ابراهیم اصغرزاده گفت بازرگان با امام لج میکرد ، مهدویکنی از اشغال سفارت آمریکا برآشفته شد ، قرار بود ۴۸ ساعت در سفارت بمانیم
مهندس ابراهیم اصغرزاده در گفتوگو با سایت خبری تحلیلی جماران، پذیرش شاه از سوی امریکا را باعث تحقیر انقلاب در آن زمان میخواند، اتفاقی که به اعتقاد او دولت موقت در واکنش به آن نرمخویی کرد، و همین باعث شد جنبش دانشجویی دست به یک حرکت دانشجویی کوتاه مدت بزنند، اما با حمایت حکومت و حضرت امام خمینی، تسخیر ادامه یافت.
اختلافنظر بین پنج عضو دفتر تحکیم وحدت بر سر تسخیر سفارتخانههای امریکا و روسیه باعث شده بود که ابراهیم اصغرزاده، محسن میردامادی و حبیبالله بیطرف به همراه حامیان نظر اول، دانشجویان مسلمان پیرو خط امام را بنیان بگذارند و لانه جاسوسی امریکا در تهران را تسخیر کنند.
امروز پس از ۳۲ سال اصغرزاده میگوید: این طور نیست که ما خودمان را با چین و روسیه یکدست بدانیم و دارای منافع ۱۰۰ درصد مشترک ولی در مقابل تمام حرکات امریکا را تهدید برای خودمان تلقی کنیم، به همین دلیل من معتقدم که ما هم باید دارای استراتژی امنیت ملی باشیم.
متن کامل این گفتوگو در پی میآید.
فارغ از موضوع تسخیر سفارت امریکا، آن ارزشی که زیر سوال رفته بود و منجر به اشغال سفارت و مورد حمایت امام خمینی قرار گرفت چه بود؟
مساله امنیت کشور و بقای انقلاب برای ما مهم بود. انقلاب باید به هر قیمتی حفظ میشد. یعنی مهمترین اولویت برای ما این بود که انقلابی که با زحمت به دست آمده از کف نرود بنابراین در اولویتبندی تهدیدات انقلاب از نخستین قدمها با رفقای سنتیمان دچار اختلاف شدیم ما میگفتیم امریکا تهدید شماره یک است ولی دوستان سنتیمان میگفتند شوروی اولویت نخست است.
منظورتان آقای احمدینژاد و آقای سیدنژاد است؟
نمیخواهم اسم ببرم ولی خیلی از دیگران هم همین اعتقاد را داشتند، مثل انجمن حجتیه. ولایتیها و بعضی از نیروهایی که حتی به نوعی به حزب جمهوری نزدیک شده بودند. مساله حفظ انقلاب و اولویتبندی دشمنان انقلاب صفهایمان را جدا میکرد؛ تا اینکه به نظرمان تهدیدات خیلی جدی میشود و آن شرایط چیزی حدود هفت- هشت ماه بعد از انقلاب بود. خبر پذیرفتن شاه در امریکا برای ما یک خبر ساده بشردوستانه برای پذیرش بیمار نبود، امریکا ابرقدرتی بود که فوقالعاده مورد نفرت مردم بود، او از دیکتاتوریهای نظامی دفاع و در سراسر جهان جنگافروزی میکرد. ملت ایران به خاطر داشت که امریکا با کودتا علیه دولت ملی دکتر مصدق سرنوشت اجتماعی و سیاسی ملت را به مدت ۲۵ سال به گروگان گرفته بود. با طراحی ساواک و اعزام مستشاران نظامی که تعدادشان بالغ بر ۵۰ هزار نفر میشد، رژیم شاه را به یک همپیمان نظامی و ژاندارم منطقهای خودش تبدیل کرده بود. زمانی هم که آقای کارتر رییسجمهور امریکا شد که مصادف بود با تحولات و اعتراضات مردمی در داخل کشور، ایشان بدون هر گونه پردهپوشی علنا از اقدامات نظامی و سرکوب مردم توسط شاه حمایت میکرد. حمایتهای کارتر و رابطه امریکا با شاه که از او یک همپیمان استراتژیک ساخته بود باعث شد که پذیرفتن شاه در امریکا را طراحی و ترفندی بدانیم فراتر از یک سفر سیاحتی یا مثلا پزشکی؛ به همین دلیل انتظار داشتیم که دولت موقت واکنش جدی نشان دهد.
مثلا چه واکنشی؟
مثلا بیشتر از آش پشت پا پختن یعنی از تمام ظرفیتهای ممکن جهت ترساندن امریکاییها از هرگونه بازی با کارت شاه. واکنشی فراتر از آن چیزی که آن زمان مطرح بود، اعتراضهای رسمی و جدی بکند و شکایت کند به سازمان ملل. سادهانگاری دولت موقت را ما نمیتوانستیم بپذیریم. با این حال من همین جا توضیح بدهم که خیلیها میخواهند تصرف سفارت امریکا را مخالفت نیروهای خط امامی با نیروهای لیبرال و دولت موقت بدانند. دولت موقت چندین بار خودش استعفا داده بود. من با شخصیت اجتماعی و مذهبی ایشان از قبل از انقلاب آشنا بودم؛ او از روشنفکران مذهبی بود. تفسیر روزپسند و جوانپسند و نسبتا علمی از اسلام ارائه میداد. جنبههای سیاسی و مبارزاتی ایشان در ذهنمان نبود، بیشتر جنبههای تاثیرگذارش در فضای مذهبی دانشگاهها بود که برایش احترام قائل بودیم. روزهای اول انقلاب ماها با آقای مهندس بازرگان رفت و آمد داشتیم. آقای مهندس بازرگان را شخصیت راستگو، راستکردار میدانستیم که نظیر خیلی از سیاستمداران نان به نرخ روز خور نیست و منحصربهفرد است اما سر موضوعاتی با امام لج میکرد. اعتبار ملی ایشان برخاسته از امام و انقلاب بود. بارها در جلسات میگفت که من فولکس واگن و امام بولدوزر است! یا میگفت ما باران میخواستیم سیل آمد! بخشی از دلسردیها تقصیر سادهاندیشی ایشان بود. آقای مهندس بازرگان اگر در مقابل امام لج نمیکرد و خود را در مقابل انتظارات و خواستههای توده مردم پاسخگو میدانست و قویتر عمل میکرد مسیر انقلاب تغییر میکرد. دولت موقت در خیلی از مسائل از انتظار انقلابیون و مردم عقبافتاده بود، اصلا وزیر کشاورزی ایشان یک فئودال و زمین دار کلهگنده بود. دولتش از یک طبقه تحصیلکرده که در خارج از کشور تحصیلکرده تشکیل میشد که بیشتر به دنبال تحکیم و حفظ قدرت و منافع طبقه متدین ممتاز و بالای جامعه بودند. هنوز هم به احترام او کلاه از سر برمیدارم ولی در مورد رفتار سیاسی و منش سیاسی او برایم قابل هضم نبود. انتخاب بنیصدر به ریاست جمهوری که خودش مظهر لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی بود طی ماههای بعد از ماجرای سفارت مدعای تصفیه حساب با لیبرالهای مذهبی را ابطال میکند.
امام از این حرکت حمایت کردند، علت این حمایت چه بود؟ به علت حمایت دانشجویان و اکثریت مردم یا به دلیل اینکه خود امام آن حرکت را درست میدانستند یا به هر دو دلیل؟
راستش نمیتوانم یک جواب صریحی به این پرسش بدهم به خاطر اینکه امام برای رای مردم و نظر مردم ارزش قائل بود، فضای داخل کشور هم به شدت فضای ضدامریکایی و رادیکال بود. از طرفی امام از ۱۵ خرداد سال ۴۲ بعد از قضیه کاپیتولاسیون دائما معادله شاه مساوی امریکا را اظهار میکردند. ورود ژنرال هایزر به ایران برای ابقاء شاه انقلابیون و امام را خیلی ناراحت میکرد. بعد از انقلاب برای امام راحت بود که با یک اشاره به دولت موقت بگوید درب سفارت را ببندید ولی اصلا این کار صورت نگرفت رابطه قطع نشد تا ۱۸ فروردین سال ۵۹ که امریکا ابتدا رابطه را قطع کرد. روز بعد هم حضرت امام ابتکار عمل را بدست گرفتند و گفتند که من این قطع رابطه را به فال نیک میگیرم. اما اگر بگوییم امام به علت اقدام دانشجویان مجبور به ضدیت با امریکا شدند را دور از واقعیت میدانم. به نظر من در چارچوب تحلیل تاریخی امام از مسیر تحولات جامعه میزان نقش و جایگاه امریکا روشن و معین بود. خبردار شدیم در همان ساعتهای اولیه اشغال سفارت افراد زیادی به عنوان نگرانی یا اعتراض به دفتر امام زنگ زدند و حتی به خود ما زنگ زدند از جمله آیتالله مهدویکنی که رییس کمیتههای انقلاب بود، خیلی برآشفته شده بودند که شما به چه حق رفتهاید و سفارت امریکا را گرفتهاید؟! یا دولتمردان که طبیعتا این کار را خلاف عرف دیپلماتیک و مصالح دولت میدانستند.
یکی از دلایلی که پیشبینی حضور آقای موسوی خویینیها را در طراحی کرده بودیم همین فشارهای روانی و لزوم اعتمادسازی نزد حضرت امام بود. طرح ما اصلا یک طرح اعتراضی دانشجویی بود، آن هم برای مدت ۴۸ ساعت و نه بیشتر. قرار بود در سفارت امریکا بست بنشینیم برای اینکه بتوانیم در این ۴۸ ساعت دوام بیاوریم باید یک رابط با امام میداشتیم. از طرفی حساسیت دانشجویان به انقلاب طراحی اولیه را زیر سوال میبرد و انسجام ما را هدف قرار میداد مگر اینکه از همان ابتدا خودمان و اجرای طرحمان را به نوعی به امام منتسب میکردیم. یا باید میرفتیم و رسما از ایشان اجازه میگرفتیم. در مورد اجازه گرفتن از امام وقتی با آقای موسویخوئینیها موضوع را در میان گذاشتیم با پیشنهاد فوقالعاده هوشمندانه ایشان تصمیم بر این شد که از امام سوال نکنیم بدین سبب که امام را در محذورات اخلاقی در مقابل دولت منتصب خودش قرار ندهیم، از طرفی آقای موسویخویینیها دوست حاج احمد آقا بود و مورد اعتماد امام. خیلی سریع ایشان را انتخاب کردیم و با ایشان مشورت کردیم حضورشان خیلی موثر بود. مثلا در همان ساعتهای اول تصرف سفارت که با حاج احمد آقا در قم تماس گرفتند توضیح داده بودند که من این دانشجویان را میشناسم و امام هم از طریق حاج احمد آقا به ایشان گفته بودند که به بچهها بگویید که جایی را که گرفتهاند جای بسیار خوبی است. روز بعد امام شروع کرد به حمایت کردن علنی از دانشجویان و مردم از سراسر کشور به سمت سفارت امریکا هجوم آوردند و اطراف سفارت را قرق کردند و در حقیقت دانشجویان و سفارت را محاصره کردند، دیگر آن طرح اولیه ۴۸ ساعته ما عوض شد. ما ناچار شدیم طراحی و سازماندهی خود را تغییر دهیم. اصلا سازماندهیمان موقت بود، حتی آمادگی برای پذیرایی و استراحت ۴۰۰ دانشجو و هیچ ابزار دفاعی از خودمان نداشتیم جز چند عدد پلاکارد و بلندگو.
به دلیل حمایت حضرت امام طبعا مساله پیچیدهتر و تبدیل به یک خیزش ملی شد. در آنجا دیگر آقای موسوی خویینیها هم نقشش پر رنگتر شد و نوعی نظارت استصوابی یافت. احساس میکردیم دیگر ماموریتمان یک مأموریت جدیتری است، دیگر در قالب یک جنبش دانشجویی نمیتوانیم حرف بزنیم؛ طبعا باید مسائل کل کشور و سیاستهای کلان کشور را هم در نظر بگیریم. یکی از دلایلی که پیشبینی حضور آقای موسویخویینیها را در طراحی کرده بودیم همین فشارهای روانی و لزوم اعتمادسازی نزد حضرت امام بود. طرح ما اصلا یک طرح اعتراضی دانشجویی بود، آن هم برای مدت ۴۸ ساعت و نه بیشتر. قرار بود در سفارت امریکا بست بنشینیم برای اینکه بتوانیم در این ۴۸ ساعت دوام بیاوریم باید یک رابط با امام میداشتیم. از طرفی حساسیت دانشجویان به انقلاب طراحی اولیه را زیر سوال میبرد و انسجام ما را هدف قرار میداد مگر اینکه از همان ابتدا خودمان و اجرای طرحمان را به نوعی به امام منتسب میکردیم. یا باید میرفتیم و رسما از ایشان اجازه میگرفتیم. در مورد اجازه گرفتن از امام وقتی با آقای موسویخویینیها موضوع را در میان گذاشتیم با پیشنهاد فوقالعاده هوشمندانه ایشان تصمیم بر این شد که از امام سوال نکنیم بدین سبب که امام را در محذورات اخلاقی در مقابل دولت منتصب خودش قرار ندهیم، از طرفی آقای موسویخویینیها دوست حاج احمد آقا بود و مورد اعتماد امام. خیلی سریع ایشان را انتخاب کردیم و با ایشان مشورت کردیم حضورشان خیلی موثر بود
به نظر شما چرا امریکا هنوز انقلاب را به رسمیت نشناخته است؛ همان مسالهای که در آن زمان نیز مورد انتقاد شما بود.
الان مساله به رسمیت شناختن موضوعیت ندارد. قرارداد الجزایر مهمترین دستاوردش عدم مداخله امریکا در امور ایران بود که معنای حقوقیاش به رسمیت شناختن طرف مقابل است. امریکا بارها بر نیاز به رابطه با ایران صحه گذاشته است. و برخی از مقامات امریکایی نظیر خانم آلبرایت وزیر خارجه سابق امریکا و دولت آقای کلینتون رسما در بیاناتشان به اشتباه امریکا مبنی بر دخالت در کودتای ۲۸ مرداد اعتراف کردهاند. وجود جنگ سرد طی سالهای بعد از جنگ جهانی و پیدایش سیستم دو قطبی متصلب در نظام بینالمللی بین شوروی و امریکا شرایطی را ایجاد کرده بود که طرفین جدا شدن کشورهای اقماری از مدار جاذبه خود را به رسمیت نمیشناختند. ولی استقلال و جدایی قطعی ایران از حوزه مغناطیس اردوگاه امریکا با ماجرای تصرف سفارت تثبیت شد موقعیت و ارزش ایران هم با تغییر نظام دو قطبی و فروپاشی شوروی در چشمانداز منافع امریکا متحول شد. ماجرای مک فارلین نشان داد که امریکاییها تمایل دارند با ایران رابطه داشته باشند. در ماجرای «کنترا گیت» آقای مکفارلین با یک انجیل، کیک و یک کُلت و مقدار معتنابهی سلاح به فرودگاه مهرآباد تهران آمد و با ایرانیها مذاکره کرد. در مسائل منطقهای که به نوعی بین ایران و امریکا یک حوزههای مشترکی در منافع تعریف میشود مثل حذف صدام و یا القاعده یا امنیت خلیج فارس باب گفتوگو باز بوده است. بعد از فروپاشی شوروی اساسا امریکا استراتژی امنیت ملی خودش را بر اساس ترتیبات متفاوتی با دوره قبل چیدمان کرد. قبلا شوروی و گسترش کمونیسم و وجود پیمان ورشو به عنوان دشمن شماره یک تلقی میشد الان شوروی در کار نبود بنابراین دنبال دشمن میگشت.
تا اینکه حادثه جنایت بار ۱۱ سپتامبر به وقوع پیوست، امریکا برای اولین بار پس از حمله ژاپن به پرلهاربر در خاک خودش مورد تجاوز قرار میگرفت و حریم پایتختش یعنی واشنگتن نیز که در سال ۱۸۱۲ توسط انگلیسیها به آتش کشیده شده بود اینک نقض شد. استراتژی امنیت ملی امریکا بازنویسی شد و مزیتهای عاطل و باطل مانده قدرت نظامی امریکا بکار مبارزه با تروریسم آن هم به صورت پیشدستانه در مبدا و منابع تدارکاتی آن گرفته شد. چین و روسیه هم دیگر دشمنان سابق نبودند بلکه دوستانی که خود قربانی تروریسماند. ماموریتی تحت عنوان مداخله پیشگیرانه و یا مداخله بشر دوستانه برای ناتو طراحی شد، بعد هم آقای بوش سه کشور را به عنوان محور شرارت معرفی کرد. بعد از به قدرت رسیدن اصلاحطلبان و آقای خاتمی و طرح شعارهای مبنی بر تشنجزدایی در روابط خارجی، فرصت خوبی جهت سامان سیاست خارجی ایران فراهم گشت. این فرصتها متاسفانه به خاطر بعضی از مقاومتها در داخل کشور از دست رفت و جنگ سرد لفظی تمام عیاری بر مناسبات فیمابین حاکم شد.
امریکا در ابتدای انقلاب به دنبال مداخله در انقلاب بود و همین یکی از اصلیترین دلایلی بود که باعث تسخیر لانه شد. امروز هم امریکا تمایلی به دخالت در امور ایران نشان میدهد. لطفا این دو مقطع را از این منظر مقایسه کنید.
افکار عمومی در امریکا نقش مهمی در انزواطلبی یا مداخله جوییها ایفا میکند. افکار عمومی امریکا بعد از ۱۱ سپتامبر تغییر کرد. برای نخستین بار مردم این کشور حاضر شدند هزینه تهاجم و جنگ علیه تروریسم را از جمله مرگ سربازانشان را بپردازند. ولی اخیرا وضع فرق کرده و به خاطر فشار افکار عمومی، امریکا مجبور است از روشهای دیگری استفاده کند. مثل مداخله از طریق ناتو یا استفاده از هواپیمای بدون سرنشین و حملههای کور. امریکا ابرقدرتی است که سرمایهداری بینالمللی را نمایندگی میکند و خصلت هژمونیک دارد، یعنی تولید صنعت فرهنگی و کنترل رسانهای و بالطبع قدرت جهت دهی افکار عمومی را دارد. ارزشهای خودش را جهانی میکند و جهانی شدن را همان امریکایی شدن تعریف میکند. بدون اینکه مداخله نظامی یا قصدی مبنی بر دخالت آشکار داشته باشد و تولید ناخالص داخلی ۱۵ هزار میلیارد دلاریش به او امکان مانور زیادی میدهد. الان در همین کشورهای آسیای میانه علاقه به روشهای زندگی و نرمهای اجتماعی امریکایی را میبینیم. به این میگویم هژمونیک زیرا که ناشی از سلطه رضایتمندانه است. یعنی مردم یک کشور احساس میکنند که آن قدرت برتر دارای یک امتیازات و ویژگیهای خاصی است و آن را میپذیرند. متاسفانه هنوز این حس قدرت و هژمونی طلبی امریکا در دنیا وجود دارد و به این لحاظ فرقی بین آقای اوباما و بوش واقعا وجود ندارد ولی این طور هم نیست که این ساختار آسیبپذیر نباشد میتوان از شکافهای اجتماعی داخل جامعه امریکا یا جامعه سرمایهداری بهره گرفت. بالاخره دنیای سرمایهداری دارای بحرانهای متناوب دورهای است، اخیرا همین «جنبش والاستریت» یا «جنبش ما ۹۹ درصد هستیم» نشان میدهد که داخل جامعه سرمایهداری غربی دائما این بحرانها باز تولید میشود. البته من اصلا نمیگویم این بحرانها سرمایهداری را از پا در میآورند ولی برای ضعیفترها فرصتهای جدیدی فراهم میکنند.
درباره سیاست ایران در برابر مداخلهجویی امریکا از ابتدای انقلاب تاکنون تغییری را احساس میکنید؟
من فکر میکنم که برخورد ابتدای انقلاب با امریکا نوعی همدلی در افکار عمومی جهان ایجاد کرد، یعنی مردم دنیا انقلاب ایران را یک انقلاب مثبت ارزیابی کردند، یک انقلابی که دارای ویژگیهای مردمگرایانه اسلامی و ضد دیکتاتوری است و به همین دلیل در ماههای اول انقلاب و چه حتی در روزهای اول تسخیر سفارت امریکا ما با واکنش مثبت از طرف افکار عمومی و حتی نخبگان دنیا و گروههای سیاسی جنبشهای اجتماعی و دانشجویی مواجه شدیم. ولی بعدا به مرور این حس همدلی و سمپاتیک دچار نقصان شد و این یا به دلیل اینکه ما ناتوان از ارائه صحیح اهدافمان بودیم، مثلا با گفتن بعضی از حرفها غیر ضروری در فضای بینالمللی بیخودی فرصتها را تبدیل به تهدید برای خودمان میکردیم؛ مثلا سفرهای آقای احمدینژاد به سازمان ملل متحد و فرمایشات ایشان در آنجا که دستاوردهای زیادی برای ما نداشت بماند، فرصتهایی را از ما گرفت و افکار عمومی کشورهای منطقه را بیشتر به نوعی ایرانهراسی سوق داد و بازار فروش اسلحه امریکا را داغ کرد. مثلا فرضیههایی که ایشان در مورد ۱۱ سپتامبر دارد شاید بهتر بود در محافل خصوصی و محیطهای تحقیقاتی مطرح میشد تا تریبون سازمان ملل یا قضیه هلوکاست و نظایر آنکه تهدیدات جدیدی برای منافع ملی ما خلق کرد در حالی که با ارائه اسناد دخالت امریکا در امور داخلی ایران و منطقه و بویژه شهادت دانشمندان هستهای ایران میتوانست همدلی جهانی را بر انگیزاند.
دنیا یکجانبهگرایی و نظام تک قطبی را نمیپذیرد. قطعا دنیا به سمت چندقطبی پیش میرود و شرایط را فراهم میکند که کشورهای مستقل از وضعیت موجود استفاده بیشتری بکنند و بنابراین در آینده شاهد تحولات بیشتری خواهیم بود، به خصوص با توجه به حوادث اجتماعی که الان در حال رخ دادن در اروپا و امریکاست من میگویم اینها فرصتهایی است برای ما ولی این فرصتها را نمیتوانیم سادهاندیشانه مصادره کنیم ولی میتوان با درک صحیح از شرایط برای بهبود زندگی و رفاه مردم کشورمان از این فرصتها بهره برداری کرد.
در آن زمان شما به نظرتان آمد که با اشغال سفارت جلوی یک تهدیدی را بگیرید، امروز اگر میخواستید جلوی تهدیدات را بگیرید چه میکردید؟
مهمترین راه مقابله با تهدیدات اصلی یک کشور کاهش شکاف دولت و ملت است راه علاج گپها و شکافها هم کنترل قدرت حاکم از طریق مجاری دموکراتیک است. روشهای دموکراتیک منظورم این است که حکومتها و نظامهای سیاسی ناچار باشند دائما مشروعیت خودشان را بازسازی کنند. میراث و میزان گرانقدر امام یعنی «میزان رای ملت است» را از معنا تهی نسازیم. وقتی پای رای مردم در میان باشد، مردم با عوض کردن نمایندهها در نهادهای انتخابی تجدید میثاق میکنند و اعتماد خودشان را دوباره به آنها باز تولید میکنند ولی نهادهای غیر انتخابی همواره در معرض سلب مشروعیت قرار دارند و باید با مکانیزمهای مناسبی حمایت گردند. ما باید بدانیم که جامعه متحول ایران و به ویژه نسل جوان نسبت به ساختار سیاسی پرسشگریهای زیادی دارند و مسائلی که الان در جامعه ایران مطرح میشود مسائلی متفاوتی با مسائل اول انقلاب است. الان خطراتی که امنیت ملی کشور را تهدید میکند بیش از اینکه یک خطر خارجی باشد داخلی است، خلل در انسجام ملی و بحران در وحدت جمعی موضوع مهمی است. اگر به صورت منطقی این مشروعیت باز تولید شود و قدرت خود ترمیمی داشته باشد احتیاجی به اسلحه و زور و کنترل پادگانی نیست و به نظر میرسد تهدیدات اصلی رفع خواهند شد. طی سالهای گذشته انتخابات در نظام سیاسی ایران جا افتاده، مردم به آن اعتماد کردهاند و الان هم تردیدهایی که به وجود آمده باید رفع شود و این تردیدها رفع شدنش کم هزینهترین راه برای بازسازی اعتماد مردم و حکومت است.
برای بازدارندگی در قبال تهدید امنیت ملی؟
بازدارنگی در مقابل تهدیدات خارجی مولفههای مختلفی دارد، فقط سختافزار نظامی نیست. شوروی قویترین کشور دارای بمبهای اتم و یک ساختار نظامی پیچیده بود اما مثل برف در مقابل مشکلات اقتصادی داخلیاش فروپاشید.
یک موضوعی که به تازگی اوج گرفته، تهدیدهای امریکاست. به نظر میرسد به مسائل داخلی ایران در دو سال گذشته، بیارتباط نباشد. از جمله نوع مصاحبه اخیر هیلاری کلینتون با دو رسانه فارسیزبان. امروز را با دیروزی مقایسه کنید که پذیرش شاه آن حس نفرت را به وجود آورده بود.
شبیه هم نیست، اساسا الان امریکا در مسائل داخلی ایران دارای نفوذ نیست و نمیتواند تاثیرگذار باشد. در انتخابات سال ۸۸ که کاندیداهای طرفین چه اصلاحطلبان و چه اصولگرایان در سیاست خارجیشان مشابه هم بودند، مشارکت بسیار بالایی در جامعه ایجاد کرد. هیچکدام از کاندیداهای سال ۸۸ شعار از برقراری رابطه با امریکا و یا مسائل شبیه این را ندادند. فکر میکنم که بهترین کار برای امریکا همان طور که شما گفتید حرکت در راستای شناسایی انقلاب و حقوق ملت ایران است و در مورد داخل ایران هم بهترین حرکت مقامات این است که با کسب رضایت و رای مردم، دائما نهادهای انتخابی را بازسازی کنند
اینکه من میگویم نهادهای انتخابی بازسازی شوند یعنی به گونهای اصلاح شوند که ظرفیتهای جدیدی خلق شود و قدرت انتخاب مردم بالا رود. در انتخابات دور سوم من به خاطر دارم که شورای نگهبان میخواست انتخابات تهران را ابطال کند و حضرت امام اجازه این کار را ندادند و آقای محمدعلی انصاری را به عنوان نماینده خودشان انتخاب کردند که بین وزارت کشور و شورای نگهبان حَکَم شود و به هیچ وجه اجازه تضعیف اعتبار رای مردم را ندادند یا در مورد رد صلاحیت تعدادی از کاندیداهای مجلس دوم امام واکنش نشان دادند. حضرت امام اعتقاد عمیقی به اصالت رای مردم داشتند. بعدا در مقابل تفکرات امام عدهای پیدا شدند که میگفتند «رای مردم تزیینی است، اصلا جمهوری اسلامی دوره گذار به حکومت یا خلافت اسلامی است و احتیاج به رای مردم تنها جهت مقبولیت و کارآمدی نظام است». من فکر میکنم خطری که الان جامعه را تهدید میکند عدهای در قالب دفاع از تفکرات دینی و سنت بخواهند نهادهای انتخابی ما را از اثرگذاری بیندازند و عقیم کنند. باید تاثیرگذاری مردم در صندوق رای دیده شود. من صندوق رای را بت نمیدانم و معتقد هستم قبل از اینکه صندوق رای ملاک تشخیص دموکراسیخواهی یک نظام باشد مقدمات واجبی لازم دارد. مساله انتخابات ربط وثیقی با وجود احزاب، نهادهای مدنی و مطبوعات آزاد دارد و اینها چیزهایی نیست که بشود با شوخی از آن گذشت من این را یک خطر برای نظام انتخاباتی ۳۰ ساله خودمان میدانم.
جنبش دانشجویی در آن زمان سفارت را تسخیر کرد، عملی که مورد حمایت ملت قرار گرفت. به نظر شما چرا در حال حاضر فاقد جنبش دانشجویی توانمند هستیم؟
ما یک زمانی دفتر تحکیم وحدت در سال ۶۲ در انتخابات مجلس را در قالب یک حزب تمامعیار در مقابل جامعه روحانیت مبارز به صحنه سیاسی آوردیم یک طرف نیروهای سنتی بودند که نمایندگان حزبی و رسمی آنها جامعه روحانیت مبارز، جامعه مدرسین، جمعیت موتلفه و حزب جمهوری اسلامی بود، ولی در طرف ما حزب فراگیری وجود نداشت نیروهای سیاسی صنفی در قالب برخی گروهها ساماندهی میشدند مثل مجاهدین انقلاب اسلامی، انجمن معلمان و مهندسان خانه کارگر و دفتر تحکیم وحدت. ما از فضای آن زمان استفاده کردیم و از فرمایشات حضرت امام که فرمودند باید دانشجویان در فعالیتهای سیاسی مشارکت داشته باشند. دفتر تحکیم را به صحنه آوردیم و یک رقابت پایاپایی با جناح راست داشتیم، با اینکه چندان توفیقی نصیبمان نشد ولی خودمان را تثبیت کردیم. آن زمان ما خیلی راضی بودیم از اینکه دفتر تحکیم جایگزین یک حزب سیاسی شده اما واقعیت این است که الان تردید دارم که آن اقدام ما اقدام صحیحی بوده باشد. آیا میشود کمبودهای سیاسی یک کشور را به دلیل نبود احزاب رسمی، روی شانههای جنبش دانشجویی قرار داد؟ بعدا آسیب نمیرساند به جنبش دانشجویی؟ جنش دانشجویی نمیتواند در قد و قامت یک حزب سیاسی بیاید برای فضای سیاسی کشور تعیین و تکلیف کند. به همین دلیل هم معتقد به دوری جنبش دانشجویی از بخش رسمی قدرت هستم و فکر میکنم که مفهومبندی جنبش دانشجویی و تعریف قلمرو مداخله برای دانشجویان کشور بسیار مهم است و نباید انتظار داشت اینها در قد و قامت یک حزب سیاسی بیایند. ولی در اینکه جنبش دانشجویی اساسا یک جنبش مساواتطلبانه است و میتواند از منافع لایحههای پایین و گروههای پاییندستی دفاع کند این را منطقی و طبیعی میدانم و به همین دلیل هم جنبش دانشجویی در سراسر دنیا خصلتهای چپ دارد. کمتر میتوانیم جایی را سراغ کنیم که جنبش دانشجویی از لیبرالیسم اقتصادی یا لزوم نفوذ طبقات بالای جامعه یا سرمایهداران دفاع کند، همین الان هم جنبش دانشجویی در همه جا در خیابان و کوچه در کنار بهار عربی یا در کنار جنبش ضد والاستریت یا در کنار اعتراضات مردمی علیه دیکتاتوریها قرار دارد. در ایران هم جنبش دانشجویی باید از ارزشهای مردممدارانه دفاع کند ولی آنجایی که پای سهمخواهی در قدرت و ثروت و امتیازات شغلی و گزینشی باز میشود، قلب ماهیت میشود. جنبش دانشجویی اساسا یک جنبش اجتماعی متعلق به یک گروه دارای مواهب اقتصادی نیست، متعلق به یک طایفهای از مردم در سن خاص جوانی است که به صورت موقت یک زندگی جمعی را در محیط علمی و با کنجکاوی و پرسشگری سر میکنند بنابراین مطالباتشان ویژگی خاص خودش را خواهد داشت. اگر مطالبات حرفهای درازمدت را بار جنبش دانشجویی بکنیم دچار خطا میشویم و این حرفی است که در مورد ماجرای سفارت هم به شدت تاکید داشتیم که ما عدهای دانشجو هستیم و برای مدت موقتی این کار را میخواهیم بکنیم، بعد از اینکه حکومت از ما انتظار نگهداری طولانی مدت انها را داشت دیگر ما جنبش دانشجویی نبودیم.