جورج دبليو بوش، از سه دوست ضعيف و بيارتباط با هم به عنوان «محور شرارت» نام برده كه به نوعي بازتاب حساسيت بالايي است كه اخلاقيون به مقوله خير و شر دارند. او بخاطر استفاده از اين لحن تحكمآميز، با انتقادات بسياري، حتي از سوي جريان حاكم بر مطبوعات مواجه شد، اما به اقتضاي فضاي حاكم بر مطبوعات آمريكا به ذهن كسي خطور نكرد كه شايد اين عنوان براي واضع آن و همكارانش شايستهتر باشد. در ايالات متحده، يك محور شرارت سياسي وجود دارد كه با اقتدار كامل اين كشور را اداره كرده و از رژيم حاكم حمايت ميكند. عناصر اين محور عبارتند از صنعت نفت، مجتمع نظامي - صنعتي، سازمانهاي فرا مليتي جريان راست مسيحي كه همگي از حاميان مالي رئيس جمهور هستند و هر يك داراي نمايندگاني در سطوح بالا دولت مي باشند . اين محورِ واقعي شرارت با بهرهبرداري از حادثه 11 سپتامبر و «مبارزه با تروريسم» درصدد اجراي برنامههاي خارجي و داخلي خود به شكلي موثر و سطحي گسترده ميباشد و تاكنون با مانع خاصي در داخل و خارج مواجه نشده است. نكته قابل توجه در برنامههاي آنها چنين است كه اين اقدامات در حضور عناصري همچون دموكراسي جهاني، برابري و عدالت اقتصادي، حفاظت محيط زيست و ثبات جهاني صورت ميگيرد كه خود از لوازم صلح به شمار ميروند. اين مهم بيانگر انتخاب نخبگان يك كشور بسيار قدرتمند است كه تصميم گرفتهاند با صرف تمام هزينههايي كه ممكن است براي جامعه جهاني به دنبال داشته باشد، نسبت به استحكام و انسجام اقتصادي و منافع سياسي در كوتاه مدت اقدام كنند. آنها در حال شتاب دادن به تمام رويههاي نظاميگري و جهاني شدن هستندكه در نهايت به افزايش خشونت، قطبيشدن درآمد، اعتراضات جدي بر ضد سازمان تجارت جهاني، صندوق بينالمللي پول و بانك جهاني منجر ميشود. به نكات زير توجه كنيد: 1. مسابقه جديد تسليحاتي: حتي پيش از حادثه 11 سپتامبر، دولت بوش درصدد تصويب بودجه نظامي بيشتري بود و اين هزينههاي هنگفت بيهوده و نيز تهديد نظامي تهاجمي در قالب طرح ملي دفاع موشكي به نمايش درآمد. آنها در پي حادثه 11 سپتامبر و شكست دموكراتها، ميلياردها دلار به مجتمعهاي نظامي - صنعتي اختصاصدادند و با توجه به خشنتر شدن رفتار و تهديداتشان در خارج، ساير كشورها را وادار به پيروي از آنها كردند. اين اقدامات ، نيرو و منابع بسياري را از جامعه ميگيرد و به سبب كوتاهيها و كاستيهايي كه در حق شهروندان عادي اعمال ميشود، تشديد منازعات را به همراه خواهد داشت. همين نكته در عرصه جهاني نيز صادق است. از اينرو دوگانگي در درآمد ناشي از جهاني شدن به دليل اختصاص منابع به تسليحات، افزايش خواهد يافت. براساس نوشتههاي جيم لوبسا «به نظر ميرسد همه اميدهايي كه در اواخر دهه 1990 به همكاري جهاني براي مبارزه با فقر، بيماري و خطرات تهديد كننده محيط زيست وجود داشت بر باد رفته است.» (نشريه Dawn [سحر]، پاكستان، 23 ژانويه 2002). بيمسووليتي و نابخردي محض ناشي از ضربات اين بودجههاي تسليحاتي آنجا روشن ميشود كه كم و بيش هيچ مبلغي از اين بودجه صرف تهديدات صورت گرفته از سوي بن لادن و نيروهاي تحت امر او نشد. جنگ افزارهايي كه براي مبارزه با تانكهاي اتحاد جماهير شوروي طراحي شده، نيز هواپيماهاي پيشرفته و يك سيستم دفاع موشكي كه به سختي ميتوانند به حملات بن لادن پاسخ دهند، همچنان توليدشان ادامه دارد كه تنها بيانگر هزينههاي بيهوده مجتمع نظامي - صنعتي و شتاب به سوي دستيابي به «طيف كاملي» از سيطره نظامي در عرصه جهاني است. 2. خشونت نوين: محور واشنگتن دريافته كه جنگ و پنهان شدن پشت پرچم ملي تنها راه منحرف كردن اذهان عمومي از موضوعات معيشتي است و باعث ميشود مردم از بازي جنگ لذت ببرند و اين در حالي است كه ما حريف كوچك ديگري را زير ضربات سنگين خود ميگيريم و آنها برايمان هورا ميكشند، شايد در اين راه كسان ديگري هم از ما طرفداري كنند. تورسيتن وبلن(Thorstein Veblen) اقتصاددان سياسي، حدود يك قرن پيش به كنايه نوشت: «توسل به هيجانات ناشي از غرور ميهنپرستانه، خصومت و احساس تنفر حاصل از پيروزيها و شكستها.... در جهتگيري علاقه مردمي نسبت به موضوعات نابتر و كمخطرتري نسبت به توزيع ناعادلانه ثروت و نيازهاي زندگي، كمك ميكند. جنگطلبي و افكار ميهنپرستانه موجب تقويت غرايز وحشيانه استيلا و اقتدار تجويزي ميشود. ... اين همان عهد و پيماني است كه به واسطه يك سياست ملي پرتلاش و طاقتفرسا تداوم يافته است.» (نظريه فعاليت تجاري 1904) تيم بوش تهديد ميكرد هر كسي كه به «تروريستها پناه دهد» و يا بدون موافقت ما قصد توليد «تسليحات كشتار جمعي» داشته باشد، مورد حمله قرار خواهد گرفت. البته اسراييل از اين قانون معاف است و در كشتار غيرنظاميان فلسطيني از آزادي عمل كامل برخوردار است. بوش و مشاورانش تعيين ميكردند كه چه كساني تروريست، چه كساني حامي تروريست و چه كساني مجاز به توليد تسليحات هستند. به راحتي قابل پيشبيني است كسي كه در برابر فرآيند يكپارچه جهاني شدن مقاومت كردن و خواهان پيشي گرفتن مسير توسعه مستقلي باشد در حكم متجاوز به حقوق بشر، حامي تروريست و تهديد كننده «منافع ملي» ايالات متحده خواهد بود كه با پيامدهايي هولناك روبرو خواهد شد. از آنجا كه فرآيند جاري جهاني شدن منجر به افزايش فقر و نابرابري شده، در نتيجه موج مخالفتها و شورشها نيز شدت خواهد يافت. پاسخ ايالات متحده به شكلي دقيق و روشن در قالب «مبارزه با تروريسم» و تلاش همزمان براي «تجارت آزاد» و كاهش پرداخت به جامعه شهروندي در داخل و خارج بيان ميشود. همچنين محور واشنگتن در پي «نبرد با فقرا» است كه اين مسأله را به سهولت ميتوان در «مبارزه با تروريسم» ادغام كرد چرا كه فقرا دست به مقاومت خواهند زد و از مقاومت به «تروريسم» تعبير ميشود. موارد ذيل جزو سوابق درخشان ايالات متحده است كه خود را در سطحي عالي به نمايش گذاشتهاند: سرنگوني دولت مردم سالار ايران در سال 1953 و انتصاب شاه، از بين بردن مردم سالاري در گواتمالا توسط آيزنهاور در سال 1954، جنگ بر ضد ويتنام و تغيير دولتهاي مردم سالار آمريكاي جنوبي در دهههاي 1960 و 1970 كه با كمكهاي مالي ايالات متحده و بدست سازمان امنيت ملي (سيا) صورت گرفت. اينها به اصطلاح جنگ عليه «تهديد شوروي» بود اما در حقيقت نبرد با فقرا و تهديد تودهها در برابر «تجارت آزاد» بود. تيم بوش نسبت به مواردي كه ما در دورة پيشين شاهد آن بوديم، آشكارا تهديدات خشونتآميزتري اعمال ميكرد. او با ياري رسانههاي متمركز و سودجو موفق شد شور و اشتياق مردم عادي را براي ورود به وضعيت بازي جنگ تحريك كنند. آنها تعدادي از سينه چاكترين حاميان تروريسم و جوخههاي مرگ را كه از بازماندگان دوران ريگان هستند به دولت بازگرداندند كساني مثل اتوريج، ريچارد پرل ، پائول ولفويتز، جان نگروپونته، اليوت آبراهامس و لينو گوتريز مرداني كه حالا ميتوانند در محيطي بسيار مناسب و عالي مشغول به كار شوند. 3. افزايش حمايت از رژيمهاي اقتدارگرا: ايالات متحده طي سالهاي 1945 تا 1990 به بهانه تهديدات شوروي، در به قدرت رسيدن و حمايت از رژيمهاي جنايتكار بسياري نقش فعالي داشته است، اما حقيقت امر اين بود كه كشورهاي فوق، مطيع محض و نوكر خوبي براي منافع آمريكا محسوب ميشدند و با رضايت خاطر «مناطق بسيار مساعد و پر اهميت براي سرمايهگذاري» را در اختيار آمريكا قرار دادند (بويژه كشورهاي ورشكسته منطقه). با از بين رفتن خطر تهديد شوروي، براي مدتي با مشكل يافتن دلايل معقول براي دشمنيهاي ديرين و ريشهدار ساختاري بر ضد گرايشات تودهاي و مردمسالاري مواجه بوديم، اما حالا بهانه «مبارزه با تروريسم» را داريم كه دائما بكار ميآيد. محور واشنگتن پيشتر اشتياقش را در حمايت از ديكتاتور نظامي پاكستان، رييس جمهور ازبكستان - عضو سابق رژيم استالينيستي - نشان داده است و روشن است كه ابراز تمايل براي خدمت در راستاي «مبارزه با تروريسم» خصوصيات و ويژگيهاي كثيف رهبران سياسي را خواهد پوشاند. در همان حال، با تشديد سركوب شارون در فلسطين و پوتين در چچن، همكاري در جنگ بر ضد تروريسم به معناي حمايت از خشونت داخلي بر ضد مخالفين واقليتها خواهد بود، اينها اَشكالي از تروريسم دولتي هستند كه بلافاصله از آن به عنوان بخشي از «مبارزه با تروريسم» تعبير ميشود. درست همانطور كه نظامي كردن و براه انداختن جنگ منجر به استقرار مردمسالاري نميشود، اثرات بسيج كشورها به منظور حمايت از جنگ عليه محور شرارتي كه ساخته واشنگتن است، چيزي جز تخريب مردمسالاري در عرصه جهاني نخواهد بود. 4. اثرات متزلزل كننده: جهاني شدن يكپارچه پيامدهاي بيثباتكننده مهمي در اقتصاد جهاني داشته است؛ افزايش بيكاري، كاهش بودجه غير نظامي، مهاجرتهاي داخلي و خارجي در مقياسي وسيع و تخريب زيست محيطي از جمله اين پيامدها است. هر چه نفوذ منافع نفتي بيشتر باشد، با همدستي دولتهاي محلي در نيجريه، كلمبيا ، آسياي مركزي و مبارزة جديد بر ضد تروريسم، روند بيثباتسازي تشديد خواهد شد. 5. نبرد بر ضد مردمسالاري در داخل: تيم بوش در تمامي سطوح به مبارزه با مردمسالاري پرداخته و تلاش كرده تا اختيارات غير قابل بازخواست دولتي را در دستان خود متمركز كند. نظامي كردن، خود مقولهاي بر ضد مردمسالاري است، اما اين تيم تلاش داشت تا مهار سازمان سيا و پليس را رها كرده، دسترسي عمومي را به هر نوع اطلاعاتي كاهش دهد و سخنراني آزاد را محدود كند. آنها با ايجاد يك دولت پنهان، كشور را به سمت خودكامگي با اختيارات بيشتر بردند . 6. نظر بوش بر ضد «پايان تاريخ»: اين فرآيند فرانسيس فوكوياما مبني بر شكلگيري نظم صلحآميز و مردمسالار نوين پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و پيروزي سرمايهداري، چندان سازگار نيست. فوكوياما از سه نكته غافل مانده است. نخست پايان كار اتحاد جماهير شوروي و خاتمه تهديدات سوسياليستي، پايان نياز به همراهي طبقه كارگر براي بدست آوردن امتيازات رفاه اجتماعي را به همراه دارد. به عبارت ديگر ميتواند بازگشتي به سرمايهداري ناب باشد همانگونه كه كارل ماركس در جلد اول كتاب سرمايه توصيف كرده است. دوم اينكه جهاني شدن يكپارچه و تحرك گسترده سرمايهداري به «ارتش ذخيرة نيروي كار» در عرصة جهاني حمله خواهد كرد و قدرت چانهزني و جايگاه سياسي كارگران را تضعيف خواهد كرد و سرانجام، او ناتوان از تشخيص اين نكته است كه بدون سياست « مهارِ» اتحاد جماهير شوروي، دست ايالات متحده براي استفاده از نيرو در خدمت موضوعات فرا ملي بازتر خواهد بود، او كشورهاي جهان سوم را وادار به پيوستن و عضويت در «تجارت آزاد» كرده و مانعي در برآوردن خواستههاي شهروندانشان ميشوند. (همانگونه كه با خواسته مجمع شركتهاي چند مليتي مخالفت ميكند). هنگاميكه كلاين فرآيند بيش از پيش دچار دوگانگي قطببندي شده و باعث بدبختي شمار بسياري ميشود، نسبت به مواجهه با محور شرارت در واشنگتن - به عنوان در اختيار دارندة قدرت غالب بلامنازع «سلاحهاي كشتار جمعي» كه درصدد بهبود و كاربردي كردن آن است، با تفكر تفرعنآميز و مقدس مآبي نامتعارف و بدون حضور هيچ نيروي رقيبي در اطراف - كدام يك ميتواند هراسانگيزتر و خطرناكتر باشد. در مقايسه با اين مسايل، خطر تهديد بن لادن هيچ محسوب ميشود. آنچه اهميت بيشتري دارد اين نكته است كه پديدة تهديدآميزي همچون بن لادن، ناشي از اقدامات ايالات متحده است كه نقشي اساسي در ايجاد شبكة القاعده و نيز سياستهايي داشت كه منطقة خاورميانه را به جهنمي تبديل كرد كه و منجر به قطبي شدن ثروت و درآمد در سراسر جهان ميشود. تنها زماني حلقه خشونت شكسته خواهد شد كه محور شرارت واشنگتن خنثي شده و دولت آمريكا از لوث وجود آنها پاك گردد و رژيم ديگري جايگزين آن شود كه به جاي نفت، مجتمعهاي صنعتي - نظامي، شركتهاي فرا ملي و جريان راست مسيحي، در خدمت مردم باشد.