گروگان‌گیری در سفارت آمریکا لزومی نداشت



آقای دکتر بحث را از اینجا شروع کنیم، اهمیت حیاتی ایران برای امریکا در دوره جنگ سرد. همان‌طور که می‌دانید، روابط ایران و امریکا در دوران نخست‌وزیری دکتر مصدق، به شدت تحت‌تاثیر مناقشه نفتی ایران و انگلیس بود اما به نظر می‌رسد، او تحلیل نادرستی از جایگاه ایران در سیاست خارجی امریکا در دوران جنگ سرد داشته و روابط عمیق امریکا و انگلستان را به درستی درک نکرده است. منتقدان مصدق می‌گویند همین رویکرد موجب شد تا او در سال‌های ۱۳۳۰-۱۳۳۲ برای مقابله با مشکلات سیاسی و اقتصادی ایران، بیش ‌از اندازه به امریکا خوش‌بین باشد و به حمایت اقتصادی امریکا بیش از حمایت سیاسی آن دل ببندد و تصور می‌کرده به پشتوانه کمک‌های امریکا خواهد توانست سرانجام بر مشکلات اقتصادی ناشی از کاهش درآمدهای نفتی فایق آید. آیا واقعا مصدق به حمایت‌های اقتصادی امریکا دل‌خوش کرده بود؟
 
پایان جنگ جهانی دوم و ظهور جنگ سرد، سبب شد که دو بلوک شرق و غرب پدید آیند و در برابر یکدیگر صف‌آرایی کنند. در عین حال امریکا که برعکس پاره‌ای از کشورهای اروپای غربی مستعمره نداشت، هم به دلایل ارزش‌های خود و هم برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم بر آن بود که استعمار سنتی هرچه زود‌تر پایان یابد تا کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره بتوانند استقلال خود را بازیابند. در یک چنین جو بین‌المللی‌ای، مصدق امیدوار بود که بتواند، اگر نه با نفوذ، دست‌کم با میانجیگری امریکا به قول خودش بساط بزرگ‌ترین امپراتوری جهان را از ایران برچیند و از قضا چنانکه خود او در دادگاه نظامی گفت، موفق نیز شد زیرا که پس از کودتای ۲۸ مرداد، انگلستان هرگز قدرت و نفوذ سابق خود را در ایران به دست نیاورد. امریکا نیز در ابتدا روی خوش نشان داد، چون از قدرت و نفوذ حزب توده خبر داشت و حاضر بود از یک آلترناتیو دموکراتیک برای جلوگیری از آن حزب استفاده کند به ویژه آنکه آلترناتیو مصدق از پشتیبانی عموم مردم نیز برخوردار بود. به این دلیل بود که امریکا هم مانع از آن شد که بعد از خلع ید انگلستان در آبادان لشگر پیاده کرده و هم در جلسه شورای امنیت که به درخواست انگلیس برای توبیخ ایران تشکیل شده بود با پشتیبانی خود، ایران را پیروز کند.

 
آیا این درست است که مصدق به اهمیت جنگ کره، بحران برلین و دیگر بحران‌های جهانی برای امریکا بی‌توجه بوده و نمی‌دانسته تا چه ‌اندازه سیاست خارجی امریکا تحت‌تاثیر مبارزه با کمونیسم و افزایش نفوذ شوروی در جهان قرار دارد؟
 
محاصره برلین پیش از نخست‌وزیر شدن مصدق پایان یافته بود ولی جنگ کره که چند ماه پیش از نخست‌وزیر شدن مصدق آغاز شده بود، تقریبا تا ۲۸ مرداد ادامه یافت. یعنی می‌خواهم بگویم ما درباره یک پدیده یک یا دو روزه حرف نمی‌زنیم بلکه داریم درباره یک دوره تقریبا دو سال و نیمه‌ای حرف می‌زنیم.
 
 
 بر اساس مدارک، به نظر می‌رسد دولت مصدق گمان می‌کرده که امریکایی‌ها از ترس سلطه کمونیسم بر ایران، حمایت از او را بر مناسبات دوستانه با انگلیس ترجیح خواهند داد اما واقعیت‌های تاریخی می‌گویند، هم خطر کمونیسم در ایران به آن حد که مصدق تصور می‌کرده نبود و هم‌ اهمیت استراتژیک هم‌پیمانی با انگلیس برای امریکا، بیشتر از هر چیز دیگری بود. شما در این باره چه فکر می‌کنید؟ آیا اساسا این نقد که می‌گوید مصدق در این‌باره فریب خورده را می‌پذیرید یا خیر؟ به نظر شما آیا مصدق می‌کوشید با توان یک نیروی استعماری به نام ایالات متحده، نیروی استعماری بزرگی چون بریتانیا را دفع کند؟
 
البته امریکا و انگلیس در پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) هم‌پیمان بودند ولی این دلیل نمی‌شد که در همه امور، هم‌عقیده باشند و در عمل هم نبودند. در اوایل و اواسط کار، امریکا نه می‌خواست ایران با خفت و خواری از انگلیس شکست بخورد نه انگلیس با خفت و خواری از ایران شکست بخورد. این درست است که امریکا به خطر کمونیسم خیلی اهمیت می‌داد، اما درست به آن دلیل (و نیز به دلیل مخالفت خود با استعمارگری سنتی) ترجیح می‌داد که دموکراسی در ایران پایدار شود و بر اثر آن حزب توده، فرصت و زمینه برای در دست گرفتن قدرت را از دست بدهد.

 
آیا این‌ها عواملی بودند که می‌توانستند موفقیت نهضت ملی را تضمین کنند؟
 
دو عامل اساسی برای موفقیت مصدق و نهضت ملی وجود داشت، یکی اینکه دعوای نفت را به بهترین طریق ممکن حل کند. اولین فرصت برای این کار نسبتا خیلی زود پیش آمد و آن پیشنهاد بانک جهانی برای میانجیگری بود. به این معنا که به جای تحریم نفت ایران، بانک جهانی عملیات صنعت نفت جنوب را به دست بگیرد، نفت ایران را صادر کند، بخشی از درآمد را به ایران بدهد، بخشی را به انگلیس و بخشی را برای تقسیم نهایی بین آنان ذخیره کند. دوره این میانجیگری فقط دو سال بود که در ضمن آن، ایران و انگلیس می‌توانستند در شرایط آرام و از طریق مذاکره اختلاف خود را حل کنند. انگلیس چاره‌ای جز پذیرفتن این پیشنهاد نداشت چون امریکا پشت آن بود، اما ایران به این گمان که مردم خواهند گفت، دولت تسلیم استعمارگران شده است آن را نپذیرفت، در حالی که خود مصدق معتقد بود که نفس پیشنهاد خوب است.
 
 
یعنی از دست رفتن موقعیت ایده‌آل برای برون‌رفت از بحران...
 
نتیجه این شد که شرکت‌های بزرگ نفتی جهان (معروف به هفت خواهران) نفت ایران را تحریم کردند و دولت ـ ناگزیر ـ با سیاست اقتصاد بدون نفت، مشکل دیگری بر مشکلات داخلی و خارجی خود افزود.
 
 
 اما دلیل دوم را نگفتید...
 
بله گفتم دو عامل اساسی برای پیروزی مصدق و نهضت ملی وجود داشت. عامل اول حل مساله نفت بود و عامل دوم ایجاد امنیت داخلی. باید با اجرای قانون جلو هرج و مرج، دسیسه و توطئه ـ چه از جانب حزب توده و چه از جانب راستگرایان و محافظه‌کاران ـ گرفته می‌شد تا هم مردم احساس آرامش و امنیت کنند و هم غربی‌ها بدانند که نه حزب توده می‌تواند دولت مصدق را براندازد نه خود آنها می‌توانند با سازمان دادن راستگرایان ضد او کودتا کنند.
 
 
یعنی شرایط کودتا از این رهگذر بود که به وجود آمد؟
 
وقتی هیچ یک از این دو عامل به دست نیامد، انگلیس طبعا هنوز به دنبال منافع خود بود و با نشان دادن هرج و مرج و لجام‌گسیختگی در ایران، چندین ماه پیش از کودتا، سیا و بخشی از وزارت خارجه امریکا را قانع کرد که ادامه وضع در ایران منجر به سقوط مصدق و روی کار آمدن حزب توده می‌شود. در آن زمان بود که اولین نقشه‌های کودتا ریخته شد. با این وصف تا ترومن رییس‌جمهور بود، یعنی تا ژانویه ۱۹۵۳، دولت امریکا تصمیم به دنبال کردن آن نقشه‌ها نگرفته بود.
 
 
 پس نامه هشدار‌آمیز مصدق به آیزنهاور کار را خراب کرد...
 
وقتی مصدق در نامه‌اش به آیزنهاور هشدار داد که عدم پشتیبانی مالی امریکا ممکن است سبب پیروزی کمونیسم در ایران شود ـ بر خلاف انتظار خود ـ حجت را بر امریکا تمام کرد که باید مصدق را به دست راستگرایان براندازند.
 
 
یعنی امریکایی‌ها مطمئن نشده بودند که مصدق نمی‌تواند فضای داخلی را آرام کند؟
 
بله، دولت جمهوری‌خواه امریکا بالاخره به این نتیجه رسید.
 
 
آقای دکتر به نظر شما اساسا اتخاذ موضوع بی‌طرفی در جنگ سرد توسط ایران نبود که کشور را در ورطه بازی‌های استعماری ابرقدرت‌های بلوک غرب قرار داد؟
 
سیاست خارجی بی‌طرفی مثبت یا استقلال از دو بلوک به خودی ‌خود، کوچکترین تاثیری در تغییر سیاست امریکا و اقدام به کودتای ۲۸ مرداد نداشت. آن زمان هم که نظر امریکا نسبتا مثبت بود ایران از سیاست بی‌طرفی مثبت پیروی می‌کرد. گذشته از این در‌‌ همان زمان هند، پاکستان، سیلان، برمه و یوگسلاوی نیز از همین سیاست پیروی می‌کردند.
 
 
اگر از همین رهگذر تاریخی به ماجرای تسخیر سفارت امریکا در تهران برسیم، به نظر شما باید این تسخیر را چگونه تفسیر کرد؟ دانشجویانی که خود را دانشجویان پیرو خط امام نامیدند و سفارت امریکا در تهران را ۴۴۴ روز در تصرف خود داشتند، چگونه شرایط بین‌المللی را ارزیابی می‌کردند؟ آیا می‌توان ارزیابی‌های آنان در سال ۵۸ را ـ  به گونه‌ای که گویی در‌‌ همان دوره تاریخی هستیم ـ نقد کرد؟
 
گروگان‌گیری در‌‌ همان زمان و‌‌ همان شرایط کمترین لزومی نداشت. دانشجویان پیرو خط امام می‌گفتند که امریکا باید شاه را کت بسته به ایران بفرستد تا آنها گروگان‌ها را آزاد کنند. اولا شاه، گروگان نبود بلکه پناهنده و بیمار بود و ثانیا او هیچ وجهه مهم قانونی‌ای در امریکا نداشت، در حالی که گروگان‌گیری هم قوانین ایران و هم قوانین بین‌المللی را بی‌اعتبار کرده بود. منظور اصلی از گروگان‌گیری، رادیکال کردن اوضاع داخلی ایران ضد آزادی و دموکراسی، برپا کردن جنجال ضدامریکایی‌گری و از جمله پایین آوردن دولت مهندس بازرگان (یا به زعم همه چپ‌ها و انقلابی‌ها، دوست امپریالیسم امریکا) بود. اما فراموش نشود که این کار در هدف‌های کوتاه مدت خود توفیق یافت: هم عموم ایرانیان را در سراسر ایران و جهان به هیجان آورد، چنانکه حتی نویسندگان و روشنفکران در پشتیبانی از آن طومار امضا کردند، هم سبب استعفای دولت بازرگان شد و هم مردم را برای رأی دادن به قانون اساسی و مجلس اول بسیج کرد.

 

چاپ                       ارسال براي دوست

نظرات كاربران
نام

ايميل
نظر

 

مسئولیت محتوا و مواضع مندرج در مقالات بر عهده نویسندگان بوده و درج آنها در این پایگاه به مفهوم تأیید آن نمی باشد. Copyright © second-revolution.ir, All Rights Reserved