مصاحبه با مهندس محمد کسرائی
فرار شاه به آمریکا این فرصت را برای من پیش آورد تا بتوانم با شرکت در برنامهای که برایتان شرح میدهم، عدم حضور خود در انقلاب اسلامی ایران را به نحوی جبران نمایم:
بیش از سه دهه از این واقعه میگذرد و ممکن است بعضی از رویدادهای حادثه دقیق بیان نشود و بعضی در گذر ایّام فراموش شده باشد.
با نزدیک شدن به ۲۲ بهمن و پیروزی انقلاب شاه از ایران فرار کرد و به مصر رفت. با تشکیل دولت موقّت سرنگونی شاه و رژیم پهلوی قطعی شد. بنابراین پس از نه ماه سرگردانی محمّدرضا پهلوی تصمیم گرفت از مصر به آمریکا برود، لذا به بهانه¬ی بیماری و درمان وارد آمریکا شد. از بدو ورود محمّدرضا پهلوی به آمریکا (مهرماه ۱۳۵۸) دانشجویان عضو انجمن اسلامی آمریکا و کانادا که عمدهترین و فعّالترین تشکّل سیاسی و اسلامی خارج از کشور بود، تصمیم گرفتند که اعتراضی نسبت به آمریکا و دولت آمریکا داشته باشند که چرا دولت آمریکا (کارتر) اجازه¬ی ورود شاه مخلوع به آمریکا را داده است. این اعتراض به صورت راهپیمایی پیشنهاد شد. راهپیمایی در واشنگتن دی سی، به دعوت دانشجویان عضو انجمن اسلامی صورت گرفت. نزدیک به صدهزار دانشجو و دانشآموز از سراسر آمریکا و کانادا در این راهپیمایی شرکت کردند و اعتراض خود را به این صورت بیان نمودند:
چرا دولت آمریکا با شاه مخلوع ایران همکاری کرده و از تحویل او به ایران خودداری میکند.
همچنین در این راهپیمایی از دولت آمریکا خواسته شد تا هر چه زودتر برای تحویل و محاکمه و مجازات شاه مخلوع با ایران همکاری نماید.
علیرغم این راهپیمایی سنگین و بیان اعتراضها، آنچنان که تصوّر میرفت این عمل نتوانست پیامدی داشته باشد، حتّی از نظر تبلیغاتی. لذا انجمن اسلامی تصمیم گرفت حرکت دیگری انجام دهد که تأثیر گستردهتر و وسیعتری داشته باشد و بهتر بتواند خواسته¬ی ایرانیان را به گوش جهانیان، خصوصاً مردم و دولت آمریکا برساند. درخواست این بود:
«شاه یک جنایت¬کار است و باید جهت محاکمه و مجازات به ایران تحویل شود.»
پیشنهادهای مختلفی مطرح شد که چه کنیم؟ از جمله خودم پیشنهاد دادم به محل مجسمهی¬ی آزادی[۱]رفته و خواسته¬ی خودمان را به صورتی در آنجا مطرح کنیم. یعنی ما به مجسمهی آزادی که مظهر آزادی در این کشور است و حرمت بسیاری دارد پناه آوردهایم و از این مجسمهی که شما از آن بهعنوان مظهر آزادی دم میزنید میخواهیم این کار انجام شود. اتفاقاً پیشنهاد من مورد قبول واقع شد.
با برنامهریزی انجمن اسلامی مقرّر شد دو کار همزمان صورت بگیرد. یکی اشغال و محاصره¬ی مجسمهی¬ی آزادی و دیگری راهپیمایی در محل ورودی برای سوار شدن به قایقهایی که همه برای دیدن مجسمهی آزادی از آن عبور میکنند. تا این حرکت نمود بیشتری داشته باشد.
عملیّات، روز یکشنبه صورت میگرفت چون به علّت تعطیل بودن آن روز، تعداد بازدیدکننده از مجسمهی¬ی آزادی بیشتر بود همچنین مقارن بود با سیزده آبان سالگرد شهادت دانشآموزان و دانشجویان در تهران.
شش نفر از دانشجویان برای محاصره¬ی مجسمهی آزادی انتخاب شدند دو ایرانی، دو سیاهپوست مسلمان آمریکایی و دو فلسطینی. لازم به ذکر است که انجمن اسلامی آمریکا بسیار قوی بود و واحد بینالمللی داشت که از دیگر کشورها هم در آن عضو بودند از جمله بسیاری از مسلمانان آمریکا که فعّالیت هم داشتند تشخیص انجمن اسلامی بود که اگر این افراد از چند کشور باشند جنبه¬ی بینالمللی پیدا کرده که مخالفت و اعتراض ایرانیها نسبت به حضور شاه مخلوع، تنها مربوط به خودشان نیست و سایر کشورها، حتّی مردم آمریکا هم با ایرانیان هم فکر هستند.
یکی از آن دو ایرانی من بودم چون پیشنهاد این کار از من بود. مجسمهی آزادی نود متر ارتفاع دارد و باید برای رسیدن به سر و کلاه مجسمهی پنج آسانسور عوض میکردیم. قسمت پائین کلاه مجسمه وسیعتر بود و تعداد بازدیده کننده¬ی بیشتری را در خود جای میداد. همچنین نسبت به سایر قسمتهای مجسمه از پائین بهتر دیده میشد.
ما شش نفر هیچ شناختی از یکدیگر نداشتیم و شناخت ما منحصر به همان دقایقی بود که با آسانسور به طرف سر مجسمه میرفتیم. وسایلی که با خود بردیم عبارت بود از چند قفل و زنجیر برای بستن خود به مجسمه و سه پلاکارد به طول بیست سی متر.
روی یکی کلمه¬ی« لااله الاالله» که بیانگر حرکت اسلامی ما و دیگری: «شاه باید محاکمه شود» و سومی «مرگ بر شاه، زنده باد خمینی» نوشته شده بود.
قرار بود پلاکارد مهمتر که نشانه¬ی حرکت اسلامی بود در وسط و دوتا در طرفین آن نصب شود. بزرگی پلاکاردها برای این بود که نوشتهها از پائین قابل خواندن باشد. این پلاکاردها باید نصب و سپس خودمان را به میلههای سرمجسمه زنجیر و با قفل میبستیم.
چند نفر هم همراه ما بودند که ضمن حمایت ما، به سؤالات بازدیدکنندگان پاسخ و اعلامیّههایی که به زبآنهای مختلف تهیّه شده بود، پخش میکردند.
برای اینکه هیچ سوءظنی در پلیسها ایجاد نشود وسایل را در کیفهای توریستی گذاشته و با ظاهری که به شکل توریستها بود به سمت مجسمه حرکت کردیم. به سختی و با کمک دوستان وسایل را به بالای مجسمه بردیم در ساعت مشخص و همزمان هر شش نفر خود را زنجیر کرده و کلیدها را به دوستان داده و پلاکاردها را در دست گرفتیم. من در قسمت پائین کلاه مجسمه و کنار شعار «مرگ بر شاه، زنده باد خمینی» و رو به جمعیّت بودم. این کار بدون هیچ تنش و به آرامی انجام گرفت. بعد از مدّتی پلیس متوجّه حرکت ما شد. خیلی دست¬پاچه شدند. ابتدا ورود به جزیره را ممنوع کردند و همین کار سبب شد که این سؤال برای بازدیدکنندهها پیش آید که چرا بازدید از مجسمهی آزادی ممنوع شده. در این مدّت بقیّه¬ی گروه شروع به پخش اعلامیّه و اطّلاعرسانی در مورد عملیّات کردند. ورود هر خبرنگار و عکاس به جزیره ممنوع شد. قبل از اینکه پلیس به طرف ما حرکت کند، با قایقهای تندرو و با سرعت جزیره را از بازدیدکنندهها خالی کردند. چون احتمال وقوع حرکات تروریستی را میدادند.
تخلیه¬ی جزیره تقریباً چهار ساعت طول کشید و در این مدّت پارچهها و پلاکاردها آویزان و ما با زنجیر به مجسمه قفل بودیم و همین زمان برای فیلم¬برداری کسانی که با خود دوربین داشتند کافی بود تا بتوانند خبر را منعکس کنند. چون هیچ واکنش تندی صورت نگرفته بود و ما کاملاً به آرامی ایستاده بودیم، این حرکت بسیار اثر گذاشته بود. بعد از تخلیه¬ی جزیره، پلیس به طرف ما آمد و از ما خواست تا خود را باز کنیم. همانطور که قبلاً گفته بودم، کلید قفلها در دست افرادی از گروه بود که همراه سایر بازدیدکنندهها از جزیره اخراج شده بودند و ما هر چه این مسئله را میگفتیم باور نمیکردند و سخت عصبانی شده بودند به ناچار قفلها را بریدند و همین باز سبب شد تا زمان طولانیتری پلاکاردها در معرض دید قرار بگیرد.
قبل از رسیدن پلیس، یکی از دو آمریکایی همراه ما از شلوغی استفاده و فرار کرد. پس از بازکردن زنجیر، ما پنج نفر را به صورت چشم بسته و با کنترل بسیار از ورودی دیگری از جزیره خارج و به بازداشتگاه بردند. هنگام خروج من متوجّه شدم که هنوز صدای شعار تظاهرکنندهها در اطراف جزیره بلند است و کنترل شدید ما و انتقال با هلیکوپتر برای این است که جمعیّت برای آزادکردن ما هجوم نیاورد.
لازم به ذکر است که هنگام انتقال به بازداشتگاه بسیار کتک خوردیم. همچنین هنگام بازجویی با شکنجه و حرکات نامناسب از ما میخواستند که اعتراف کنیم. برایشان بسیار عجیب بود که ما پنج نفر اصلاً هم¬دیگر را نمیشناسیم و باور نمیکردند که این عملیّات بدون پیشبینی قبلی و بدون همآهنگی با ایران انجام شده بود و بهصورت اتّفاقی همزمان شد با تسخیر لانهی جاسوسی در ایران که ما این مسئله را در بازداشتگاه متوجّه شدیم. امّا تصوّر آنها بر این بود که این حرکت کاملاً با دانشجویان پیرو خط امام همآهنگ و رهبری این دو عملیّات یک نفر بوده است. در طول مدّت بازجویی بسیار کتک خوردم و گیج بودم و گاهی متوجّه صحبت بازجوها نمیشدم. مخصوصاً در مورد تسخیر سفارت آمریکا که میپرسیدند من نمیدانستم چه جوابی بدهم. چون اصلاً از ماجرا خبر نداشتم. امّا بازجوها باور نمیکردند و فکر میکردند ما نمیخواهیم واقعیّت را بیان کنیم. بعد از یک روز بازجویی از دوست آمریکایی¬مان که با ما همکاری کرده بود، شنیدیم که چه اتّفاقی افتاده، یعنی او متوجّه تسخیر سفارت آمریکا شد و به ما گفت. خودم از همزمانی این دو حرکت بسیار متعجّب شدم و آن را لطف الهی دانستم.
طبق قوانین آمریکا از هر فردی که بازداشت میشود، فقط سه روز بازجویی میکنند و بعد او را تحویل دادگاه میدهند تا در زمان مقرّر حکم صادر کند. در طول مدّت بازجویی نتوانستند اطّلاعات خاصی از ما دریافت کنند و متوجّه شدند که ما هیچ ارتباطی با تسخیرکنندگان لانهی جاسوسی نداریم. بنابراین ما را آزاد کردند و گفتند بیست و پنج روز بعد خود را به دادگاه معرفی کنیم. البتّه تمام مدارک ما را گرفتند که نتوانیم از آمریکا خارج شویم در این فاصله انجمن اسلامی برای آزادکردن ما اقداماتی انجام داده بود یعنی وکیل گرفته بودند تا اقدامات لازم را به عمل آورد. این وکیل عرب تبار و فلسطینی بود که پس از مطالعه¬ی پرونده، پیشنهاد داد بهترین کار برای شما فرار است. چون آنچه دادگاه برای شما در نظر میگیرد ۳۰-۲۵ سال زندان است. اگر هنگام فرار دستگیر شوید پنج سال به آن افزوده میشود و اگر هم نتوانستند شما را دستگیر کنند به نفعتان است که فرار کنید و خود را به دادگاه معرفی نکنید.
من پس از مشورت با مسئول انجمن اسلامی آقای محمود واعظ با توجّه به اینکه دانشجوی دوره¬ی فوق لیسانس بودم و رها کردن تحصیل برایم مشکل بود، تصمیم به فرار گرفتم. البتّه با این وضع ادامه¬ی تحصیل در آمریکا نیز برایم غیرممکن بود. لذا با کمک انجمن اسلامی و وزارت امور خارجه با نام مستعار، گذرنامه¬ی برایم تهیّه شد و بلیط خروج از آمریکا خریداری و به من تحویل داده شد.
پرواز مستقیم واشنگتن به تهران و همچنین پروازهای ایران به واشنگتن بعد از انقلاب لغو شده بود بنابراین باید به لندن و سپس به ایران بروم. چون به صورت نامحسوس تحت نظر بودم برای اینکه مسئله فرار لو نرود با ماشین به سه فرودگاه بینالمللی آمریکا رفته و نهایتاً از نیویورک به سمت لندن پرواز کردم. البتّه هنگام سوار شدن به هواپیما تا آخرین لحظهها صبر کردم و هنگام بستن گیت( درب ورودی) هواپیما تنها با یک ساک کوچک به طرف گیت رفته و بلیط را تحویل دادم که سبب عصبانیّت مأمور کنترل بلیط شدم که چرا اینهمه دیر مراجعه کردهام از من پاسپورت خواست و من گفتم پاسپورت در همین کیفی بود که شما آن را تحویل بار دادید. نهایتاً قبول کرد و بدون پاسپورت من سوار هواپیما شدم. البتّه باید گفت که هنگام ورود به آمریکا کنترل بیشتری دارند تا هنگام خروج. به هرحال من با لطف خدا و توسّل به ائمه¬ی اطهار توانستم از گیت خارج و سوار هواپیما شوم. لحظات بسیار سختی را تحمّل کردم تا هواپیما از آمریکا خارج و وارد حریم انگلیس شد. البتّه در حریم انگلیس هم کمی اضطراب داشتم. بخصوص که دو سه ساعت ترانزیت بودم. سرانجام به طرف تهران پرواز کردم.
هنگام ورود به تهران بسیار به من سخت گرفتند و علیرغم همآهنگی دو روز در فرودگاه مهرآباد بازداشت بودم. چون متوجّه شدند گذرنامه جعلی است. تا سخنان من به گوش وزیر وقت امور خارجه رسید و بعد از تأیید او مرا آزاد کردند و من به سوی شیراز حرکت کردم. البتّه در این دو روز نگرانی چندانی نداشتم چون در ایران بودم. علیرغم تمایل برای ادامه¬ی تحصیل نتوانستم تحصیلات خود را تکمیل کنم. همانطور که قبلاً گفتم همه¬ی مدارک مرا گرفته بودند و مدارک تحصیلی را به علّت اینکه زمان دادگاه مراجعه نکرده بودم، مأموران اف.بی.آی به منزل من در آمریکا رفته و ضمن بازداشت هم اتاقیها، آنها را برای اطّلاع از محل اختفای من با خود برده بودند. دوستان من هر چه به آنها گفته بودند که او به ایران فرار کرده باورشان نشده بود. سرانجام از بازداشتگاه به من تلفن زدند و هم اتاقی من جریان را تعریف و گفت برای آنکه باور کنند با آنها صحبت کن. با مأموران اف.بی.آی صحبت کرده و به آنها گفتم که من از آمریکا فرار کردم و الآن در ایران هستم. لذا مدارک دانشگاهی مرا بلوکه کردند و تا دو سال مدارک مرا تحویل ندادند. بعد از آن به کمک وزارت خارجه و آقای واعظی که پس از بازگشت از آمریکا معاون وزارت امور خارجه بود، نامهای تنظیم و به دادگاه لاهه شکایت بردم. پس از گذشت پنج شش ماه یکی از دوستان از آمریکا با من تماس گرفت و گفت از دانشگاه مرا خواسته و مدارک تو را به من تحویل دادهاند. آنها را برای تو ارسال میکنم. همچنین گفت آنها پس از عذرخواهی از رفتار خود خواستهاند که تو شکایتت را از دادگاه لاهه پس بگیری که من آن را موکول به رؤیت مدارک کردم پس از دریافت مدارک دوستان در وزارت از من خواستند که شکایت را دنبال نکنم.
از سرنوشت بقیه¬ ی افراد گروه خبر ندارم، چون ما اصلاً هم¬دیگر را نمیشناختیم امّا احتمال میدهم آنها هم فرار کردند.
________________________________________
[۱] – جزیرهای نزدیک نیویورک که محلی توریستی است
مهندس کسرائی درمحوطه دانشگاه