردان دلتا به شوخی به او لقب «پدر مقدس» داده بودند، در میانه کویر به بکویث گفته بود « فرمانده، اینجا آدم را می ترساند. اینجا من را به یاد آیات عذاب های خداوند در تورات و عهد عتیق مخصوصا آیات کتاب حزقیال نبی و پیشگویی های اشعیای نبی درباره آخر الزمان می اندازد. قربان، شاید فکر کنید که من خرافاتی ام و یا خول شده ام، اما، من احساس خیلی بدی دارم. حس می کنم کسی یا یک نیروی مرموز، اینجا در کمین ماست و تمام حرکات ما را زیرنظر دارد.» کاهش هلی کوپترها از هشت فروند به شش فروند و تاخیر حدودا ۲ ساعته برای عملیاتی که تمام لحظه ها در آن محاسبه شده بود و روی تک تک هلی کوپترها حساب شده بود بسیار جانکاه می نمود. چارلی و فرشتگانش که قادر به انجام معجزه نبودند به دستور کاخ سفید و شخص کارتر- که در اتاق بحران کاخ سفید در جریان ریز عملیات قرار گرفته و آن را فرماندهی می کرد- عملیات را لغو نموده و تصمیم به بازگشت می گیرند. ساعت ۲ و 40 دقیقه بامداد یکی از هلی کوپترها برای سوخت گیری به سوی یکی از تانکرهای سوخت رسان به پرواز درمی آید ، هنوز به درستی از زمین برنخاسته و در آسمان جای نگرفته بود که طوفان مهیبی از شن های بیابان، دنیا را برای فرشتگان مطرود چارلی به صورت برزخی هولناک درآورد. به ناگاه مردان چارلی در کسری از ثانیه با جهش برقی کورکننده، زبانه های آتشی گدازنده و گازهای متراکم و داغ ناشی از انفجار روبرو گردیدند؛ هلی کوپتر با قدرت طوفان شن به یکی از C-130های تانکر سوخت برخورد کرد و انفجاری مهیب پدید آمد. بکویث و فرشتگان بی بال و پرش گمان بردند که به راستی به جهنم خویش قدم گذارده بودند، به دوزخی که نصیب ایشان از آن چیزی جز مرگ و گداختن نبود . دوزخی وحشتناک تر از «دوزخ دانته». دوزخ طبس دهان گشود و شعله هایش درحالی که سر به آسمان می سایید ۸ سرباز آمریکایی را در کام خویش فرو بلعید. ۵ افسر نیروی هوایی و ۳ سرباز دلتا. تاریخ یک بار دیگر درحال تکرار بود. این بار مقدر آن بود تا در میدان مبارزه جهانی جبهه مستضعفین و مستکبرین عالم- در یک سو پیر جماران و در دیگر سو کاخ سفید- شن های روان بیابان همان نقشی را بازی کنند که ۱۴۰۰ سال پیش از آن پرندگان «ابابیل» بازی کرده بودند. ابابیل صحرا، پنجه های عقاب سر سفید کاخ سفید- نماد آمریکا- را در صحرای طبس آن چنان درهم کوبیدند که از آنها، چیزی جز پنجه هایی خرد شده باقی نماند. «پنجه عقاب» کارتر برای همیشه در بیابان طبس مدفون شد.