در جريان جنگ جهاني دوم آمريكاييان اول در ارتش و بعداً در ساختار پليس فدرال سيستم اطلاعاتي خود را OSS بر اساس الگوي واحد اطلاعاتي انگليس ايجاد كردند. اداره خدمات استراتژيك (office of Strategic Services) هدف ويژه خود را داشت و آن پشتيباني اطلاعاتي از ارتش بود. اولين رئيس او.اس. اس يك سرهنگ 57 ساله پياده نظام به نام ويليام دو نو وان ارتش بود و بودجه اين واحد در سال 1941 تنها 210 دلار بود. چهارسال بعد در سال 1945 جنگ جهاني پايان يافت و او.اس.اس بيست و سه مركز اطلاعاتي در سراسر اروپا و ساير نقاط از جمله از مسكو گرفته تا لندن، مادريد، الجزاير، قاهره، استانبول و باري در مركز يوگسلاوي تأسيس كرد. در واقع سيستم اطلاعاتي ايالات متحده شكل واقعي و نهايي خود را پس از جنگ يافت. با تيره شدن روابط سياسي با اتحاد جماهير شوروي به ايجاد سيا و در پيروي از دكترين ترومن ايالات متحده آمريكا به همراه ديگر كشورهاي غربي اقداماتي را براي حفظ خود در برابر خطر كمونيسم آغاز كردند. اين امر باعث يك سازماندهي مجدد وكامل در واحدهاي اطلاعاتي ايالات متحده در كشورهاي غربي شد كه مؤثرترين ابزار براي كنترل و تعقيب كمونبستها و طرف مقابل بود. نقش اصلي در ايجاد واحد اطلاعاتي آمريكا به ويژه سيا را ريچارد گهلن (Richard Gehlen ) رئيس پليس مخفي آلمان ايفا كرد كه پس از جنگ جهاني دوم اسناد كامل را كه متعلق به واحد اطلاعاتي آلمان در دوره هيتلر به همراه فهرست مراكز اطلاعاتي و مأموران و جاسوسان آلمان در سراسر جهان و شبكه كامل اين سازمان دركشورهاي اروپاي شرقي و خود يوگسلاوي به ايالات متحده تحويل داد. سيا با تكيه بر سازمان، شيوههاي كاري، شبكه جاسوسي و تجربه واحد اطلاعاتي آلمان توانست به سرعت واحدهاي اطلاعاتي خود در سراسر جهان را گسترش و توسعه دهد. اين كار به نحوي صورتگرفت كه سيا اولين مركز جاسوسي خود را در يوگسلاوي و در شهرهايي ايجاد كرد كه از آنها آلمانيها و بعداً ايتالياييها به عنوان مكانهاي ذبح براي جاسوسي استفاده ميكردند، ابتكار ايجاد يك سيستم اطلاعاتي آمريكا از سوي پرزيدنت روزولت مطرح شد. در سال 1942 وي كميته مشترك اطلاعاتي را به عنوان ركني از پرسنل عمومي جديد تأسيس نمود. اجراي برنامه رياست جمهوري پس از جنگ جهاني دوم دو سال به طول انجاميد؛ زماني كه هري ترومن به رياست جمهوري رسيد. اصول كاري مأموران اطلاعاتي آمريكا را هري ترومن شخصاً تعيين كرد كه در سال 1946 يك گروه مركزي اطلاعاتي را با حمايت مالي مديريت ملي اطلاعات ايجاد كرد. يك سال بعد با پايان يافتن كار اين سازمانها، آژانس اطلاعات مركزي يا همان سيا شكل گرفت. از آن زمان به بعد سيا به اداره اصلي و هماهنگ كننده واحدهاي اطلاعاتي و سري آمريكا تبديل شد. در آن زمان آدميرال ري بوان اعلام كرد كه نياز آمريكا به اطلاعات در مقياس جهاني است. با عنايت به اين موضوع شرايط و منافع ايالات متحده ايجاد سيا و مأموريت آن را در 12 مارس 1947 ايجاب ميكرد و در اين تاريخ قانون امنيت ملي رسماً اعلام شد. اين قانون پنج كاركرد اصلي را براي سيا تعريف ميكرد؛ اولين كاركرد اين بود كه ديدگاهها و ارزيابيهاي خود را براي شوراي امنيت ملي، رئيس جمهوري و معاون رئيس جمهوري آمريكا، وزراي امور خارجه و دفاع و براي مدير اداره بسيج ارسال كند و نيازهاي اين مراكز را به مسائل امنيتي و اطلاعاتي تأمين كند. دوم: اينكه ارائه توصيه به شوراي امنيت ملي درخصوص هماهنگي فعاليتهاي اطلاعاتي سازمانها و وزارتخانههاي دولت. سوم: مقايسه وتجزيه و تحليل اطلاعات و موارد تجسسي در درون دولت و نهادهاي آن. چهارم: اين كه بنا به تقاضاي شوراي امنيت ملي مديريت تمامي مسائل و امور اطلاعاتي به شيوهاي متمركز. پنجم: انجام دوگونه عملكردي كه براي حفظ امنيت ايالات متحده و فراتر از مرزهاي ملي ضروري است. ليست كشورهاي كه ايالات متحده از طريق فعاليتهاي سيا در آنها دخالت كرده، نسبتاً گسترده است. فعاليت ناموفق ضد كمونيستي سيا در دهه 1950 عليه كشورهاي آلباني، لهستان، اوكراين و سپس در چين، اندونزي، شيلي، گواتمالا، كنگو، لائوس، ويتنام، برزيل،پرو، فيليپين، آنگولا، اتيوپي،سودان، هندوراس، كاستاريكا، السالوادور، آرژانتين و برمه كاملاً معروف است. در دهه 1980 سيا درافغانستان، ايران، تايلند، تايوان و ايرلند فعال بود. در دهه 1990 بنابر برآورد يكي از مديران سابق سيا مأموران و جاسوسان آمريكا «كارخوبي» را در لهستان از طريق حمايت از لخ وا لسا و جنبش همبستگي انجام دادند، به انقلاب مخملي چكسلواكي كمك كردند و دركلمبيا، سودان و يوگسلاوي سابق فعاليت چشمگيري نمودند. نمونههاي فوق دليل محكمي بر اين است كه مداخلهگرايي براي آمريكا نه يك امر غير معمول بوده و نه پديدهاي نادر و حتي به اين دليل است كه كشوري مثل يوگسلاوي نميتوانست از حوزه فعاليتهاي سيا مستثني باشد.
مريدان و پيروان بيل كلينتون
نشانههاي فروپاشي فوري يوگسلاوي طيدوران رياست ويليام وبستر بر سيا نمايان شد.وي آنگونه كه ويليام كيسي به ببر جنگ سرد معروف شد، به اين لقب معروف نشد، ولي وي كسي بود كه پايان اتحاد جماهير شوروي، فروپاشي ديوار برلين و شكست روسها در افغانستان را به چشم ديد. امضاي وي در پايان يك گزارش در سال 1990 درباره فروپاشي يوگسلاوي و شروع جنگ داخلي به چشم ميخورد وبستر گزارشات خبري را مبني بر اين كه سيا موضوع فروپاشي را به اطلاع سفير يوگسلاوي در آمريكا رسانده، تكذيب كرد. ولي در اين حال تكذيب نكرد كه بحث جنگ داخلي را به اطلاع او رسانيده است. ولي در سال 1991 از پست رياست سيا كنارهگيري كرد و جاي خود را به رابرت گيتس داد كه نقش كليدي دراتخاذ تاكتيكهاي مختلف براي نابودي كمونيستها در بالكان ايفا كرد. در حقيقت گيتس را جرج بوش، رئيس جمهوري جديد و رئيس سابق سيا انتخاب كرده بود و ميدانست كه وي ميداند جاي كيتس و وبستر را بگيرد. بعداً وي به سمت مشاور برنت آشكوكرافت در شوراي امنيت ملي رسيد. رابرت گيتس مدرك كارشناسي ارشد خود را در رشته تاريخ در روسيه اخذكرده و از سال 1965 كار خود را در سيا شروع كرد. ده سال بعد وي به شوراي امنيت ملي منتقل شد. در سن 47 سالگي رابرت گيتس به جوانترين مدير بزرگترين سازمان سري جهان رسيد. زمانيكه وي به رياست سيا رسيد، اعلام كرد براي سيا داشتن افرادي توانا در درك اينكه چگونه در جوامع مختلف عمل ميكنند و توسعه يافته و متحول ميشوند، ضروري است. از اين منظر آمريكاييها اشتباهاتي درخاورميانه و بالكان مرتكب شدهاند و فكر ميكنند هزينه بالايي را براي اين رويكردهاي كوتهبينانه پرداخت كردهاند. دركنار كلبي كه اين ايده را تنظيم كرد كه نظام كمونيستي و خود اتحاد جماهير شوروي را بايستي به حال خود رها كرد تا از درون دچار فروپاشي شوند، رابرت گيتس را در سيا به عنوان كسي به خاطر ميآورند كه مطرحكننده اين ايده بود كه بايستي كمونيسم و به ويژه سنت شرقي را از طريق نفوذ واحدهاي طرفدار غرب مورد حمله قرار داد. جهووا ويتنس وكليساي ساينتولوژي دو سازمان سياسي ـ جاسوسي هستند كه در نفوذ در جوامع روسيه، يوگسلاوي و روماني موفق شدند. از سال 1993 به بعد سيا پنج مدير جديد داشته است. جيمز ولسي رياست سيا را به مدت 22 ماه بر عهده داشت و در سال 1993 پست مديريت را از رابرت گيتس تحويل گرفت و پس از كشف و بر ملا شدن جاسوسي روسيه آلدريچ آمس در دسامبر 1995 استعفا نمود. ولسي توسط بيل كلينتون انتخاب شده بود. ولسي در دانشگاه يل و استنفورد تحصيلات خود را به پايان رسانيد. وي درسال 1941 متولد و در اواخر دهه 1960 خدمت اجباري وظيفه خود را تمام كرد. وي كار ديپلماتيك خود را در اواخر دهه 1970 در وزارت دفاع به عنوان مشاور مسائل نظامي شروع كرد و بعداً براي مذاكرات تسليحات هستهاي با روسها و اروپا به وين رفت. بيل كلينتون ولسي را مأمور كرد تا يك دبيركل جديد ناتو پيدا كند. سيا خواستار آن بود كه خاوير سولانا اين پست را بر عهده بگيرد. در 30 نوامبر 1995 نامزدي خاوير سولانا به طور رسمي اعلام و انتخاب شد. وي در زماني رياست ناتو را بر عهده گرفت كه اين سازمان با بزرگترين و دشوارترين چالش تاريخ خود مواجه شده بود و آن اجراي برنامه صلح ديتون و اعزام 60 هزار نيرو به بوسني و هرزگوين براي اجراي طرح فوق بود. ولسي زماني تغيير كرد كه روشن شد سيا در بخش تجزيه و تحليل مسائل روسيه خود يك جاسوس كا.گ.ب دارد. بيل كلينتون رياست جمهوري وقت آمريكا در مارس 1995 با عجله تمام مايكل كرنس ژنرال نيروي هوايي را به عنوان مدير جديد سيا معرفي كرد. وي هماهنگ كننده اعزام و ارسال تجهيزات در ايالات متحده به بوسني و يك افسر فرماندهي بود كه در بمباران مواضع عراقيها طي جنگ خليج(فارس) مشاركت داشت. با اين حال اف.بي.آي اطلاعاتي به دست آورد كه كرنس با استخدام يك مهاجر غير قانوني به عنوان خدمتكار خانهاش قانون مهاجرتي آمريكا را نقض كرده است، در نتيجه وي كنار گذاشته شد. بيل كلينتون در 10 مي 1995 به جان مارك داچ معاون وزير دفاع در دوران ويليام پري دستور داد تا وظايف رياست سيا را بر عهده بگيرد. اگرچه دكتر راچ در ماه فوريه يك بار اين پيشنهاد را رد كرده بود ولي در اين زمان وي تصميم بيل كلينتون را به چالش نكشيد و رياست سيا را پذيرفت. وي در 27 جولاي 1938 در بروكسل متولد شد و پس از مهاجرت به آمريكا در سال 1945 به تابعيت آمريكا درآمد؛ و ابتدا به استخدام پنتاگون درآمد آن هم در زمان رياست جمهوري جان اف كندي، وقتي كه مك نامارا وزير دفاع بود.زمانيكه ارتش در سال 1965 وارد جنگ ويتنام شد، وي از ارتش خارج و در دانشگاه به تدريس شيمي پرداخت. وي در سال 1977 طي رياست جمهوري كارتر مجدداً به سياست روي آورد و در وزارت انرژي رياست بخش تحقيقات را بر عهده گرفت. او در دوران جرج بوش پدر و ريگان در پنتاگون بود. مدير جديد سيا حدود 30 مدير جديد را در سيا جايگزين كرد؛ از جمله مدير عملياتهاي ويژه سيا. اين وظيفه داچ بود كه كار جديدي را براي سيا پيدا كند و اين كار را بايستي قبل از هر چيز از طريق همكاري با آژانس امنيت ملي و آژانس اطلاعات دفاعي انجام ميداد.ساير اهداف وي شامل مبارزه با توليدكنندگان و قاچاقچيان مواد مخدر، خرابكاري هستهاي، تروريسم، جنگهاي محلي، چالش براي حقوق بشر، جاسوس اقتصادي و حوادث چين، روسيه و بالكان ميشد. براي داچ و به ويژه براي كلينتون مداخله در بوسني فرصتي بود تا سيا را از بحران خارج كند. بيل كلينتون دكتر داچ را براي اولين بار در سال 1993 جهت پيوستن به دولت دعوت كرد تا معاونت وزارت دفاع را در دوران لس آسپين و بعداً در دوران ويليام پري بر عهده بگيرد. وي به داچ به عنوان يك نفر دوم عالي و عاقل اعتماد داشت. وي يك يهودي بلژيكي و عضو كميسيون اسرارآميز سه جانبه به طور هم زمان خود را در جايگاههاي بسيار در واشنگتن ديد. جان داچ در سال 1996 در آخر دور اول رياست جمهوري كلينتون پست مديريت سيا را ترك كرد. تفسير غير رسمي از جدايي وي به ارتباط تصميم او با مأموريتهاي سري ناموفق درعراق و بر ملاشدن حضور مأموران اطلاعاتي آمريكا در آلمان و فرانسه اشاره ميكند. طي دوران رياست وي اخباري درباره نقضها و سوءاستفادههاي حقوق بشري سيا در كشورهاي آمريكاي لاتين منتشر شد و داچ مجبور بود تقريباً يك هزار نفر از مأموران خود را در گواتمالا، شيلي و نيكاراگوئه بركنار كند. حادثه مهم و برجسته در مجموعهاي از حوادث ناگوار و ناخوشايند سيا طي سال 1996 قتل يا خودكشي ويليام كلبي مدير سابق سيا و طراح اصلي دكترين « فروپاشي داخلي نظام سياسي اتحاد جماهير شوروي و كشورهاي بلوك شرق» بود كه موفقيت خود را در سال 1991 ثابت كرد. در آستانه سال 1997 و شروع دور دوم رياست جمهوري بيل كلينتون،آنتوني ليك، دبير امنيت ملي خود را كه در يك زمان به بيل كلينتون هشدار داده بود كه صربهاي بوسني يك خطر دو جانبه درجهان هستند. وي استدلال ميكرد كه اول مواضع دفاعي آنها در موضوعات شكل دهي مجدد به مرزهاي داخلي يوگسلاوي توسط قدرتهاي خارجي و پايبندي به اصول حاكميت ملي ميتواند ديگر ملتها را جسور كرده تا با پيشرفتهاي نظم نوين جهاني مخالفت كنند. دوم اين كه وي معتقد بود به دليل اين كه پيامد جنگ در بوسني ماهيت سياست خارجي آمريكا را در دهههاي آينده تحت تأثير قرار ميدهد. به نظر ميرسد كه چنين بحثهايي راه را براي تصميم كلينتون و ليك براي بمباران صربهاي بوسني همواركرد و رويكرد آشتي ناپذير ايالات متحده نسبت به يوگسلاوي را تحكيم بخشيد. ليك بهطور هم زمان عليه پذيرش علني اين مسأله كه كشورهاي ناتو هواپيماهاي خود را بفرستند به كلينتون هشدار داد.به نظر ميرسد تمام حرفه آنتوني ليك بيانگر تمرين اين جايگاه دروني بود. ليك پس از سه دهه تلاش براي آشتي بين قدرت و اصول آمريكا در لحظهاي به اين مسوليت رسيد كه به طور فوق العادهاي مناسب به نظر ميرسيد؛ آن هم زماني كه ايالات متحده در آستانه بر عهده گرفتن نقش پليس جهاني بود. طي سال هاي 1995 و 1996 اين گونه به نظر ليك ميرسيد كه ايالات متحده تنها يك مشكل دارد و آن سياست در مورد بوسني است. حوادث در بوسني درگيري را شروع كرد كه ليك را در تمام دوران خدمت غير معمولياش آزار داد. درگيري بين ايدهآلها و منافع آمريكا به طور بي امان در سياست خارجي آمريكا در جاهايي نظير چچن، يوگسلاوي و چين، پس از رياست جمهوري و معاون وي، ليك سومين مغزي بود كه تصميمگيري در مورد بمباران صربهاي بوسني را عملي ميساخت و احتمالاً در آن زمان پر نفوذترين فرد در تيم سياست خارجي آمريكا بود. ليك در ژوئن سال 1969 به تيم تحت امر هنري كسينجر پيوست، وي بلافاصله توانست يك اعتماد استثنايي را به خود جلب و در زماني كه تنها 30 سال سن داشت، در مذاكرات صلح پاريس شركت كند. وي با جذبه و نفوذ وارد حلقه اطلاعاتي كسينجر شد و متقاعد شده بود كه ليك ميتواند به جنگ ويتنام پايان دهد. دوران كار سياسي وي در زمان رياست جمهوري كارتر مجدداً اوج گرفت و در اين دوران وي مديريت دفتر برنامهريزي سياستگذاري وزارت خارجه را بر عهده داشت.طي دوران رياست جمهوري ريگان و بوش پدر وي به تدريس روابط بين الملل در دانشكده مونت هولياوك در ماساچوست پرداخت. در نوامبر سال 1991 همكار سابق وي در وزارت خارجه يعني ساموئل برگر، ليك را به بيل كلينتون معرفيكرد. در واقع در اين دوران بيل كلينتون به كسي نياز داشت تا به وي كمك كند تا درك بهتري از موضوعاتي مثل هائيتي، بوسني و چين پيدا كند. ليك در سال 1995 رياست يك هيات آمريكايي در يك تور اروپايي را برعهده داشت تا يك راه حلي براي مسأله بوسني پيدا كند. دومين كار مهم وي حمايت قاطع از گسترش ناتو به شرق بود كه خلاف توصيههاي آناني بود كه ميگفتند ملاحظه حساسيتهاي امنيتي روسيه ضروري است. آنتوني ليك از سازمان ملل مصرانه خواست تا با انجام حمله هوايي به مواضع صربها در بوسني پاسخ دهد، اما با مخالفت شديد متحدان روبرو شد كه نگران بودند ممكن است نيروهاي حافظ صلح به گروگان گرفته شوند. با روي كارآمدن دولت كلينتون سياست ايالات متحده در قبال يوگسلاوي با هماهنگ نمودن اطلاعات و جاسوسي، ارتش و اجزاء سياست خارجي به يك شكل واحد جرياني تهاجمي يافت. از سال 1993 به بعد براي جلب حمايت عموم مردم، رسانهها جنايتهاي صربها را برجسته ميكردند. علاوه بر اين عملياتهاي مخفي نيز انجام ميدادند كه از جمله ميتوان به تأييد قاچاق اسلحه از سوي ايران به مسلمانان بوسني در سالهاي 1993 و1994 آموزش و مسلح نمودن ارتش كرواسي براي باز پسگيري كراشتينا در سال 1995 اشاره كرد. قاچاق اسلحه آنگونه كه گفته ميشود توسط محافل داخلي بيل كلينتون حتي از سيا مخفي نگه داشته شده بود.آنتوني ليك مي بايستي در سال 1997 در اين خصوص در برابر كميته اطلاعاتي سنا شهادت ميداد. وي به مدت دو سال از اين موضوع خبر نداشت كه كاخ سفيد واردات تسليحات از ايران به بوسني براي تجهيز ارتش مسلمان اين كشور را تأييد كرده است و اين كار از طريق پيتر گالبرايث سفير آمريكا دركرواسي به عنوان ميانجي و واسطه صورت گرفت. صرف نظر از اين كه اين سوال و جواب بخشي از بازي سياسي جمهوري خواهان بود يا خير كه ميخواستند قدرت رياست جمهوري دموكراتها را بسنجند، چرا كه عامه مردم آمريكا از برملا شدن يك عمليات سري ديگر اين كشور در اروپا صراحتاً آشفته شده بودند. به دنبال اين فشارها آنتوني ليك پيشنهاد بيل كلينتون براي معرفي وي جهت برعهده گرفتن رياست سيا را در مارس 1992 رد كرد. بنابراين در 20 مارس 1997 رئيس جمهوري جرج تنت را نامزد تصدي پست رياست سيا نمود. قبل از اين جرج تنت در حالي در شوراي امنيت ملي بودكه مسوليت هماهنگي عملياتهاي سري ايالات متحده در خارج را كشور برعهده داشت، و از سوي ديگر وظيفه اجراي دستورالعمل هاي رياست جمهوري در خصوص اولويتهاي اطلاعاتي را بر عهده داشت كه باعث شد از وي يك فرد قابل اعتماد در كاخ سفيد معرفي نمايند. براي مدتي كوتاه وي بازرس كل سيا بود. به طور رسمي جرج تنت در 3 جولاي 1995 به سيا پيوست. وي يك تيم امنيت را به منظور تأمين امنيت شخص رياست جمهوري در سفرهاي وي دور هم جمع كرد. جمهوري خواهان كه در سنا و مجلس اكثريت را داشتند، نامزدي جرج تنت را در يك مصالحه سياسي در مورد موضوع نقض تحريم تسليحاتي سازمان ملل از سوي آمريكا پذيرفتند و ارسال اسلحه به طور سري از سوي دولت آمريكا براي مسلمانان بوسني را تأييد كردند. تداوم فعاليتهاي سري آمريكا در خارج از كشور و به ويژه درمناطق بالكان و يوگسلاوي به طور دست نخورده باقي ماند.