خاطرات دکتر پوریزدان پرست از دانشجویان پیرو خط امام نوشتار زیر حاصل سه جلسه مصاحبه با « دکتر محمد هاشم پوریزدانپرست » است، مصاحبهای که دوست داشتی هیچ وقت تمام نشود. از دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، استاد و عضو هیأت علمی دانشگاه شیراز است. اول که موضوع مصاحبه را به او گفتم، با هیجان تمام خاطره ای از روزهای حضورش در سفارت آمریکا را برایم تعریف کرد و بعد قرار مصاحبه را برای فردا گذاشت. فرزند شهید، مجروح جنگی ،اصرار داشت که نباید نام نیک دانشجویان خط امام خدشه دار شود. هر چند حرف های بسیاری درباره اختلاف نظر و دیدگاه بعضی از دانشجویان با شهید بهشتی داشت، اما نمی گفت. هر بار هم که بحث به این جا می کشید ، یا سکوت می کرد یا می گفت لطفا ضبط را خاموش کن! آقای دکتر! چرا سفارت آمریکا را تسخیر کردید؟ از مهرماه ۵۸ معلوم بود هجمه عظمیی از توطئههای هماهنگ با هم دارد شروع میشود. و ضد انقلاب وابسته به ابرقدرتها زیر پوشش شعارهای فریبنده از جمله مبارزه با امپریالیسم و بر قراری آزادی و دموکراسی میخواهند در مدارس یک کارهایی بکنند، توی دانشگاه ها یک کارهایی بکنند و از کردستان صد تا صد تا شهید میآمد. دانشجویان وابسته به گروهکهاریختند هتلها را گرفتند و گفتند ما خوابگاه نداریم. اواخر مهر که شد توطئهها خیلی سنگین بود، یک دفعه گفتند امام محاصره شده. کانالیزه شده. از طاهر احمدزاده استاندار خراسان و دکتر پیمان که یک گروه تند رو درست کرده بود و مبارزه با امپریالیسم را در انحصار خود میدانست، این حرف را می زد تا این محسن کدیور که آن موقع یک دانشجو بود در دانشگاه شیراز . یعنی امام از طرف انحصارطلبها (حزب جمهوری اسلامی و رهبران آن از جمله مرحوم بهشتی و رهبر معظم انقلاب و آقای هاشمی) محاصره شده. روز یک آبان بود، اعلام کردند شاه را به آمریکا بردند. آقای بازرگان در مصاحبه با حامد الگار گفت: من از اول انقلاب را قبول نداشتم و سیاست گام به گام را میپسندیدم. در پاریس هم در آبان ۵۷ رفته بود و همین پیشنهاد را به امام داده بود و از امام خواسته بود که بگذارد شاه بماند امّا سلطنت بکند و نه حکومت ، که با مخالفت شدید امام مواجه شده بود. در همان موقع یعنی اوایل آبان ،سالگرد پیروزی انقلاب الجزایر بود. از دولت ایران هم دعوت کرده بودند. آقای بازرگان و یزدی هم رفتند. آنجا معلوم نشد چه طور شد که یک دفعه خبر آوردند که اینها رفتهاند با برژینسکی، مشاور امنیّت ملی آمریکا ملاقات و مذاکره کرده اند. از کی اجازه گرفته بودند اینها و رفته بودند مذاکره کرده بودند!؟ نامعلوم بود. امام دو سه روز قبل از آن پس از اینکه شاه را به آمریکا بردند شدیداً به امریکا حمله کرده بودند . یقیناً امام اجازه نداده بودند. جو تند ضد آمریکایی که بخاطر سخنرانیهای امام علیه آمریکا و بردن شاه به آمریکا در کشور بوجود آمده بود موجب شد این مذاکره خیلی برایشان گران تمام شود. روز دهم آبان که مصادف با عید قربان بود ، امام یک سخنرانی کرد و آن مبنای تسخیر شد. امام گفت:«بر طلاب و دانشجویان است که در هر کجا به منافع آمریکا حمله کنند» شب همان روز هم گروه فرقان که نوک پیکان حمله ضد انقلاب به انقلاب بود و همه گروههای ضد انقلاب به طرق مختلف از آن حمایت میکردند ،آیت الله قاضی طباطبائی امام جمعه تبریز را به شهادت رساندند ، این شد که دانشجویان مسلمان، به فکر افتادند که لانه جاسوسی را بگیرند. مقدماتاش را فراهم کردند و شناسایی را انجام دادند . با هر کدام از بچهها که صحبت میکردی این طوری فکر میکرد و به یقین رسیده بود که تمام توطئه ها زیر سر آمریکاست و همینطور هم بود .اصلاً معلوم بود که ماجرای کردستان را آمریکا راه انداخته. ماجراهای گروههای چپ و راست و مجاهدین و فرقان همه زیر سر آمریکاست. امام هم در یکی از سخنرانیهایشان فدر مورد گروهکهای منافقین و فدائیان فرمودند که قضیه آنها قضیه آمریکاست . دویست و سیصد نشریه در ایران چاپ میشد، اکثراً متعلق به ضد انقلاب و گروهها و جریانات وابسته به آمریکا ، اگرچه شعارهای تند ضد آمریکایی هم میدادند . امریکا برایش مهم نیست که کسی به او بد بگوید . برای او مهم اینست که منافعش و غارتگریش مستدام باشد . فقط روزنامه جمهوری اسلامی مال انقلاب بود. اطلاعات و کیهان هم در دست ضد انقلاب بود و بسیاری از نویسندگان متعلق به ضد انقلاب در آن بر علیه انقلاب مطلب مینوشتند وتوطئه میکردند. باورش سخت است که توانستیم از این جو خارج شویم و انقلاب سرنگون نشد . مردم ما با رهبری حضرت امام از شدید ترین تهاجم تبلیغاتی دشمنان و نیروهای وابسته به آنها پیروزمندانه خارج شدند و این یک معجزه بزرگ بود. در آن شرایط دفاع از امام جرأت میخواست . ما همة اینها را از آمریکا میدانستیم. با سخنان امام ،تنها جایی که به فکر میرسید باید گرفته شود سفارت آمریکا بود. بچهها رفتند با آقای موسوی خوئینیها مشورت کردند، آقای خوئینیها را بچهها را قبل میشناختند. یک روحانی انقلابی شاگرد امام و طرفدار انقلاب که خیلی هم در دانشگاهها نفوذ داشت. با ایشان تماس گرفتیم و از ایشان خواستیم که نظر امام را بپرسد. آقای خوئینیها گفت:«لازم نیست با امام مشورت کنید، اگر بروید بگوئید و امام هم موافق باشد، میگوید نه. ولی اگر کار را انجام دادید و ایشان هم مورد تأیید و موافقتشان بود، میگوید خوب کردید». همه میگویند اول شما اقدام کردید و امام پس از آگاهی از اقدام شما با آن موافقت کرده . ولی آن طوری که اجازه بگیرید میشود دستور امام ، و امام بعید است چنین دستوری بدهد. شما بروید و انجام بدهید». س :تحلیل شما این نبود که اگر امام مخالف باشند و شما این کار را بکنید یک ضربه اساسی به مجموعه دانشجویان مسلمان بخورد؟ نگاه کنید. انقلاب در آن زمان یعنی دانشجو، دانشجویان کادرهای درجه دو و سه انقلاب را تشکیل میدادند . جهاد سازندگی را آنها را انداختند . در کردستان آنان می جنگیدند . سپاه را آنان تشکیل دادند . نیروی محرکه مردم آنان بودند .آنان بودند که در برابر ضد انقلاب صف بندی کرده بودند. یک دانشجو میرفت و کارها و خدمات بزرگی را انجام میداد. کادرهای ضد انقلاب نیز اکثراً دانشجویانی بودند که فریب ایادی ابر قدرتها در داخل را خورده بودند . مملکت پس از انقلاب در دست دانشجویان مسلمان بود و در اکثر حوادث روزهای اول انقلاب دانشجویان مسلمان با دانشجویان ضد دین و ضد انقلاب در حوادث مختلف تا پای جان میجنگیدند. متآسفانه فرد جنایتکاری که واقعه ۷ تیر را بوجود آورد یک دانشجوی دانشگاه علم و صنعت بود .همان دانشگاهی که حاج احمد متوسلیان از آن بیرون آمد . نه ، به طور کلی این جور نبود. دانشجویان مسلمان پیشتازان انقلاب بودند و در رابطه با انقلاب و سرنوشت آن بسیار حساس بودند . در ضمن آقای خوئینیها هم میگفت امام موافق است. س :یک عدّهای میگویند در اصل امام موافق این عمل نبود، حتی زمانی که به امام خبر دادند، امام گفته بود، این کار بچهگانه است و چون جریان یک روز پیش رفت، امام از آن استفاده سیاسی کرد؟ این دروغ است. اصلا این طوری نبود. این حرف دولت موقتیها و لیبرالهای طرفدار سازش با آمریکا بود . نه امام. من این حرف را نشنیدهام. اصلاآ مطلب عجیبی است . اولین باری است که میشنوم. کار از کجا شروع شد؟ طراح جریان ابراهیم اصغرزاده بود، او دانشجوی شریف بود و از سال ۵۴ با ما رفیق بود. آدم پاکی بود که چند بار هم ساواک دستگیرش کرده بود. از شریف شروع شد. بعد هم کشیده شد به دانشگاههای دیگر. ما دانشجویان دانشگاه ملی ( شهید بهشتی ) هم دعوت شدیم. شما را چه طور خبر کردند؟ بچههای مورد اطمینان در انجمن اسلامی همدیگر را خبر کردند و به من هم گفتند چهاردهم آبان.کلاً به دانشجویان شهید بهشتی اشتباه گفته بودند روز چهاردهم. از قبل به دانشگاه شهید بهشتی خبر داده بودند؟ بله. قرار بود ماجرا روز چهاردهم اتفاق بیفتد، چون سیزدهم آبان بخاطر اوّلین سالگرد کشتار دانش آموزان در دربهای ورودی دانشگاه تهران تظاهرات گستردهای قرار بود به سمت این دانشگاه برگزار شود و سخنران آن هم شهید با هنر بود. اول بچهها ترسیده بودند که به علت شلوغی و کثرت جمعیت در این روز اقدام کنند، چون یکی از مسیرهای منتهی به دانشگاه تهران خیابان طالقانی بود . اما بعد دیدند اتفاقا پوشش خوبی است. قرار را برای سیزدهم میگذارند و عوض شدن قرار را به تعدادی نتوانسته بودند اطلاع دهند، از جمله به من، خلاصه، من در محل کار نشسته بودم که دیدیم رادیو اعلام کرد. به سرعت به طرف سفارت رفتم. حدود ساعت یک و نیم رسیدم که کار تسخیر اوّلیه لانه جاسوسی امریکا تمام شده بود. اولین نفری که از در لانه رفته بود بالا چه کسی بود؟ دقیق نمی دانم، اما بعضی دوستان میگویند« شهید محمد رجببیگی» و «وزوایی» از اولین نفرات بودندو میگویند توی آن عکس معروف هم وزوایی بالای در است . «شهید حاتمی» در آن عکس پایین در به دوربین نگاه میکند. و بعد …؟ وقتی که من رسیدم، دولتمردهای دولت موقت بازرگان مرتب تماس میگرفتند که آقا بیایید بیرون. میگفتند این جا مگر الکی است. سفارت یک ابر قدرت است . با ما چکار خواهد کر د. بچهها میگفتند « نه ما این جا هستیم و بیرون هم نمیآییم» کار به تهدید کشید. گفتند ما الان با پلیس میآییم و شما را بیرون میریزیم. دانشجویان جریان را برای آقای خوئینیها توضیح دادند. ایشان با حاج سید احمد تماس گرفت، و گفت :«این ها آشنا هستند» . سید احمد هم تعدادی از بچهها را میشناخت. تا فهمیده بود ما خودی هستیم رفته بود به امام قضیه را گفته بود. آنان با دفتر امام هم تماس گرفته بودند تا از این طریق و به دستور امام دانشجویان را بیرون کنند . امام شدید آ ناراحت شده بودند . در صحیفه هست که گفته اند ریشه های فاسد با من تماس گرفتند تا دانشجویان را بیرون کنم . آخرهای شب بود که حاج سید احمد با سفارت تماس گرفت و گفت امام گفته اند که: «جای خوبی را گرفتید، دستتان درد نکند، فقط آنرا خوب نگه دارید و مواظب باشید از دستتان در نیاورند .». تا امام تأیید کرد، جریان یک طور دیگر شد. ما آمده بودیم سه روز بمانیم و به بردن شاه به آمریکا که شاید از آخرین حلقه های توطئه ۹ ماهه برای شکست انقلاب بود اعتراض کنیم و بعد هم بیاییم بیرون و به این وسیله صدای اعتراض ملت ایران را به گوش جهانیان برسانیم. اما چهار صد و چهل و چهار روز ماندیم، اثراتش بر روی تمام زندگیمان ماند و مسیر زندگی تک تک دانشجویان به صورت دیگری در آمد .یک نقطه عطف در زندگی آنان شد .راهی به سمت خیر و برکت و عزّت دنیا و آخرت برای خودشان و برای ملت ایران و حتی برای کل مظلومین دنیا. س :راستی آقای دکتر! خانم ابتکار در کتابش آورده، که در جریان تسخیر بچههای «حزب جمهوری اسلامی» را کنار گذاشتیم. چرا؟ جمله ایشان را به یاد ندارم . اگرچه کتابشان را خوانده ام . خانم دکتر ابتکار اگر چیزی هم گفته اند ،این به خاطر حساسیت موجود در انجمنهای اسلامی آنزمان نسبت به شهید بهشتی بود. البته این را هم تذکر بدهم که تنها کتابی است که متأسفانه دانشجویان پیرو خط امام نوشته اند و خاطراتشان را بیان کرده اند. خیلی تأسف بر انگیز است که دانشجویان خاطرات خود را ننوشتند. آنوقت عباس عبدی با داشتن روزنامه و بزرگ نمایی خود ، شد دانشجوی خط امام ! با ملاقاتی که با « دباری روزن » وابسته مطبوعاتی سفارت آمریکا که یک یهودی صهیونیست است انقلاب دوم را در پای خوکان و گرگان زمانه قربانی کرد .من هر جا میروم متأسفانه مردم میپرسند که چرا دانشجویان پیرو خط امام پشیمان شده اند . این بخاطر ملاقات این شخص با «باری روزن » میباشد. عکس ملاقات ایندو در تمام سایتها وجود دارد . خنده ای که این شخص در موقع ملاقات با باری روزن نموده است و لبخند شوم باری روزن ، نفرت آور است . واقعآ این شخص آبروی تمام دانشجویان خط امام را بر باد داد . س :اشاره کردید دانشجویان انجمنها نسبت به شهید بهشتی حسّاسیّت داشتند .چه حساسیتی؟ نگاه کنید، افکار خاصی بر جوّ دانشگاه حاکم بود. مثلاً دکتر بهشتی را گروههای مختلف به شدّت میکوبیدند. منافقین ، جنبش مسلمانان مبارز (به رهبری دکتر پیمان که دانشجویان از بس در زندگی او تغییر مواضع دیده بودند به او دکتر پشیمان میگفتند. شخصی که میگفت لیبرالیسم و ارتجاع پایگاههای امپریالیسم هستند، اخیرآ هم لیبرال شده است!) گروههای مارکسیست . گروههای ملّی گرای لیبرال و گروههای سلطنت طلب .یعنی چپ و راست. یعنی شرقی و غربی . همگی دست به دست یکدیگر داده بودند و با صدور اطلاعیه و نشر اکاذیب در نشریات متعدّد . شاید در حدود ۲۰۰ نشریه و شایعه ساز ی ،اینکار را میکردند .به اقایان بهشتی و خامنه ای و هاشمی ارتجاع متبلور میگفتند و شعر ساخته بودند که بهشتی ، بهشتی طالقانی را تو کشتی و به تمسخر آنرا میخواندند .متأسفانه بچههای مسلمان هم شدیداً تحت تأثیر تبلیغات آنان قرار گرفته بودند. آن موقع تازه انقلاب شده بود. حتی توی سفارت هم بعض بچهها نسبت به دکتر بهشتی بد بین بودند. بعض از همان دانشجویان خط امام که لانه را گرفته بودند. جو دفتر تحکیم کاملاً ضد دکتر بهشتی و ضد حزب جمهوری اسلامی بود، چرایش هم جوّ خفقان قبل از انقلاب و عدم اطلاع انان از شخصیت آن بزرگوار و عدم ارتباط با این آقایان بود . ما که درحزب بودیم و در کلاسهای آقای بهشتی شرکت میکردیم و ایشان را از نزدیک تا حدی میشناختیم از این موضوع رنج میبردیم . به دلیل همین بد بینی تعداد اندکی از دانشجویان مسلمان در کلاسهای آقای بهشتی شرکت میکردند . کلاسها در همان سالنی که بمب گذاری شد و ایشان در آنجا به شهادت رسیدند برگزار میشد . این سالن قبلآ متعلق به دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران بود و ۱۲۰ صندلی داشت . در اکثر جلسات یک سوم سالن هم پر نمیشد .در بعض مواقع حتّی نمیتوانستیم از ایشان دفاع کنیم . بعضی از دوستان به دلیل دفاع من و بعضی دوستان از شهید بهشتی ما را هم مرتجع مینامیدند . س: شما با حزب جمهوری اسلامی چگونه بودید؟ من خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی بودم در سرویس اقتصادی کار میکردم . گزارشاتی که تهیه کرده ام در روزنامه هست. حالا به خاطر صداقتی که داشتم و اهمیتی که جریان لانه جاسوسی برای من داشت و بخاطر تاییدی که امام از آن کردند پس از اینکه وارد جریان تسخیر لانه جاسوسی شدم، چون قرار بود هیچ حزب یا گروهی توی این قضیه نباشد. رفتم و استعفاء دادم. شغلم را از دست دادم تا صداقتم را از دست ندهم. متأسفانه بعضیها هم بودند (لطفا ضبط را خاموش کنید) اینها خیلی تلخ است، نباید نام دانشجویان خط امام خدشهدار شود. آقای دکتر! چارت تشکیلاتی دانشجویان خط امام چه بود؟ یک شورای مرکزی که از هر دانشگاه یک نفر در آن بود. از دانشگاه شریف «مهندس اصغرزاده و رضا سیفاللهی»، از پلیتکنیک (امیرکبیر) «محسن میردامادی» از دانشگاه تهران «حبیبالله بیطرف» و از دانشگاه ما ، «رحیم باطنی» بود. بعد از شورای مرکزی، «شورای بازو» بود که تعداد زیادی از دانشجویان از جمله عباس عبدی عضو این شورا بود. بعد هم چند واحد بود: «واحد عملیات» که حفاظت گروگانها کار نگهبانی از ساختمانها را بر عهده داشت و مسئولش «علی زحمتکش» بود، که الان مسئول سد «کارون ۳» است. «اطلاعات» و «تدارکات» و «روابط عمومی» و «اسناد » و « تبلیغات» که از هم مستقل بودند. بچهها هم زمان میتوانستند، در هر یک از واحدها در حد توانشان عضو باشند . مسئولین این شاخهها چه کسانی بودند؟ تبلیغات، «آقای حسین کمالی»، روابط عمومی، « مهندس احمد حسینی» و «مهندس محمد نعیمیپور» و « خانم معصومه ابتکار »به ایشان کمک میکردند. عملیات هم مهندس علی زحمتکش از دانشگاه صنعتی شریف و «شهید عباس ورامینی» که بعدآ مسئول ستاد لشکر حضرت رسول شد و به شهادت رسید و چند نفر دیگر به ایشان کمک میکردند . بچه ها به علی زحمتکش به شوخی فرمانده کل قوا میگفتند . با توجه به روحیه بازی که ایشان داشت، شعر طنزی هم برایش ساخته بودند :فرمانده کل قوا زحمتکش ، هوا کش و دریا کش و زمین کش . تدارکات هم آقای «اکبر رفان» بود که بعداً فرمانده نیروی هوایی سپاه شد. دانشجویان خط امام عجب روحیه ای شاد داشتند و چقدر روحیه آنها با هم عجین شده بود .دیگر چنین دوره ای در زندگی من تکرار نشد .همنشین ابرار شده بودم اگر چه لیاقت آنرا نداشتنم ….. و آقای موسوی خوئینیها؟ ایشان مشاور ما بودند. تعامل دانشجویان با مجاهدین خلق و دیگر گروهها چگونه بود؟ هیچ ارتباطی با آنها نداشتیم. زیرا در آن زمان ماهیّت آنان برای بچه های انقلاب روشن شده بود . امام طی یک سخنرانی که برای دانشجویان مسلمان دانشگاهها کرده بودند ماجرای سفر بعضی از رهبران این سازمان را در سال ۵۰-۴۹ به نجف و تقاضای فتوا برای جهاد توسط امام کرده بودند که با مخالفت ایشان روبرو شده بود را تعریف نموده بودند و بیان داشته بودند که آن شخصی که پیش من آمده بود منافق بوه است . این سخنرانی طبق نظر امام برای عموم پخش نشد ، امّا نوار آن را ایشان فرموده بودند که در اختیار دانشجویان دانشگاهها بگذارند . همین نوار باعث شد که ماهیت آنان بیشتر روشن شود و بسیاری از دانشجویان صادق در دام آنها نیفتند. متأسفانه چند نفر از وابستگان آنها در بین دانشجویان خط امام، نفوذکرده بودند. شنیدم یکی از همین نفوذیها بعداً به دلیل رابطه با منافقین و جاسوسی برای آنها دستگیر شده است و احتمالآ آنگونه که شنیدم کارش به اعدام هم کشیده است . درست و دقیق البته نمیدانم . البته ما این افراد را نتوانستیم شناسایی کنیم . بجز یکی دو نفر ، یکنفر را یادم هست در زمستان( یادم است روزی برفی بود) به همراه همسرش از لانه اخراج کردند. ما با تسخیر لانه جاسوسی آمریکا ، گروههای چپ ، منافقین و مدّعیان دروغین مبارزه با امپریالیسم و انقلابی نمایان فریبکار را خلع سلاح کردیم، همین منافقین که پیاده نظام صدام و امریکا و اسرائیل بوده و هستند و طشت رسوائیشان از بام فلک افتاده است ، قبل از تسخیر لانه جاسوسی، انقلاب و امام را متهم به سازش با امریکا میکردند و خود را قهرمان مبارزه با امپریالیسم نشان میدا دند .تسخیر لانه جاسوسی آنقدر برای انها و برای آمریکا غیر منتظره بود که نتوانستند بعد از آن کمر راست کنند و سلاح دروغین مبارزه با امپریالیسم از دستشان گرفته شد و چهره حقیقی خود را نشان دادند و طرفداران خود را به جان انقلاب انداختند و به آن جنایات بینظیر دست زدند . گروههای چپ اوایل نمیتوانستند جریان لانه جاسوسی را تجزیه و تحلیل کنند و موضع خود را در برابر آن مشخص سازند . بعضی منافقانه حمایت کردند . بعضی تا مدتی سکوت کردند . مسئلهای که اینجا وجود دارد، این است که آیا سقوط دولت موقت از آغاز از اهداف شما بود؟ نه.ما قرار بود سه روز برویم، اعتراضی به رفتن شاه بکنیم و بعد هم بیرون بیاییم. دانشجویان البته شدیداً ضد دولت موقت بودند. برای این نفرتشان هم دلیل داشتند. دولت موقت، نتوانسته بود آرزوهای مردم را برآورده کند و با مماشات در برابر نیروهای ضد انقلاب و با سیاستهای سازشکارانه با آمریکا و وابستگان داخلی اش و با مخالفت با نیروهای انقلاب و حتی مخالفت با حضرت امام ، ضربه ای عظیم به مردم انقلابی کشور زده بود و داشت انقلاب خونین اسلامی ما که ارثیه دهها هزار شهید بود را به شکست میکشاند و کشور را دو دستی تسلیم دشمن میکرد . دولت موقت کفش تنگی بود که انقلاب به اجبار زمانه به پا کرده بود و جز رنج و زحمت برای مردم فداکار و شهید داده چیزی در بر نداشت. در هر صورت انقلاب باید روزی آنرا از پای خود در می آورد و دور می انداخت . حال این که این دولت با تسخیر لانه جاسوسی ، سقوط میکند یا نه، کسی پیشبینی نمیکرد.آنان بارها استفا داده بودند. بعضوزرایشان با آنان اختلاف نظر داشتند و کناره گیری کرده بودند . پس از تسخیر لانه جاسوسی و تلاش فراوان آنان برای بیرون کردن دانشجویان و عدم توفیق در این امر به بهانه دخالت افراد غیر مسئول در امور و تعدد و تداخل مدیریت و از این حرفها مجددآ استعفا دادند . متن استعفا نامه را هم مثل دفعات قبل خود مهندس بازرگان به قم نبر د ، بلکهنوه خود را فرستاد تا استعفا نامه را به امام بدهد . آنها به بن بست رسیده بودند و فکر میکردند انقلاب و امام و مردم ایثارگر ایران، به بن بست رسیده اند . س :شما احساستان چه بود وقتی میگفتند که برای کار شما امشب شورای امنیت سازمان ملل میخواهد تشکیل جلسه بدهد؟ فرد باید همیشه بفهمد جایگاهش کجاست. ما افتخار میکردیم که در آنجا هستیم. خیلی خوشحال و مغرور بودیم. اما میدانستیم که این ربطی به ما ندارد، این افتخار از آن امام و مردم انقلابی ایران است. امام دستور کلی را میداد ، چه مستقیم در سخنرانیها و چه با واسطه سید احمد و آقای خوئینیها و ما اقدام میکردیم و حمایت مردم اقدامات ما را به نتیجه میرساند . البته آن زمان جوانان انقلابی کشور مثل خود امام شده بودند. روح همه با روح امام یکی شده بود. یعنی فرد می گفت، امام می خواهد امروز سخنرانی کند. پیش خودش حدس می زد که امام می خواهد چه بگوید. می دیدی هشتاد درصد آن درست است. چرا؟ نه این که ما کسی شده بودیم. همه با هم وحدت روحی پیدا کرده بودند. شرایط عجیبی بود که در تاریخ کمتر تکرار می شود. مسئله افشای اسناد را هم توضیح بدهید؟ یکسری از اسناد و میکروفیلمها که زیر دستگاه پودر شد و هنوز هم بازسازیاش ممکن نشده است. یک سری هم رشته شده بود که بچهها رشتهها را کنار هم چیدند و با تلاش شبانه روزی آنرا باز سازی کردند و یک سری اسناد هم در نوارهای کاست به رمز تبدیل شده بود که جاسوسان آمریکایی به علت عجله نتوانسته بودند این نوارها را از بین ببرند . پشت کامپیوترها افتاده و از دید آنان پنهان شده بودند . در دفتر کار کاردار هم مقداری اسناد پیدا شد که اینها هم دست اول و فوق سری بود.کاردار زمان تسخیر رفته بود وزارت خارجه و یک سری اسناد بسیار مهم و فوق سری را با بی مبالاتی روی میز کارش گذاشته بود. بعداً در آمریکا اظهار کرده است که این اسناد را در گاو صندوق ویژه گذاشته بودم و چون ماموران امحای اسناد رمز آن صندوق را نداشتند نتواستند آن ها بیرون آورده و خرد کنند و این دروغ بزرگی بود . برای فرار از مجازات بی مبالاتی در نگهداری اسناد، این دروغ را بافته است به هر حال اسناد اوّلیه که ما منتشر کردیم، بیشتر درباره دخالت آمریکا در امور ایران بود. یکسری اسناد هم در آمد که ما صلاح نمیدیدیم.آنها را مطرح کنیم چون فکر میکردیم اختلاف بوجود میآورد. با امام که مشورت شد. امام گفتند:« همه اسناد را همان گونه که هست برای مردم بخوانید» . س : میگویند، یکسری اسناد چاپ نشده درباره دکتر بهشتی وجود دارد؟ نه. دروغ است . شهید بهشتی همه چیز رک و راست است، چیزی ندارد که بخواهد پنهان کند . یک گزارشی بود درباره شهید بهشتی که ایشان رفته بود با «بختیار» و « سران ارتش » مذاکره کرده بود ، برای این که بدون خونریزی کنار برود، که البته این دیدار با اطلاع امام بود، در این جلسه ژنرال هایزر نیز در انتهای سالن حضور داشته و این در حالی بوده است که شهید بهشتی از آن مطلع نبوده است . این ژنرال که برای کودتا به ایران آمده بود از مطالب این جلسه گزارشاتی به سفیر آمریکا داده بود که متأسفانه این گزارش توسط نفوذیهای منافقین دزدیده شد واز لانه جاسوسی بیرون برده شد و آنگونه که آنها میخواستند و به صورت ناقص چاپ شد. این گزارش که بعنوان سند ارتباط شهید بهشتی با سفارت آمریکا منتشر شد یکی از ظلمهای بزرگ به آن شخصیت مبارز و به قول خود شان آن راست قامت جاودانه تاریخ بود . هنوز هم بعض از این عناصر دست بر نداشته اند و به آن شهید مظلوم ظلم روا میدارند. دکتر ابراهیم یزدی وزیر خارجه دولت موقت که در الجزایر با برژینسکی ملاقات کرد و آن افتضاح را به بار آورد اخیر در جلسه ای در دانشگاه شیراز باز از این سند صحبت میکرد .من یادم افتاد به حادثه کربلا و لگد مال نمودن اجساد شهدا . اسناد داخلی علیه چه کسانی بود؟ اول «عباس امیرانتظام» بود. یک سند در آمد که این آقا با سفارت آمریکا تماس گرفته برای انحلال مجلس خبرگان و تقاضای ارتباط مستقیم با جاسوسان سفارت آمریکا در خارج از ایران. آن موقع امیرانتظام سفیر ایران در « استکهلم » بود. دانشجویان هم از کل سفرای کشورهای اسکاندیناوی دعوت کردند که برای مشورت به لانه جاسوسی بیایند. تا امیرانتظام پایش را داخل سفارت گذاشت بچهها او را گرفتند و در ساختمان «بیژن» که پشت سفارت است، زندانیاش کردند. هر چه قدر بازرگان میآمد و میگفت اجازه ملاقات میخواهم، کسی اجازه ملاقات نمیداد. آخرش هم محاکمه و به حبس ابد محکوم شد. و دیگران؟ اکثر افرادی که اسنادشان در لانه جاسوسی پیدا شد غیر از سلطنت طلبان و نیروهای وابسته به نظام شاه و سرمایه داران وابسته به آمریکا ، اعضای جبهه ملی و بعضی از شاگردان و همفکران دکتر مصدق بودند. نوه دختری ایشان متین دفتری، که پدرش دو بار نخست وزیر رضا خان شد، هم سند داشت که بعد از افشای اسناد مربوط به او، از ایران فرار کرد . ابوالحسن بنی صد ر از طرفداران پر و پاقرص مصدق. از ابوالحسن بنیصدر هم یک سند در آمد که یک مأمور سیا بنیصدر را با حقوق ماهیانه هزار دلار،به عنوان مشاور اقتصادی استخدام کرده است. از خسرو قشقایی عضو ملی گرا که در خارج به عضویت سازمان سیا در آمده بود و بعدا هم که دستگیر شد قبل از اعدام به این جریان اعتراف نمود .و بعض از بنیانگذاران نهضت آزادی مثل حسن نزیه ( رییس شرکت ملی نفت در دولت موقت) و عباس امیر انتظام سخنگوی دولت موقت و عضو نهضت آزادی که در بند سوم اساسنامه،اعضای این نهضت خود را مسلمان و مصدقی میدانند. این افراد ارتباطات گسترده ای با جاسوسان داشتند . حیف که اکثر اسناد از میان رفت و گرنه خیلیها دستشان رو شده بود ،بسیاری از اینگونه افراد توانستند چهره خود را پنهان سازند . اگر سایر اسناد به دست ما افتاده بود اینان نمی توانستند در سالهای بعد بسیاری از جوانان خام را فریب بدهند و به وسیله انان به انقلاب ضربه وارد سازند .. اسناد دیگر ی درباره ، «ناصر میناچی» وزیر ارشاد وقت و از مخالفین شهید مطهری در حسینه ارشاد که موجب خروج ایشان از حسینیه ارشاد در آن سالهای بحرانی شد ( نامه شهید مطهری در این رابطه وجود دارد و در کتاب سیری در زندگی شهید مطهری به چاپ رسیده است .)، « رحمت الله مقدم مراغهای» استاندار آذربایجان در دولت موقت و از مقرّبین شریعتمداری ، تیمسار مدن وزیر دفاع دولت موقت و عضو جبهه مل که در طی دورات وزارتش با کمک هم فکران خود در دولت موقت ضربات عظیمی را به ارتش ایران زد . او مدت سربازی را کاهش داد و به یک سال رساند چند دوره سربازی را بخشید و با تضعیف ارتش ایران نقش زیادی در تحریک صدام به حمله به ایران بازی نمود .اکثراً مدعیان ملی گرایی و مرتبط با جبهه ملی و نهضت آزادی بودند. و به همین دلیل امام بهنهضت آزادی در روزهای آخر عمر خو د در نامه ای به وزیر کشور فرمودند: اینان خواستار وابستگی کشور به آمریکا هستند . و آنان را غیر قانونی اعلام نمودند . آیا هنوز هم اسنادی مانده است؟ بعید میدانم. ممکن است یکسری به علل فنی بازسازی نشده باشد و گرنه هرچه امکان باز سازی داشته است ، منتشر شده است . بودجهتان از کجا تأمین میشد؟ اوایل بچهها از بعضی از علما، پول میگرفتند. ولی بعداً یک سری منابع پیدا کردیم، مثلاً به خبرنگاران خارجی عکس میفروختیم. مسئول این کار آقای «احمد حسینی» بود. دوربینهای خبرنگاران را میگرفت و میآمد یک عکس از گروگانها میگرفت و خبرنگاران آنرا به قیمت خوبی میخریدند . البته شاید خبر نگاران هم آنرا به دهها برابر ا به خبر گزاریها میفروختند . اینرا بچه نمیدانستند. بعداً متوجه شدند. در مورد کلاسهایی که در سفارت برگزار میشد ، توضیح دهید؟ به علت این که آنچا پچهها حق خروج از لانه را نداشتند ، فرصت خوبی پیدا شده بود برای برگزاری کلاسهای آموزشی. در مورد اساتید هم یکی آقای «حائری» امام جمعه شیراز بود، که در ماه رمضان کلاس تفسیر قرآن ، تفسیر سوره آل عمران ، داشت. آقای «موسوی خوئینیها» هم بود که هر روز بین دو نماز صحبت میکرد و در ماه رمضان تفسیر قران میگفتند . آقای «حسین شریعتمداری» مدیر مسئول کیهان، که تفسیر دعای « ابوحمزه ثمالی» داشت. یادم هست جلسهای برگزار شد. درباره ماهیت امپریالیسم که ، استاد را هم نمی شناختم، من یک جلسه بیشتر نرفتم.دلیلش هم آن بود که به نظرم بحثهایش بسیار روشنفکری میآمد. بعداً گفتند استاد این کلاس،«سعید حجاریان» بوده که البته جزء دانشجویان خط امام نبود و فقط برای تدریس به آنجا آمده بود. «شیخ علی تهرانی» بود که آن موقع ماهیتش رو نشده بود. در کلاسها من احساس بی فایدگی میکردم .اما فکر میکردم که من سطح علمی ام پائین است و مشکل از من است . اما کم کم متوجه شدم مطالب اصلا انسجام ندارد .یک بار ایشان گفت من دو سه روزی نیستم و میخواهم به مشهد بروم. رفت و بعد از دو هفته برگشت. متأسفانه در این سفر منافقین که از مدتی قبل اطراف او را گرفته بودند کار خودشان را کردند و او را که شدیداً مخالف آقای خامنه ای بود و نسبت به ایشان که با وجود سن کم از جانب امام به امامت جمعه تهران برگزیده شده بود حسادت میکرد، توانستند بر علیه سه بزرگوار ی که تمام دشمنان انقلاب آنان را میکوبیدند یعنی آقایان بهشتی و خامنه ای و هاشمی ،تحریک نمایند . یک روز در محوطه داخلی سفارت ، مقابل درب جنوبی (خیابان طالقانی) ایستاده بودم، دیدم در باز شد و شیخ علی تهرانی به داخل آمد. از همان لحظه ورود به هر کسی کاغذی (که اطلاعیه بود) میداد. من تعجب کردم، «شیخ علی» خودش دارد اطلاعیه پخش میکند! خلاصه به من که رسید، گفت:« رسوایشان کردم». گفتم چه کسانی را رسوا کردی؟ گفت:«همین سه مفسدین، بهشتی، خامنهای ، هاشمی». یک نامه نوشته بود که فحش داده بود به دکتر بهشتی و آیتالله خامنهای و آقای هاشمی . شاید من در عمرم چند ساعت به شهید بهشتی شک کردم که مبادا انگونه که دیگران میگویند باشد و من در مورد ایشان اشتباه میکنم. که این هم به خاطر همین اعلامیه بود.چون شیخ علی شاگرد امام بود و هنوز ماهیتش معلوم نشده بود و مخالفت او با شهید بهشتی با مخالفت گروههای ضد انقلاب فرق میکرد. الحمدالله عصر همان روز امام سخنرانی کرد و یک کنایهای هم به «شیخ علی» زد که گفت:«عیب از خودتان است» . هنوز از این چند ساعت که در مورد آن شهید بزرگوار شک کردم ناراحت هستم . این که میگویند دانشجویان خط امام از بنیصدر حمایت کرده و به او رأی دادند، چه قدر صحت دارد؟ بچهها آن موقع دیدشان نسبت به حزب جمهوری خوب نبود. این مسئلهای است که نمیشود آن را کتمان کرد، به خاطر همین تعدادی قابل ملاحظه از آنان با کاندیداهای حزب مخالف بودند. «حسن حبیبی» و «جلالالدین فارسی» را به سفارت دعوت کردندو آنها را سؤال پیچ کردند . . جلسه با هر دو باناراحتی تمام شد . یعنی سئوالات به حوزه های مختلف کشید . بعض نظریاتی که داشتند برای ما قابل قبول نبود. ماشدیداً آنها را سؤال پیچ میکردیم . اما بنیصدر را هم دعوت کردند، که بنیصدر آمد و در جواب یکی از سؤالات گفت: من میخواستم مادر رضایی ها را به سازمان ملل بفرستم تا در انجا کربلا به پا کند و قطب زاده با این تلویزیونش امام را تبلیغ کرد و امام ما را در پای پلکان هواپیما باز گرداند . «امام تحت تأثیر تبلیغات قرار میگیرد» و تا این جمله را گفت همه به هم نگاه کردیم، همه متوجه شدیم این آقا از ریشه خراب است و به امام اعتقادی ندارد .بچهها شروع به فعالیت کردند که بنی صدر را رسوا کنند، که متأسفانه کار از کار گذشته بود. خب ، بالاخره بچهها به چه کسی رأی دادند؟ کسی در صحنه نبود که توان مناسبی برای ریاست جمهوری داشته باشد .جلال الدین فارسی با شبهه ایرانی نبودن از صحنه بیرون رفت و ماند بنی صدر ، مدنی (که حسین علم الهدی از اهواز به سفارت آمد و از ما برای چاپ اسناد خیانتهای مدنی کمک خواست که ما کمکش کردیم و ماهیت او برای ما رو شده بود ) . صادق طباطبائی برادر خانم سید احمد که خیلی جوان بود و به نظر نمی آمد بتواند این مسئولیت را اداره کند و حسن حبیبی .چون کسی نبود که شرایط لازم را داشته باشد ، ببین بچها تفرقه شد. یک عده از مردم هم به این دلیل میخواستند در انتخابات شرکت نکنند، امام یک جمله گفتند که همه باید رأی بدهند و به هر کسی که فکر میکنید رأی اکثریت را میآورد رأی بدهید . واقعا امام یک چنین حرفی زدند؟ بله. بروید و در صحیفه نور پیدا کنید. من هم چون میدانستم بنیصدر رأی میآورد به او رأی دادم و هیچ گونه انگیزه دینی و سیاسی دیگری نداشتم. دیگران هم احتمالاً همین کار را کردند. . درست البته نمیدانم . بهترین دوست شما از دانشجویان خط امام چه کسی بود؟ آقای «مهاجر» که یک مدت سفیر ایران در یکی از کشورهای اروپای شرقی بود. کاظم ده بزرگی ،مجید شفایی ، شهید حسن سیف ،شهیدعلیرضا هادی پور ،مرحوم شهید عباس ورامینی و… اگر بخواهید بهترین دانشجوی خط امام را انتخاب کنید،چه کسانی را برمیگزینید؟ خب معلوم است. شهدا . شهید «محسن وزوایی» ، « شهید عباس ورامینی» ، « شهید مهدیرجب بیگی» ، « شهید حاتمی» ، « شهید فاضل » ، « شهید شهید فضل الله عابدینی» که اولین شهید دانشجویان خط امام بود و در حماسه بزرگ مقاومت رزمندگان در این شهر در دوران محاصره آن به شهادت رسید ، شهید حسین بسطامی فرمانده دلاور سپاه سوسنگرد ، دانشجوی دانشگاه امیر کبیر و شهید حسن سیف و شهید مجید صفایی و…. ..همة رؤیاهای من در سه دهة گذشته همینها بوده اند و با یاد آنان اشک در چشمانم می پیچد . از آنهایی که الان هسنتد ، چطور؟ آقای «حبیب بیطرف» ، «وفا تابش» ، « علی زحمتکش» ،« رضا سیف اللهی » ، « رحیم باطنی » و…..شاید الان من عقاید برخی را قبول نداشته باشم، اما اینها انسانهای پاک و خدمتگذاری هستند. تا حالا شده که از این کارتان پشیمان شده باشید؟ سر سوزنی هم نادم نبوده و نیستم. دلیلی نمی بینم. اگر کسی پشیمان شده ، پس در اصول انقلاب هم متزلزل است. حتی سر سوزنی هم شک نکردم. در آن زمان اینکار باید میشد و هیبت دروغین آمریکا باید شکسته میشد و مردم ایران این کار بزرگ را با رهبری امام انجام دادند و ما هم مجری فرمان آنان بودیم و به اینکار خود افتخار میکنیم. آثار اینکار تا آخر الزمان مستکبرین جهان را آزار خواهد داد و موجب شادی مظلومان جهان خواهد بود . در یکی از سفرهای حج یک سیاه پوست که نام کشورش را هم من نشنیده بودم وقتی متوجه شد من جزء دانشجویان خط امام بوده ام مرا در آغوش گرفت و بر سر و صورت من بوسه زد و به من به خاطر اینکه جزء این دانشجویان بوده ام افتخار کرد . آیا این پشیمانی دارد . هرکه پشیمان شده است عیب از خود اوست و مورد تنفر ملّت ایران و شهدا و امام راحل خواهد بود . حرف هایی که در قالب مصاحبه نگنجید: ۱- یک بار یکی از گروگان ها که یک تفنگدار دریایی قوی هیکل و قد بلند بود فرار کرده بود و یکی از خواهران در محوطه باغ مانند سفارت پاس میداده است و گروگان مجبور بوده است از مقابل او بگذرد. آن خواهر از قد بلند او متوجه میشود . به او ایست میدهد گروگان به سوی او حمله میکند . آن خواهر اسلحه خود را محکم میچسبد و نمیگذارد ار دستش برود و در حین این درگیری او چند تیر شلیک کرد و گروگان که یک نظامی بود خشاب اسلحه را در آورده بود و دور انداخته بود و سپس فرار کرده بود آن خواهر دانشجوی خط امام خشاب دیگری در تفنگ گذاشته و نشانه گیری کرده و می خواسته به سوی او تیراندازی کند که یک دفعه قنداق تفنگ زیر عینکش می خورد . با پرت شدن عینک، او نمیتواند نشانه گیری کند و تا او عینکش را پیدا میکند گروگان آمریکایی توانسته بود خود را بالای دیوار برساند که البته او اطلاع نداشت پشت دیوارها برادران کمیته و سپاه پاس میدهند و می ترسد و پائین میپرد و در یک بشکه آشغال بزرگ که برگهای محوطه باغ را در آن میریختند پنهان میشود. دو سه ساعت طول کشید تا بچه ها اورا پیدا کردند . الحمد لله آن خواهر نتوانسته بود تیر اندازی نماید . و گرنه دستگاه تبلیغاتی آمریکاییها با دروغ پردازی همان شب ماجرای تسخیر لانه جاسوسی را به ضرر ما تمام میکردند . ۲- حاتم قادری و جواد مظفر هم در تسخیر لانه جاسوسی بودند، اما همان شب اول از لانه بیرون رفتند . عده ای نیز بودند که در سومین روز تسخیر و پس از تأییدات مکرّر حضرت امام گفتند که این کار هر چند ضدامپریالیستی است اما این راه مبارزه با امپریالیسم نیست . باید اوّل با پایگاههای داخلی امپریالیسم یعنی ارتجاع و لیبرالیسم مبارزه نمود . تسخیر لانه جاسوسی را را تأیید نکردند و در مخالفت با امام بیرون رفتند! ۳- شبی که آمریکا به طبس حمله کرده بود من پس از بازگشت از نگهبانی در ساعت ۲ نیمه شب متوجه شدم دانشجویان محل استقرار ما همگی نشسته اند و در مورد امدادهای غیبی الهی از اولین روز تسخیر لانه تا آن زمان سخن میگویند . با وجود اینکه خیلی خسته بودم در گفتگوی شبانه آنها شرکت نمودم . شاید تا حدود دو ساعت داشتند در این رابطه صحبت میکردند . منهم خواب از سرم پرید. این درست لحظاتی بود که آمریکاییها داشتند در طبس نیرو پیاده میکردند . خداوند هم مارا شرمنده نکرد . شنهای صحرای کرمان را مأمور کرد تا آمریکا بزرگترین افتضاح دوران حیاتش را آن شب به بار بیاورد . در آن شب تعدادی از شهدا در آن جلسه حضور داشتند : مرحوم شهید حسین بهادری . مرحوم شهید علیرضا هادی پور و…… س: زمان تقسیم گروگان ها من به یزد رفتم. ۴- تا چند سال بعد حدود سال ۶۴ بچه ها عصر های جمعه در لانه جمع می شدند و فوتبال بازی می کردند اما بعد از آن سفارت تحویل سپاه داده شد. ۵- این که می گویند یکی گفته نماز خواندن در سفارت غصبی و حرام است. مهم نبود. به هر حال هر کسی نظری دارد. ما پیرو خط امام بودیم . ۶- روزی که قطب زاده صلیب سرخی ها را آورده بود تا با گروگانها ملاقات کنند، من مسئول حفاظت درب پشت لانه بودم. با توجه به فشاری که قطب زاده به دانشجویان خط امام آورد و آنها را مجبور کرد که به ملاقات فرستادگان صلیب سرخ اجازه ملاقات بدهند ،تصمیم گرفته بودم که از شدّت ناراحتی به سوی قطب زاده شلیک کنم .امّا یک چیز جلوم را گرفت و آن این بود که ممکن است امام راضی نباشد. متأسفانه آنشب جاسوسان سازمان سیا تحت پوشش صلیب سرخ در جلو چشم ما وارد سفارت شدند و ضمن آگاهی از محل نگهداری جاسوسان خود ،اطلاعات لازم را در اختیار آنان قرار دادندند.بصورتی که شب عملیات طبس آنان با کفش و لباس در بستر خود خوابیده بودند تا در لحظه موعود با سرعت اقداماتی را که با آنان هماهنگ کرده بودند انجام بدهند . ۷- من در واحد تبلیغات امور طراحی وتایپ و چاپ را با همکاری دوستان علاوه بر سایر وظایفی که داشتیم انجام میدادم . بیشتر بیانیه ها را من ماشین نویسی و چاپ کردم یکی از خواهران در واخد روابط عمومی نیز در این رابطه فعالیت میکرد ۸- روزی حسین علم الهدی برای افشای دریادار تیمسار احمد مدنی که بعد از وزارت دفاع استاندارخوزستان شده بود به لانه آمد احتمالا علم الهدی را آیت الله خامنه ای فرستاده بود یا سفارش کرده بود. با هماهنگی شورای مرکزی من مامور شدم اسناد مربوط به مدنی را چاپ و منشر کنیم. شهید علم الهدی از دانشجویان پیرو خط امام نبود ولی از همانجا زمینه آشنایی او با دانشجویان فراهم شد ودر ماجرای هویزه ایشان با تعدادی از دانشجویان خط امام مانند شهید حاتمی ، شهید فاضل، به شهادت رسید . ۹- بعد از حمله به طبس گروگان ها را چند دسته کردیم و به شهرستان ها فرستادیم. بعد از مدتی که همه را به تهران برگرداندیم،. بعد از آغاز مذاکرات بین ایران و آمریکا آزاد شدند. فقط زن ها و چند گروگان مریض در لانه نگه داری می شدند و به همین خاطر اکثر بچه ها دنبال کارشان رفته بودند. البته تعداد زیادی از برادران و خواهران دانشجوی خط امام در اواخر به خدمت امام رسیدند و حضرت امام خطبه عقد آنان را خواندند . من هم این افتخار را داشتم . ۱۰- رحیم باطنی از رفقای ما بود و نماینده دانشگاه شهیدبهشتی (ملی) . یک شب که رفته بود تلویزیون برای افشاگری یک دفعه زبانش را گشود و خیلی تند و خلاصه دانشجویی بر علیه نهضت آزادی، حرف زد بعد که برگشت گفت: جو زده شده بودم! این جریان برای دانشجویان خط امام خیلی گران تمام شد و موجب مظلوم نمایی این جریان طرفدار سازش با آمریکا شد .