در ساعت ۲۲ شب چهارم اردیبهشت ماه ۱۳۵۹ برابر بیست و چهارم آوریل ۱۹۸۰ خلبان، سه مایل قبل از رسیدن به منطقه فرود ، تکمه چراغهای کنترل از راه دوری را که برای فرود MC-130 هرکولس وی قبلا در کویر یک آماده شده بود ، فشار داد و آماده فرود بر روی یک جاده ناهموار از سمت شرق به غرب شد. هرکولس اول حامل سرهنگ کیل و تیم کنترل حمله او به همراه تیم مراقبت از جاده، افراد عنصر آبی و فرمانده نیروی دلتا، چارلی بکویث بود. به دنبال آن، دو فروند MC-130 دیگر که دومی حامل افراد قرمز به فرماندهی سرهنگ کایوت بود، به همراه سه فروند EC-130 حامل سوخت مورد نیاز هلیکوپتر های RH-53D بودند، همگی در نقطه کویر یک در “۵ / “۳۳ شمالی و “۴۸ / “۵۵ شرقی نزدیک طبس در خاک ایران فرود آمدند. اکنون ۴ ساعت بود که با پرواز اولین هرکولس از جزیره مصیره در شیخ نشین عمان، عملیات پنجه عقاب ( Eagle Claw ) بعد از بیش از ۵ ماه تمرین سخت آغاز گشته بود. اکنون ۱۱۸ نفر از کارکشته ترین سربازان بشر در تاریخ کره ارض، بعد از ۱۰۶ بار تمرین تصرف کردن ساختمان سفارتخانه ایالات متحده آمریکا، آماده بودند تا ساعاتی دیگر سوار بر حداقل ۵ فروند RH-53D سپاه تفنگداران دریایی شوند و این تعداد، حداقل تعداد مورد نیاز هلیکوپتر برای حمل سربازان و بارشان که وزنی در حدود ۲۷۰ پاوند داشتند، می بود. از آنجا، نیروی ضربت که متشکل از ۳ عنصر قرمز، آبی و سفید بود، به همراه کامیونها و مترجمین و سلاحهای سنگین خود به طرف نقطه “۱۴ / “۳۵ شمالی و “۱۵ / “۵۲ شرقی نزدیک تپه های گرمسار پرواز می کنند و یک ساعت قبل از طلوع آفتاب در آنجا فرود آمده، به همراه هلیکوپتر ها که ۱۵ مایل دورتر از محل، خود را پنهان کرده اند، منتظر زمان آغاز حمله در ساعت ۲۰:۳۰ شب می شوند. در میان نیروهای عمل کننده، سیزده نفر از نیروهای ویژه آلمانی نیز حضور داشتند که مأموریت آنها آزاد سازی ۳ گروگانی بود که در ساختمان وزارت امور خارجه نگهداری می شدند. در حالیکه تقویم رومیزی پرزیدنت کارتر صبح روز چهارم نوامبر ۱۹۷۹ را نشان می داد ، هشت هزار مایل آنطرفتر ، در خیابان طالقانی، تخت جمشید سابق، نیروهای سپاه تفنگداران دریایی ایالات متحده آمریکا مشغول حفاظتی نا فرجام از سفارت آمریکا در برابر دانشجویان بودند. طبق قوانین بین المللی ، سفارتخانه ها جزئی از خاک اصلی کشور مطبوع خود هستند و آمریکا از این تکه از خاک خود برای جاسوسی از ایران و شوروی استفاده می کرد و انقلاب دوم ایران باعث فروپاشی مهمترین پایگاه نظامی و اطلاعاتی آمریکا در خاور میانه گردید. سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا که ریاست وقت آن را دریادار استنسفیلد ترنر که به تازگی برای تصدی پست ریاست سیا پس از ۱۸ ماه از سمت قبلی خود، فرماندهی کل نیروهای جناح جنوبی ناتو در ناپل استعفا داده بود ، به عهده داشت ، هرگر نتوانسته بود واقعه روز سیزدهم آبان ۱۳۵۸ را پیش بینی کند و همین امر باعث وقوع بزرگترین دردسر بعد از بحران موشکی کوبا در ۱۹۶۳ شد. حالا پرزیدنت کارتر مجبور بود راهی برای آزاد سازی ۵۲ گروگان آمریکایی که حتی اگر در ته اقیانوس اطلس در یک زیر دریایی گیر افتاده بودند راحت تر میشد آنها را نجان داد ، پیدا کند. آمریکا خود را برای یک حمله نظامی در اواخر سال ۱۳۵۸ آماده میکرد، ولی حمله نیروهای شوروی در دیماه ۱۳۵۸ باعث برهم خوردن تمامی معادلات گردید. در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ با شروع جنگ و نیازمندی ارتش ایران به قطعات یدکی این فرصت را به آمریکا داد که از موضوع به عنوان برگ برنده در مذاکره بر سر آزادی گروگانها استفاده کند که آنهم بی نتیجه بود. حالا دو پیشنهاد وجود داشت: حمله به جزیره خارک و تصرف آن توسط نیروی دریایی و مبادله آن با گروگانها و یا راه دومی که کارتر با توجه به نزدیک بودن انتخابات، امکان انجام سریعتر آن وجود داشت را برگزید یعنی استفاده از نیروهای لشکر ۱۰۱ هوابرد نیروی زمینی ایالات متحده (دلتا) ۱ st Special Forces Operational Detachment – Delta (SFOD-D) بود. این واحد تازه تأسیس ، خود برگرفته از واحد سرویس ویژه هوابرد ( Special Airborne Service” SAS” ) انگلستان بود ، واحدی که اسلاف آن از زمان جنگ با ناپلئون مشغول انجام عملیاتهای ویژه بوده است. و حالا دستور انجام عملیات برای رهاسازی گروگانها به ستاد مرکزی دلتا در پایگاه استکید در کارولینای شمالی رسیده بود و فرمانده چارلی بکویث بنیانگذار این واحد ، مسئول انجام این عملیات گردید. همیشه مشکل هماهنگی در انجام عملیات مشترک بین واحدهایی که قبلا با هم کار نکرده اند حتی در یک لشکر وجود دارد چه رسد به اینجا که یک واحد از نیروی زمینی، دیگری از نیروی هوایی و آن یکی از نیروی دریایی است و این خود یک مشکل بزرگ تاکتیکی است. ابتدا قرار بود سوخت مورد نیاز هلیکوپترها در کویر یکرا از طریق آسمان و بوسیله بشکه های کروی شکلی با استفاده از چتر فرو بیاندازند و با پمپ های مخصوصی هلیکوپترها را سوخت گیری کنند، ولی بعدآ طی تمرینات مشخص شد که این کار عملی نیست زیرا مثلا اگر این بشکه ها در داخل شیاری گیر کنند از آن نمیتوان استفاده کرد و اصلا چگونه میشد این غولها را تکان داد. پس قرار شد کار حمل سوخت و افراد تا کویر یک بر عهده هرکولسها باشد و بعد از آن نوبت استالیونها بود که بار را از آنها تحویل گرفته و به مقصد برسانند. اول میبایست محل فرود مشخص میشد که این کار را CIA با یک هواپیمای Twin Otter انجام داد که به گزارش آنها در آن منطقه هیچ علایم راداری زیر ارتفاع ۳۰۰۰ فوتی وجود نداشت. با این حال به خلبانها گفته شد که زیر ارتفاع ۲۰۰ فوت پرواز کنند. در آخر برای کل مأموریت ۱۲ هواپیما انتخاب شد: ۴ فروند MC-130 برای بردن افراد به کویر یک، سه فروند EC-130 برای حمل سوخت به کویر یک، سه فروند AC-130 برای پوشش رزمی نزدیک هوایی و دو فروند Star Lifter C-141 برای بازگشت به خانه. دلتا چنین ماموریت داده شده بود : به سفارت آمریکا در تهران هجوم ببر ، محافظان را از بین ببر ، گروگانها را آزاد کن و همه را از تهران سالم بیرون بیاور. که برای انجام آن به سه چیز احتیاج داشت : اطلاعات ، اطلاعات و اطلاعات. گروگانها در کدام قسمت از ساختمان بودند ؟ چند نفر گروگان گرفته شده بودند ؟ به خاظر اینکه ایرانیها متوجه مخفی شدن شش آمریکایی ذر سفارت کانادا نشوند ، ارقام متفاوتی اعلام میشد ولی دلتا باید رقم صحیح را میدانست . آیا گروگانها بصورت فردی نگهداری میشوند یا گروهی ؟ محافظان آنها دانشجو ، شبه نظامی یا از افراد ارتش بودند ؟ چند نگهبان در آنجا هست و سلاح آنجا چیست ؟ مسیر و ساعت نگهبانی در طول شب چگونه است ؟ محل نگهبانان ثابت کجاست و کی پستشان را عوض میکنند ؟ چه نیرویی به کمک آنها میاید ؟ سفارتخانه چه شکلی است ؟ اینها سوالاتی بود که دلتا برای انجام عملیات میبایست جواب آنها را میدانست. موضوع جمع آوری اطلاعات میبایست توسط یکی از ماموران سیا در تهران انجام میگرفت و وقتی قرار شد که با یکی از افراد در تهران تماس گرفته شود تا این کار مهم و حیاتی را به عهده او بگذارند ، همگی متوجه این موضوع هولناک شدند که : در تهران هیچ ماموری وجود ندارد. سیل اطلاعات به سوی دلتا سرازیر شد که عمدتا حاوی اطلاعات بدرد نخور و یا بی ربط به موضوع بود . کار دسته بندی اطلاعات بر عهده وید ایشیموتوافسر اطلاعاتی دلتا بود. آنها هر شب اخبار تلویزیون را برای جمع آوری اطلاعات بیشتر نگاه میکردند چون اخبار تلویزیون مانند عکسهای هوایی سیاه و سفید نبود بلکه اطلاعات تازه و زنده را با رنگهای طبیعی نشان می داد. یکی از مسائلی که مورد توجه بود نحوه ورود به داخل سفارت بود که مستلزم بررسی درها می شد. باید مشخص میشد که درها چطور ساخته شده اند و چگونه باز و بسته میشوند ، چه نوع قفلی دارند و کلید ها کجا هستند و اگر درها الکترونیکی باشد کلید کنترل آنها کجاست ، کدامیک را میتوان بدون استفاده از مواد منفجره باز کرد و کدامیک را باید با مواد منفجره قوی باز کرد ؟ موضوع دیگر نیروی دفاعی ایرانیها بود. مثلا در نزدیکی آنجا در خیابان شهید بهشتی ( عباس آباد ) یک پادگان آماده و پشتیبانی مکانیزه قرار داشت که می توانست با رساندن خود به محل و استفاده از تانکهای A-1 M-60 ، M-47 ، چیفتن و BTR-60 مانع بزرگی ایجاد کند و یا مسئله توپهای دفاع هوایی خود کششی ۲۳ میلیمتری ZSUZ 4 که در آنزمان هیچ زره شناخته شده ای وجود نداشت تا در برابر نواخت ۶۰۰۰ گلوله در دقیقه ای آن مقاومت کند . جمع آوری این اطلاعات کار بسیار مشکل و وقت گیری بود و فرماندهان دلتا مجبور بودند تا مزاحمتهای بیهوده افراد برای گروه اطلاعات را کاهش دهند تا آنها بتوانند به وظایف خود به نحو احسن عمل کنند. سیل اطلاعات به سوی دلتا روان بود و بررسی و دسته بندی آنها بر عهده ایشیموتو بود . تمامی اطلاعات بعد از تحلیل و دسته بندی در دفترچه های کوچکی ثبت میشد . اطلاعات شامل مناطق مناسب برای فرود چتر بازان ، شرایط جاده ها و اطراف آنها، جاده های بین ایران و ترکیه ، عراق و پاکستان ، محلهای بازرسی مدارک اشخاص و وسائل نقلیه ، شرایطی که در فرودگاه مهرآباد بر ورود و خروج پروازها حاکم بود ، نوع تأخیر در پروازها و ماهیت آنها ، نحوه بازرسی در گمرکها و غیره می شد. جواب سوالات در دفترچه های ایشیموتو یافت میشد ، مثلا وقتی فرمانده یکی از اسکادرانها از او میپرسید که فاصله بین محل سکونت قائم مقام سفیر تا انبار ( قارچ ) چقدر است وید ایشیموتو کار خود را کنار میگذاشت و به سراغ یکی از دفترچه های خود میرفت و جواب دقیق را در اختیار وی قرار می داد. در هنگام نبرد سربازان میخواهند بدانند که دیگر افراد در گروهش چه میکنند و همچنین بقیه گروهان به چه کاری مشغول است و در چه شرایطی است ، وقتی مردانی میخواهند که جان خود را در مبارزه ای به خطر بیاندازند حق دارند که از حقیقت ماجرا با خبر باشند. در دلتا هر کس مشغول کار خودش بود . جیم کایل ، رابط نیروی هوایی ، مشغول پیدا کردن راهی برای ورود به ایران بود و میپرسید که قرار است چطور وارد ایران شویم ؟ فرمانده دلتا ، چارلی بکویث هم مشغول فرستادن نامه ای برای ژنرال وات بود تا اجازه انجام یک تمرین را با گروه رزمی مشترک بگیرد. لوگان فیچ ( Logan Fitch ) مشغول بررسی ماکت سفارتخانه بود و دستوراتی راجع به پیدا کردن گروگانها و پاک سازی محل اقامت سفیر به افراد گروه B میداد و در همین رابطه گاهی از ایشیموتو سوال میشد که اگر بخواهند در سربی منتهی به صندوق را باز کنند آیا میبایست آنرا منفجر کنند یا خیر ؟ گروهبان ستاد دلتا ادوارد وست فال معروف به ادی چابک بود . وی متخصص انفجار دلتا و مسئول باز کردن راهی در میان دیوار ۳ متری سفارت برای ورود کامیونها است و مرتبآ در مورد قطر دیوارها از ایشیموتو سوالاتی میکند . به بوریس تک تیرانداز دلتا مسئولیت کار با مسلسل HK-21 داده شده بود . در شب عملیات مسئولیت جلوگیری از نزدیک شدن نیروهای کمکی ایران به سفارت از طریق جنوب خیابان شهید مفتح ( روزولت ) به عهده وی بود، وظیفه ای که موفقیت یا شکست کل ماموریت به آن بستگی داشت . برای همین، ساعات زیادی را برای کار کردن با آن گذرانده بود و برای کارکرد بهتر HK-21 در آن تغییراتی نیز بوجود آورده بود . تمام حواسش به کار کردن با آن مشغول بود و بدنبال این بود که بداند مثلا چقدر و چگونه مهمات را حمل کند ؟ و آیا از خشاب استفاده کند یا نوار فشنگ و یا از طوقه ؟ والتر شیومیت که یک درجه دار با اعتماد به نفس بود که کار هماهنگی بین نیروها و کارکنان ستاد فرماندهی را بر عهده داشت . بقیه افراد هم مشغول کسب توانایی و تمرین در حمل و استفاده از سلاحهای خود و یا بالا رفتن بی سروصدا از دیوارها بودند . باید از اینکه افراد در بکاربردن سلاحهای انتخابی مهارت لازم را دارند ، اطمینان حاصل میشد . مثلا چند روز افراد به تمرین با نارنجک انداز M-79 مشغول بودند و روز دیگر با M-203 تمرین میکردند . نیروها میخواستند از سرنوشت اینکه آیا به ایران میروند یا خیر اطلاع حاصل کنند در ضمن میبایست مشکلات شخصی افراد تیم را نیز حل کرد . بطور مثال یکنفر نگران فرزند بیمار خود میباشد و یا مشکلات غذای افراد ، مراسلات پستی ، لباسهای شستنی و مشکلاتی که بنظر مسخره میاید تا حال دو هلیکوپتر از کار افتاده اند. اگر احتمالا یکی دیگر نیز به چنین وضعی دچار شود، حداقل بخشی از افراد، اجبارا امکان برگشتن ندارند. بیرون از هرکولسهای غول پیکر. زمین و زمان توی شن و ماسه و باد غوطه می خورد. «لنگستون کزاد» کماندوی عضو گروه «نور آبی» به سختی می تواند کلهی طاس چارلی را توی تاریکی و شنباد تشخیص بدهد که از این طرف به آن طرف می رود. اولین احساسی که بعد از گرفتار شدن توی این جهنم به لنگستون و همقطارهایش دست داده، نفرت از سازمان هواشناسی است. گندشان بزند: «هوایی صاف و بدون هیچگونه ناآرامی جوی!» آنچه مسلم است اینکه هلیکوپترها دیر کرده اند و این اصلا خبر خوبی نیست. کزاد می داند که الان دل توی دل چارلی نیست. سرهنگ «چارلز بک دیث» گردن کلفت، با آن قد دو متری و کلهی تراشیده و پوست پر چین و چروکش. الان مثل یک بشکهی باروت آماده انفجار است. کزاد فرماندهاش را خوب میشناسد. او از زمان تاسیس نور آبی، بعد از جنگ ویتنام، در کنار چارلی بوده است. چارلی در ویتنام فرماندهی گروه «پروژهی دلتا» را به عهده داشت. این گروه فوق سری از میان نیروهای ویژه، انتخاب شده بود و با بودجهی «سیا» نگهداری میشد. بعد از آن بود که «نور آبی» تشکیل شد. گروهی که خطرناکترین و ناامیدانهترین ماموریتها، به آنها محول میشود. و حالا این گروه در «کویر یک» در نزدیکی طبس، در خاک ایران به انتظار رسیدن «سی استاسیون» ها، به زمین و زمان فحش میدهد. «سی استاسیون» نامی است که آمرئیکاها به نوع دریایی هلیکوپترهای «سیکورسی آر اچ – ۵۳» دادهاند. این هلیکوپترهای دو موتوره، قادرند ۳۷ نفر کاملا مسلح برای جنگ را با سرعت ۳۱۵ کیلومتر در ساعت جابجا کنند. «سی استاسیون» ها در حین پرواز قادر به سوختگیری هستند. «سی استاسیون» همان هلیکوپتری است که در یک مانور آزمایشی توانست فاصله بین ساحل شرقی و غربی آمریکا را بدون فرود طی کند و در یک نمایش هوایی هم، با سوختگیری در حال پرواز از اقیانوس اطلس گذشت! در فاصلهی فرود اولین هواپیمای هرکولس، چهار ساعت پس از پرواز از جزیرهی «مصیره» عمان، تا رسیدن هلیکوپترها یک دستگاه جیپ و چند موتور سیکلت برای رفت و آمد بین هواپیماها و هلیکوپترها، از اولین هرکولس «سی –۱۳۰» تخلیه میشوند. «سی –۱۳۰» واقعا یک هرکول پرنده است. چهار موتور دارد و قادر است دو تانک و یک جیپ را حمل کند، چیزی حدود ۲۰۰ سرباز مسلح به راحتی توی آن جا می شوند و سرعتشان حداکثر به حدود ۶۰۰ کیلومتر در ساعت می رسد. علاوه بر تو و تجهیزات، هرکولسها سوخت مورد نیاز هلیکوپترها را نیز حمل میکنند. «لنگستون کزاد» از فرود اولین هلیکوپترها با خبر میشود: «فقط یکی؟!» به او فکر می کند که حتما بقیه توی طوفان شن پدرشان درآمده است. لنگستون مطمئن است که چارلی باید از جزییات بیشتری باخبر باشد. کماندوهای سرنشین هلیکوپترهای فرود آمده، دست کمی از خود آنها ندارند. فحش از دهانشان نمیافتد. لنگستون برای اولین بار از شروع این شب مسخره، احساس عجیبی دارد. دلهره یا نگرانی؟! اهمیت نمیدهد. باید به چارلی اعتماد کرد. هر چند خود چارلی هم توی دستپاچگی دست کمی از بقیه افراد ندارد. طبق برنامه، هشت هلیکوپتر در ساعت شش و ۳۰ دقیقهی بعد از ظهر از روی ناو و هواپیمابر «نیمیتس» در خلیج فارس، که در آن زمان به فاصلهی ۳۰ مایلی ساحل ایران – حوالی مرز ایران و پاکستان – رسیده است، به پرواز در میآیند. هنگامی که به مرز ایران می رسند، هوا تاریک شده است. هلیکوپترها باید از میان درهها و یک مسیر پیچاپیچ که از ماهها قبل به کمک عکسبرداری دقیق شناسایی شده است، پرواز کنند. این کار چندان سخت نیست. خلبانهای «سی استاسیون» ماهها برای پرواز در ارتفاع پایین آموزش دیدهاند و مجهز به اشعهی مادون قرمز برای دید در شب هستند. هلیکوپترها بر فراز مسیری کویری که از حوالی شهر ریگان – نزدیک بم – می گذرد در حال پرواز هستند. تقریبا دو ساعتی از پروازشان گذشته است و حدود ۵۰۰ کیلومتر از مسیر ۹۰۰ کیلومتری را طی کردهاند که خنک کنندهی موتور یکی از هلیکوپترها خراب می شود. هلیکوپتر، ناچار تن به فرود اجباری می دهد و یک هلیکوپتر دیگر نیز به زمین مینشیند تا سرنشینان هلیکوپتر خراب شده را با خود ببرد. هلیکوپترها به پرواز ادامه میدهند ولی مدت کوتاهی پس از خرابی اولین هلیکوپتر، دومین هلیکوپتر هم دچار نقص فنی میشود. نقص این یکی در دستگاه مخصوص حفظ تعادل است. خلبان قدرت جهتیابی را از دست میدهد و دچار سرگیجه میشود و… طبیعی است که چارلی، از تمام این حوادث، بوسیله بی سیم، باخبر باشد. اما کزاد و بقیه افراد مدتی بعد میفهمند که دلهره و اضطرابشان بی دلیل نبوده است. کزاد حس میکند که از آغاز، خیلی چیزهای خارج از برنامه اتفاق افتاده است. خدایا! توی کلهی طاس چه میگذرد. هر کس دیگری جای او بود حداقل به فکر می افتاد که درخواست لغو عملیات را بکند. کمبود دو هلیکوپتر، در وهلهی اول به معنی کمبود جا برای حدود ۷۴ نفر است. این در حالی است که حتی اگر ایرانیهای همراه با گروه، جا گذاشته شوند، با توجه به تعداد گروگانها، باز هم… . لنگستون فکر میکند که وظیفه اش فکر کردن نیست. او به چارلی و فرماندهان ارتش ایالات متحد، اعتماد دارد.